بخش زیادی از کودکی من روی موتورسیکلت هوندای ۱۲۵ بابا حاجی گذشته است. با آن باک بنزینی آبی رنگش که در سرما جرات نمی کردم رویش بنشینم. سرمای پاییز و زمستان آن روزهای تهران مغز استخوان های ظریف کودکی ام را منجمد می کرد. اما تکلیف من مشق صرف فعل مقاومت کردن بود وقتی انگشتانم از سرما سرخ می شد. در تمام آن لحظات تنها دلخوشی ام رفتن زیر چادر مشکی مامان مهری بود که پشت موتور برایم پناهگاهی می ساخت. چادرش بهانه بود. هرم مهربانی مامان مهری بود که گرمم می کرد. چادری که نه تنها پناه بود، بلکه خیمه ی مادری بود که میخواست پسرش در این ناکجاآباد درست مرد شود. مامان مهری وقتی میخواست سر و صورتم را در هجوم سرما با شالی ببندد، زیر گوشم زمزمه میکرد: بیا مثل فلسطینیا شالتو ببندم. من میدویدیم سمتش و او تمام سر و صورتم را می بست. فقط چشم هایم بیرون می ماند. درست مثل مردانی که این روزها زیاد میبینیمشان. مردان غزه. شال را که میبست حس مبارزه در وجودم پخش می شد.
نوزده سال پیش بود. در سرمای پاییزی تبریز. ظهر بود ولی باد که می وزید استخوانهایم یخ می کرد. انگار آن پاییز آغاز زمستان زندگی ام بود. گوشی ام که زنگ خورد چیزی در انتهای وجودم میگفت باید برای آخرین بار به پابوسش بروم. من رفتم. اما روح او دیگر در تنش جای نمی گرفت. شوق پرواز داشت. من رفتم. اما از آنهمه پناه فقط سهمم بوسه هایی بود بر دست و پای بی جانش. آن روزها تنها نوزده سالم بود. من رفتم. بوسه بارانش کردم. زیر تابوتش را گرفتم. همراهش شدم. بر او نماز خواندم. خاک های زیر سرش را بالشی کردم تا راحت تر بخواب برود. همه ی چیزهایی که یادم داده بود را به او تلقین کردم. تربت زیر زبانش گذاشتم. درست مثل زمانی که کامم را با تربت باز کرد. سنگ ها را چیدم. دوباره صورش را بوسه باران کردم و مشت مشت خاک روی تنش ریختم. کنارش نشستم. وقتی همه رفتند باز هم کنارش نشستم. مثل وقتی که مریض می شدم و تنها او کنار بسترم می نشست. اما چاره ای نبود باید میرفتم. زندگی ادامه داشت و بخشی از او در من جریان داشت.
نمیدانم چه رازی است که تولد زهرا یک هفته قبل از سالروز رفتن اوست و تولد طاها یک هفته بعد رفتنش. نوه هایش را میگویم که این روزها پنج ساله می شوند. انگار درد رفتنش آنقدر بزرگ است که به جای هر یکبارش باید دو بار شادمانی کرد. باید دو امید بیاید تا ناامیدی رفتنش جبران شود. این روزها طاها دیگر مامان مهری من را می شناسد. چند روز پیش از زیر پتوی موتور صدایم کرد: بابا تو هم با مامان مهری سوار موتور میشدی. موتورتون چه رنگی بود. وقتی سردت میشد چی کار میکردی. من هم تمام خاطرات تو را زیر و رو میکنم و جوابش را می دهم. واضح ترین تصویرم وقتی است که زیر چادر مشکی اش برای منی که شبیه رزمندگان فلسطینی شده بودم آوازی میخواند: پسرم دنیای ما سبز داره سفید داره سرخ داره سیاه داره. هر کی با خدا باشه سفید میشه. هر کی بی خدا باشه سیاه میشه تباه میشه. هر کی که شهید بشه سرخ میشه. هر کی با امام رضا اگر باشه سبز میشه طلا میشه. من نمیفهمیدم زیر گوشم چه میگوید. اما تنها صدایی است که از او در من به ارث مانده است.
آن روزها که رفت من نوزده ساله بودم و امسال درست نوزدهمین سال است که مامان مهری ریشه کرده است در قطعه ۲۳۹ کنار مادرش. حالا موهای من مثل گل های یاسی شده است که از باغچه می آمدند و مهمان جانمازش می شدند. تا اینجا زندگی ام دو تکه شده است. نوزده سال با او و مهربانی اش و نوزده سال با یادش و جای خالی اش. نوزده سال سومی هم اگر باشد نمی دانم چه خواهد بود. اما دلخوشی ام همین یاد اوست که هست و خواهد بود.
چند شب پیش وقت خواب، طاها یاد مامان مهری افتاده بود: بابا چرا مامان مهری فقط سبز و سرخ و سفید و سیاه رو برات میگفت. پس رنگای دیگه چی. اونا رو بلد نبود. هر چه کردم نتوانستم برایش توضیح دهم که او رنگ های زیادی را می شناخت. رنگ هایی که هر کدامشان برایش جلوه ای از پروردگار بود. اما مسئله این بود که مامان مهری بیشتر از این زمان نداشت و باید پرواز می کرد. سفید می شد. مثل کبوتری که عصرها روی بالکن خانه خیابان سینا مینشست. روزی زمان من هم به پایان می رسد. کاش آن روز لااقل طاها درست مرد شده باشد در این ناکجاآباد. کاش از من برای فرزندانش بگوید و بخواند و با فاتحه ای یادم کند.
مادرم یک عموئی داشت به اسم عموحسین که ما عموموتوری صدایش میزدیم. خیلی آدم مهربانی بود. آن روزهایی که پدرم مجروح بود و توی بیمارستان، خیلی به ما کمک میکرد. من کوچک بودم اما یادم میآید که عموموتوری من و مامان را با موتورش میبرد تا بیمارستان. مینشست توی حیاط بیمارستان و آن چند ساعتی که وقت ملاقات بود خودش را با وررفتن به موتورش سرگرم میکرد، به بقیه رزمندهها سر میزد و برای آنهایی که کسی را نداشتند میوه و وسایل شخصی ضروری تهیه میکرد. خودش هم جانباز بود، جانباز دوران انقلاب! ساواکیها حسابی شکنجهاش کرده بودند، این را بعدها که بیماریاش عود کرد فهمیدم.
موتور عموموتوری خیلی بزرگ بود یعنی بچه که بودم فکر میکردم موتورش خیلی بزرگ است. توی خورجینهایش هم همیشه پر از خوراکیهای خوشمزه بود. وقتی که از مدرسه برمیگشتیم، بعضی وقتها میآمد دنبالمان. من و حامد و مهدی، ما سه پسرخاله را سوار میکرد و تا خانه عزیز میبردمان، آخر همیشه همهمان صبح تا شب، خانه عزیز بودیم و فقط شبها میرفتیم خانه خودمان و میخوابیدیم.
عموموتوری کمیتهای بود، چند باری سرکارش رفته بودم. آن اواخر شده بود فرمانده یگان ویژه. جمعهها صبح زود با همان موتور میآمد سراغم و مرا با بچههای نیروی انتظامی میبرد استادیوم! توی راه روی موتور درحالیکه سفت بغلش کرده بودم، برایم از گذشتهها میگفت و باد خاطراتش را وسط هوهو کردنش به گوشم میرساند.
عموحسین که از دنیا رفت، مدتها بود که دیگر سوار موتور نمیشد اما موتورش تا سالها بعد از رفتنش گوشه حیاط خانهشان بود و اگر توی جیبهای خورجینش را میگشتی، باز هم یه دانه شکلات پیدا میکردی که با آن بتوانی لبخندی را روی صورت پسر بچهی شیطان و بازیگوش بکاری.
از ۲۵ آذر با یک جمع کتابخوان قراره کتاب «پاییز آمد» را همخوانی کنیم.
اگر دوست دارید به این جمع بپیوندید این آدرس گروه جمعخوانی است.
https://eitaa.com/joinchat/2681668185C98302dead2
برای گوش دادن رایگان به کتاب «پاییز آمد» از طریق زیر اقدام بفرمایید.
۱. نرم افزار «نوار» را نصب کنید.
لینک دانلود: https://amp.cafebazaar.ir/app/ir.navaar.android
2. اپلیکیشن «آی گپ» را نصب کنید:
لینک دانلود:
https://cafebazaar.ir/app/net.iGap
بعد از ایجاد حساب کاربری در «آی گپ» مراحل زیر را برای دریافت یک ماه اشتراک رایگان نوار انجام دهید:
1. وارد بخش آیلند شوید
2. آیکست را انتخاب کنید
3. به اپلیکیشن نوار منتقل میشوید(اگر هم صفحهٔ وب با نام آیکست یا نوار باز شد تفاوتی ندارد)
4. یا باید در نوار حساب کاربری بسازید و وارد شوید یا از قبل حساب کاربری دارید
5. وارد بخش تهیه اشتراک شوید
6. یک ماه اشتراک رایگان را انتخاب کنید
کاربران سیستمعامل ios همین مراحل را برای نوار و آی گپ میتوانند تحتوب انجام دهند:
آی گپ تحتوب:
https://web.igap.net/
نوار تحتوب:
https://www.navaar.ir/pwa/
لینک کتاب پاییز آمد در نوار
https://navaar.app.link/vgXgqWcumFb
نوش جان 🎶📚
از فردا با یک جمع کوچک به مدد حضرت زهرا(س) خواندن کتاب «کشتی پهلو گرفته» سیدمهدی شجاعی را شروع میکنیم.
لینک همخوانی
https://eitaa.com/joinchat/3570336377C60a39d562e
من «کشتی پهلو گرفته» را با صدای خود نویسنده در نوار گوش میدهم.
https://navaar.app.link/tMqJBCGolFb?$android_url=https://cafebazaar.ir/app/ir.navaar.android/
در ایام فاطمیه لذت خواندن این کتاب را از دست ندهید.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
من آقای مجلسی نیستم
ولی اگر بودم، مثل امروزی به پلهی دوم منبر نرسیده، برمیگشتم روی زمین، رها میشدم... جوری که مستمعها بفهمند، پایم نداده از منبر بالا بروم... بعد همانطور که عبایم از شانههایم آویزان شده با چهرهای غمزده بسم الله میگفتم و آه میکشیدم، طوری که "بیچاره شدیم" از سر و رویم بریزد...
بعد وسطِ بهتِ مستمعها با اندوه میگفتم: هجده سال، فقط هجده سال...
فقط هجده سال داشت...
بعد سکوت میکردم و اجازه میدادم کنایه فهمها جمع را متوجه کنند، چه خبر است...
تا بعد از چند دقیقه سکوت، اولین نفری که شانههایش به گریه بلرزد پیرمردِ هشتاد سالهی مجلس باشد که با خودش حساب کرده من هشتاد سال عمر کنم و آن وقت او فقط هجده سال؟
پشتبندش پدری که پیش از مسجد دختر هجده سالهاش را جلوی آموزشگاهی پیاده کرده و حسابی قربان صدقهی چشم و ابرویش رفته شروع به هق هق کند و بعد از او جوان هجده سالهای که توی مجلس نشسته و در این فاصله یک دور تمام آرزوهایش را مرور کرده و با خودش به این رسیده که هجده سالگی تازه اولِ جوانیست، تازه اوج آرزوها و خواستهها، تازه شروعِ زندگی... یکدفعه صدایش به ناله بلند شود و همه مجلس را به هم بریزد...
بعد من رو به آدمها بگویم، زدن داریم تا زدن!
من و شما هم یک وقتی ممکن است فرزندمان را کتک بزنیم...
خیلی وقتها ممکن است یکی، یکی دیگر را بزند...
اما زدن داریم تا زدن!
اینکه یک نفر به قصد کشت بزند، اینکه یک نفر با کینه و نفرت بزند، اینکه یک نفر با بغض بزند... این خیلی فرق دارد...
اینجای مجلس قطعا صدای زنها بلند شده و وقتش است بگویم، خانومها همینطوریش آنقدر نازک هستند که خیلی زود بشکنند، بترسند، فروبریزند...
حالا شما حساب کن، یک مردِ بلندِ عرب، یک مردِ عصبیمزاج و بدمنظر، یک مردی که کینه و دشمنی همه وجودش را گرفته، حالا هم با قصدِ قبلی آمده، در خانه را با مشت و لگد بزند...
شما به من بگو، سَرِ یک خانومِ هجده سالهی نحیف که تازه باردار هم هست چه می آید؟!
یک مردِ عربِ بلندقدِ بدمنظرِ وحشی که با قصدِ قبلی آمده...
حالا این مرد قرار باشد بزند، چطور میزند؟
اینجای مجلس دیگر حتما خودم از همه بی تابتر شده باشم و بلندبلند گریه کنم...
بگذارم چند دقیقه مجلسم به گریههای بلند و نالههای بیتاب بگذرد، بعد همانطور بین هقهقها بگویم:
هنوز کفن پیغمبر خشک نشده بود... تا دوباره گریهکنها مجلس را روی سرشان بگذارند.
بعد هم تیر خلاص را بزنم و بگویم:
اینکه کشتند یک حرفیست
اینکه به ضرب مشت و لگد کشتند یک حرف دیگر...
تا باز صدای گریهها بالا بگیرد...
بعد هم مجلس را به حال خودش رها کنم و تا مداح دمِ یا زهرا می گیرد، خودم را بین گریهها و نالههای مردم گم کنم...
من آقای مجلسی نیستم
ولی اگر بودم روز شهادت پیغمبر، روضهی زهرایش را میخواندم و مردم را بیشتر از هر وقت دیگر برای فاطمه میگریاندم
داغِ پیغمبر، شروعِ داغِ حضرت زهراست...
اصلِ روضهی امروز، روضه حضرت زهراست...
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
نوشت:
روضه خواندن لازم نیست، این داغ سنگینتر از این حرفهاست، روضهخوانها فقط برای همین خوبند که صدایشان توی بلندگو بپیچد تا صدا به صدا نرسد که مردم راحت گریه کنند و بیخجالت ناله بزنند...
نوشت:
الهی بمیرم برات یک دونهی پیغمبر، صاحب عزای امروز، زهرای نازنینِ پیامبر، تسلیت بانوی عالم...
@sharaboabrisham
در دنیای امروز زنی مدرن معرفی میشود که فراتر از فضای خانواده، کنشگری اجتماعی داشته باشد و در بخشی از پوسته جامعه، نقش فعالی را ایفا کند. اما ۱۴ قرن پیش یک زن ۱۸ ساله، نه تنها در مقابل سازوکار نظام سلطه میایستد تا مانع از انحطاط و بازگشت به عقب جامعه گردد بلکه با ایراد خطبه فدکیه خط تشکیل شیعه را قوام میبخشد و در این راه از بذل جان خویش نیز ابایی ندارد.
کتاب ۱۸ ساله روایت هجدهمین و آخرین سال حیات دردانه پیامبر خاتم، اولین شیعه عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ست.
در این کتاب با ۱۸ روایت به بیان تاریخی برخی موضوعات پرچالش پس از رحلت پیامبراکرم از جمله مکان و زمان دفن رسول خدا، چگونگی غصب خلافت، زمان و دفعات هجوم به خانه حضرت زهرا (س) و تاریخ شهادت و تعیین محل دفن ایشان میپردازد.
حجه الاسلام حمید سبحانی صدر در این کتاب تلاش کرده به کمک منابع فراوانی از کتب روایی شیعه و اهل سنت، نوری در تاریکترین صفحات تاریخ اسلام بتاباند تا حقایقی که بخشی از آن تحریف و از دل تاریخ حذف شده را آشکار سازد و آن را به زبانی ساده و روان بیان نماید.
همچنین این کتاب در ابتدای هر روایت به بیان نکاتی از جنبههای شناختی و معرفتی زندگی حضرت زهرا (س) میپردازد.