🦋🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋✨
🦋🦋✨
🦋✨
#ناحلــــه
#قسمت_صد_و_بیستم
هیچکی باهام حرف نمیزد .لبخندم رو که میدیدن بیشتر از قبل از عصبانی میشدن
داداش علی و خانومش رفتن خونه خودشون
البته زن داداش نرگس قبل رفتنش یه لبخندی زد و گفت:
+خوشحالم که میبینم داری میخندی داداش !
ولی ریحانه حتی بهم نگاه هم نمیکرد
با روح الله خداحافظی کرد و رفت تو اتاقش
منم بعد از تجدید وضو رفتم تو اتاقم.
چراغ شب خوابی رو روشن کردم.
بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم،
سجاده رو پهن کردم کف اتاق و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا خوندم.
نمازم که تموم شد از حضرت زهرا خواستم مثل همیشه برام مادری کنه
میدونستم اینکه مهر فاطمه به دلم افتاده چیز اتفاقی ای نیست و قطعا هدیه خداست.
از مادر خواستم کمکم کنه تا این مسیر رو بگذرونم و بتونم دل پدرش رو به دست بیارم.
این همه مدت هر بار خواستم ازدواج کنم یه اتفاقی افتاد و نشد
الان که تو ۲۷ سالگیم به طرز عجیبی به دختری دل بستم که شاید با معیارای من فرق داشت برای خودم هم جالب بود !
یاد حرفای مصطفی افتادم :(عه اینم که موهاش مثل موهای من...)
دوباره عصبی شدم
قرآنم و باز کردم داشتم میخوندم که چهره خجالت زده ی فاطمه اومد تو ذهنم .داشتم بهش فکر میکردم که متوجه شدم یه قطره اشک از چشمام سر خورد وریخت پشت دستم
یه لبخند زدم و صورتم و پاک کردم
چقدر عجیب!
___
تو این یک هفته ای که گذشته بود ،هرشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا فاطمه رو خواستم.
هر روز که میگذشت برامعزیز تر از روز قبل میشد.
دیگه وقتش بود برگردم شمال و از نو تلاش کنم
حرکت کردم سمت شمال و زودتر از همیشه رسیدم خونه
ریحانه هنوز باهام سر سنگین بود
میدونستم درد خواهرم چیه .اون شب ریحانه وعلی جای من سوختن.
تو خونه دنبالش گشتم وقتی ندیدمش رفتم تو اتاقش.
رو تختش خوابیده بود.
نشستم کنارش.
موهاش رو از صورتش کنار زدم و لپش و بوسیدم
خوابش سنگین بود و بیدار نشد
رفتمتو اتاقم و بعد عوض کردن لباسام رفتم سمت دادگستری.
یک ساعتی بود که منتظر بودم بابای فاطمه کارش تموم شه و از اتاقش بیرون بیاد
شب که دیر میاومد خونه درنمیزد .
از روی دیـوار میپرید
تو حیاط و تا اذان صبح صبـرمیکرد .
بعد به شیشه مۍزد✨
و همہ را برای نماز بیدار میکرد
بعد از شھادتش مادرم هر شب
با صدای برخوردباد به شیشه
میگفت : ابراهیم اومده ..!💔
_شهید ابراهیم هادی...
گاهی خسته میشوم ...
از همه چیز
اما به یاد میآورم که جهانی منتظر حضور شماست...
و من میتوانم همان یک قدمی باشم که ظهور را نزدیکتر میکند ...
ظهوری که خستگیها را از جان میرُباید💙
سعی کن تمیزی در نگاه تو باشد نه در خانهای که بدان مینگری!
بخشی از کتاب "اصول پیچاندن خانه تکانی" 😂😂😂
کمی طنز☺️
شڪستم..😔
شڪستی..😓
شڪشتند..🕯️
دلِمهدیرا....💔
واینقصههنوزادامهدارد....🥀
ترڪگناهدلآقاروشادمیڪنه..🍃
بیاتاگناهنڪنیم☔
#تلنگرانہ
بهنیتتعجیــلدرظهـورش🤲🏻
وبهرسمرفاقتگنـاهنڪنیـم🙂
اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
اندڪیصبرفرجنزدیڪاست...🌱⠀
ــــ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ــــ
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#طنز_جبهه🌱
بچـہها رو با شوخے بیـدار مےڪرد
تا #نمازشب بخونن . .😄🌱
مثلا یڪی رو بیـدار مےڪرد و مےگفت:
« بابا پاشو من میخوام نمازشب بخونم، هیچڪس نیس نگامڪنہ! »😂😅👀
یا مےگفت : پاشو جونمن، اسم سہ
چھار تا مؤمنو بگو ،تو قنوت نمازشـبم
ڪم آوردم! »😅:))
#شھیدمسعوداحمدیان🌿••
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتیبه ویژه ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در حرم مطهر امام رضا علیه السلام
⚜️بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ⚜️
«آیه 86 سوره هود»
#امام_زمان