بسم الله🍃
.
سلام کرد و گفت: سمانهام و به عنوان راهبلد افتاد جلو. قرار بود خوابگاه را نشانم بدهد و زود برگردد. زودش شده بود دو ساعت تمام. گرم و پرشور حرف میزد، از قم و جامعةالزهرا و کشورش هند برایم گفت. وقت رفتنش که شد شمارهی موبایل و آیدیهای یکدیگر را گرفتیم و خداحافظی کردیم و به اولین و شاید آخرین دیدار حضوریمان خاتمه دادیم.
.
محرم دو سال پیش بود که دوسه تا لینک و پشتبندش سهچهارتا وویس سیچهل ثانیهای فرستاد واتساپ. با لینکها رفتم یوتیوب. لینک اول یک زن با ساری لیموی نشسته بود و خیره به لنز دوربین شعر میخواند. لینک دوم مردی تقریباً شصتساله در حسینیهای سخنرانی میکرد. با لینک سوم راهی بینالحرمین شدم. مردی با موهای بلند در میان جمعیت بیستسی نفرهای ایستاده بود و مداحی میکرد. با دیدن این فیلمها فقط یک چیز دستگیرم شد اینکه هر سه از امامحسین (علیهالسلام) میگویند. از سمانه خواستم برایم ترجمه کند. گفت: خانمی که ساری زرد لیمویی پوشیده هندوی براهمه است و شعری در مدح امامحسین (علیهالسلام) میخواند و فیلم دوم سخنرانی یکی از رهبران هندو در دهه محرم است.
.
مرد فیلم سوم اما مداح بود. مداحِ هندوهای که برای امامحسین (علیهالسلام) عزاداری میکنند. او میخواند و بقیه به سروصورتشان میزدند. مردی با یقهی باز و موهای پریشان. همانطور که شعر میخواند با انگشت اشارهاش به حرم امامحسین (علیهالسلام) اشاره میکرد. جاهای از شعر صدایش اوج میگرفت و محکم میکوبید به سینهاش. اغراق نکردهام اگر بگویم به پهنای صورتش اشک میریخت. بیستسی نفری که دورش نشسته بودند همه دلسوخته بودند و از آن دست مستمعها که صاحب سخن را بر سر ذوق میآورند. سمانه میگفت: روز عاشورا این مرد تا ظهر آبی نمینوشد و پابرهنه میان دستهی عزا راه میرود و نوحهخوانی میکند.
#جای_این_مداح_در_محفلمان_خالیست
#مداح
#محفل
.
@homsaaa
هدایت شده از مجله مجازی محفل
📌
فکر میکنم هرکسی تجربهاش کرده باشد! کافیست یک سر به دفترچهی تلفن گوشیتان بزنید؛
یکمی که بالا و پایینش کنید حتماً میرسید به یک اسمی که مثلاً ذخیرهاش کردهاید،«مهناز خانم آرایشگر یا اصغر آقای بنا». یا اگر مشغول درس و بحث باشید حتماً داخل گوشیتان شمارهای هست که ذخیرهاش کردهاید، آقا یا خانم فلانی استاد فلان درس. و حداقل یک مخاطب در لیست شما هست، که جلوی اسمش، شغل یا کارش را نوشتهاید.
اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم، ما آدمها را، به کار یا شغلشان میشناسیم. حتی بعدها که یک نفر عمرش در دنیا تمام شد، اگر بخواهند یادش کنند، میگویند:«وقتی که زنده بود، شغلش این بود و فلان کار را میکرد».
از آنجا که ما تشنهی دانستن زندگی آدمها هستیم و دوست داریم که بدانیم آدمها زندگیشان چطور گذشته است و میگذرد، از این شماره #محفل آمدیم و رفتیم روی شخصیتها و کارهایی که انجام میدهند. قرارست کنار هم درمورد کارها و شغلها و شخصیتهایشان بخوانیم و صحبت کنیم.
شما را نمیدانم اما ذهن من میگوید:« انسانها به کارهایشان زندهاند» و من دوست دارم که بدانم شخصیتها و آدمها چطور زنده هستند . . .
#محفلشماره۷
📝 @mahfelmag
.
اگر شما برای نوشتن داستانی رنج میکشید دلیلی ندارد که مخاطبتان هم رنج بکشد. پس اثری که خلق میکنید باید مثل کوه یخ باشد نود درصد نامرئی و زیر آب و ده درصد آن روی آب باشد.(◔‿◔)
.
#ان_کی_جمیسین
@homsaaa
.
با خودم فکر میکردم که ما خیلی عجیبایم؛ فقط چیزی را میبینیم که دلمان میخواهد ببینیم(آن هم با ریزترین جزئیات، حتی تا حد تجسم چهرهها و موقعیتها) و نه آن چیزی را که واقعاً نشانمان میدهند.
#ویکتورپِلِو
@homsaaa
48.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
بسمالله🌱
فکرش را هم نمیکردم روزهای آخر سال به جای سابیدن و شستوشوی خانه مشغول نوشتن باشم. به جای گرفتن دستمال و شیشهپاککن و بالا رفتن از چهارپایه جلوی لپتاپ بنشینم و کلمات را کنار هم بچینم.
روزهای آخر اسفند ۰۱ برای اولینبار پلاتونویسی را تجربه کردم. تجربهای شیرین که امید دارم به تکرار دوبارهاش.
.
#پلاتو_نویسی
#الهیه
#شبکه_امید
@homsaaa
.
بسم الله🌱
دیروز زندگینامه چخوف را خواندم. چخوف در «سیوپنج سالگی اعتمادبنفسش را از دست میدهد و چیزی نمیگذرد که درگیر بیماری سل میشود.» با این حال نوشتن را ترک نمیکند. پایم را از گلیم خودم درازتر میکنم و خودم را با او مقایسه میکنم. زمستان ۱۴۰۱ برایم سخت گذشت. هر وقت درد به سراغم میآمد حال باز کردن چشمهایم را نداشتم. مچاله میشدم گوشهی تختخوابم و فقط از درد مینالیدم. بزور سِرم و مُسکن مادرِ قابل تحملی میشدم. دوبار چنان درد از پا انداختم که گپوگفت با هنرجوها را هم از یاد بردم. هنرجوهای که متعهد بودم به خواندن متن و پاسخ دادن به سوالاتشان. نوشتن را هم ناخواسته بوسیده بودم و گذاشته بودم کنار.
شده بودم سوژهی عکاسی زینب. فرتفرت عکس میگرفت و برایم روی عکسها مینوشت «مادرم دوستت دارم» یا «زودتر خوب شو مامانِ گلم». هیچ کدامشان هم به درد نمیخورد. انگار همه کپی شده از روی عکس اول بود. توی همهشان یک دماغ نشسته بود میانِ عکسها. ابروهای تو هم رفته و چشمهای بیرمق گود افتاده. عکسهای که بعد از خوب شدن و سرپا شدنم همه حذف شدند، به جزء یکیدوتایشان.
دو ماه از آن روزها میگذرد. روزهای که ساعتها و دقیقههایش کشدار بود و شبهایش حال صبح شدن نداشت. از دیروز ماندهام میانِ زندگی حرفهای و شخصی چخوف. کسی که در 26 سالگی حرفهای نوشتن را شروع میکند و تا 44 سالگی که از دنیا میرود خلق میکند و مینویسد. خوب هم مینویسد و میشود جزء بهترین داستاننویسان جهان. دیروز برای دومین یا شاید چندمین بار زندگینامه چخوف را خواندم. قبلا به نظرم زندگیاش معمولی و ساده بود اما نه ساده بوده و نه معمولی!
.
#چخوف
#درد
@homsaaa
هدایت شده از مجله مجازی واو
🔹️امید تقلبی را دور بریزید
▫️https://vaavmag.ir/2023/04/3806/
▫️@vaavmag
هدایت شده از مجله مجازی واو
🔻امید تقلبی را دور بریزید
✍️ آسیه طاهری
🔹تا به حال در شرایطی بودهاید که کسی دست روی شانهتان بگذارد و با صدای نرم و آرامی بگوید: «فقط امیدت به خدا باشه، خودش درست میشه.» یا «دل به اميد زنده است.» من بارها این اتفاق کلیشهای را تجربه کردهام و بارها آن را دیده و خواندهام. هر بار هم بیآنکه این چهار، پنج کلمه را بالا و پایین کنم، از این صحنه میگذرم و دنبال راه چاره هستم تا از مشکلی که تویش دستوپا میزنم، بیرون بیایم. به آخرش کار ندارم که دست به دامان خدا میشوم و او هم گره از کارم باز میکند. اما این را پذیرفتهام که از تو حرکت و از خدا برکت. همین یک جمله را کِش دادهام تا همهی زندگیام را در خودش جا بدهد. چرا که معتقدم امید تقلبی بزرگترین دشمن آدمهاست. ارنست بلوخ در کتاب اصل امید آورده که: «امید تقلبی یکی از بزرگترین بدخواهان و حتی نابودکنندگان بشریت است و امید اصیل متعهدترین خیرخواه آدمی است.»
🔸امید، مولد احساسات و موتور متحرک و مبنای بسیاری از اتفاقات بزرگ در زندگی است؛ پادزهری است که زندگی را برخلاف تمام سختیهایش قابل تحمل میکند. هیچ کدام از ما نمیتواند قدرت و رشد دهندگی امید را نادیده بگیرد، زیرا تنها چیزی است که در تاریکی مثل یک نقطهی نور در ذهن هرکسی میدرخشد و توان تازهای برای ادامهی حیات به او میدهد. اما امید دقیقا چه چیزی نیست؟ امید این باور نیست که هر چیزی خودبهخود روبهراه بوده، هست و خواهد شد. بلکه احساسی است که میگوید شاید جایی دری وجود داشته باشد و راهی برای خروج از مشکلات؛ حتی پیش از آنکه راه را بیابیم یا دنبال کنیم.
🔹ربکا سولنیت در کتاب امید در تاریکی میگوید: «امید به معنی انکار واقعیت نیست! بلکه به معنای مواجه شدن با تمامی موانع و مصمم بودن برای رفع آنهاست» این کلمهی چهار حرفی رابطهی مستقیم با احساس ما دربارهی امکانپذیری یا عدم امکانپذیری امور دارد. هر چقدر آن چیز به نظر ما ممکنتر باشد، میزان امیدمان بالاتر میرود و هر اندازه میزان درک ما از این امکانات بیشتر و مشخصتر باشد امیدمان قویتر میشود. در مقابل هرچقدر بیشتر حس کنیم که چیزی غیرممکن است و نمیتوانیم به آن برسیم، مأیوستر میشویم. مثل دو دستهی خوشبینها و بدبینها. همانطور که خوشبینها گمان میکنند همهچیز بدون مداخلهی آنها روبهراه خواهد شد، بدبینها نیز فکر میکنند هیچ راه اصلاحی وجود نخواهد داشت. هر دو گروه بیعملی خود را توجیه میکنند و میکوشند که شما را وحشتزده، ازخود بیگانه و منزوی کنند.
🔸حالا شرایط جامعهای را تصور کنید که شبانهروز از تمام رسانهها این پیام را دریافت میکند: «شما در کشوری زندگی میکنید که که هیچ رشد و پیشرفتی را نخواهد دید، برخلاف تمام دنیا که با سرعت نور در حال حرکت به سوی رشد و ترقی است.» از مسائل پیشپاافتاده مثل سرعت اینترنت بگیرید تا مسائل کلان اقتصادی و سیاسی. آیا مردمانشان با مخابرهی روزانهی این حجم عقبماندگی و ناامیدی محض، میتوانند قدمی بردارند و رشدی بیافرینند؟ شاید زمانش رسیده باشد که معنای درست امید را به یکدیگر یادآوری کنیم و اجازه ندهیم حرکت را از ما بگیرند. چرا که اگر یکدیگر را دوست داریم باید برای هم امیدآفرینی کنیم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
.
متن خون میخواهد و خودت را قاتی کردن و افشا کردن خونِ متن است.
از توِ آفریننده باید چیزی در متن جا بماند و جدا شود و آن دیگری مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده. هنر همین است.
.
#نجات_از_مرگ_مصنوعی
#افشاگری
@homsaaa