eitaa logo
کانال حسین دارابی
856.5هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
68 فایل
مؤسس استارتاپ تربیپ Tarbiapp.com تو زمینه‌های مختلف تحقیق میکنم تا به مطلب درست برسم تحصیلاتم مهم نیست، ارشد عمران، روانشناسی، تاریخ تشیع همه آدرسامون👇 takl.ink/hossein_darabi آیدیم @darabi_hosein . . #ترک_کانال . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
Kashani-13970123-HeyateMaktabAlreza-Thaqalain_IR.mp3
11.61M
سخنرانی استاد درباره امام علیه السلام موضوعات بحث شده در صوت 🔻چرا اهل سنت امام موسی کاظم رو باب الحوائج میدونن؟ 🔻جنگ اقتصادی امام با هارون لعنت الله 🔻مناظره علمی حضرت با هارون 🔻امام در شرایط سخت چگونه عمل میکرد برای شیعیان 🔻تلاش امام برای احقاق حق حضرت زهرا سلام الله علیها 🔻چرا امام صادق 5نفر رو بعنوان وصی خود انتخاب کرد؟ و موضوعات دیگر.... @hosein_darabi
🔴 دعای فوری برای هموطنان برای سلامتی و نجات مردم پل دختر و سایر شهرهای استان و دعا کنیم.. 🔸 نِجاهَ مِنکَ یا سَیِّدَالکَریمَ نَجِّنا وَخَلِّصنا بِحَقِّ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🔸 اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ». 🔸 بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لَا يَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 👈 ختم صلوات هدیه به امام موسی بن جعفر(ع) @hosein_darabi
🔴شاید برای شما هم اتفاق بیفتد آقا چند شب پیش رفتیم یه جا مهمونی، باورتون نمیشه آجیل داشتن😆 نه از این آجیلایی که همش نخودچی کیشمیشه، نه. پسته و بادوم هندی هم داشت. یه اتفاق خیلی ناراحت کننده برام تو این مهمونی افتاد، هنوز دارم بهش فکر می‌کنم. از یادم نمیره. نمیدونم چه‌جوری فرامو‌‌شش کنم. یکم با میزبان رودربایستی داشتم و درعین حال که می‌خواستم مثلا آجیل نخورم، یدونه پسته یواشکی برداشتم، پوستشو کندم. تا اومدم بخورم، مغزش از دستم افتاد رو زمین. هرچی دنبالش گشتم پیدا نشد، آب شده بود رفته بود تو زمین. میخواستم کُتمو دربیارم برم زیر مبل با چراغ قوه بگردم دنبالش ولی دیدم زاغارته. خلاصه یه‌دونه مغز پسته بودداده‌ی شورِ خوشمزه که قیمتش حدود 1000الی 1500 تومن بود رو از دست دادم تازه یدونه بادوم هندی تپل هم تو ظرف نفر بغلیم بود که مهمون قبلیای میزبان بودن، که نمیشناختمشون. بادم هندیه طوری در بین آجیلا قرار گرفته بود که دل هر دردمندی رو به درد میاورد، چشمام بهش بود، گفتم طرف اگه بلند شد یا حواسش پرت شد، یا زودتر از ما رفتن، برمیدارم می‌خورم. تو همین افکار پلید بودم که طرف دستشو برد سمت ظرف آجیل و آن دُرّ نایاب رو برداشت گذاشت تو دهنش و اشک در چشمان من حلقه زد. می‌خواستم رو هوا دستاشو بگیرم و بگم نامرد نخورش، من براش برنامه ریختم. فکر نکنید داستان بافتما، نه. همش عین حقیقته. فقط اشک تو چشمام حلقه نزد اگه راستشو بخواید خلاصه ناکام از اون خونه اومدیم بیرون. خیلی شب سختی بود، الان شبا کابوس میبینم😭 راستی اینم بگم. یه پند بزرگ به پسرم دادم تو این مهمونی. پسرم اومد گفت بابا پرتقال می‌خوام، بهش گفتم پسرم، پرتقال خونه خودمونم پیدا میشه. برو سر مخزن اصلی آجیل، اون ظرف گنده‌هه، پسته و بادوم هندی بخور. پسرم هم لبیک گفت و رفت در افق محو شد. تربیت بچه‌ها خیلی مهمه. ✍حسین دارابی @hosein_darabi
🔴 آقا بیاید آدرس جدید اینستامون، ممنون، ان شالله تو شادی‌هاتون جبران کنم 👇 Instagram.com/hoseindarabi__
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌بینید؟ تو این اتفاقات، مثل سیل و... که با اراده خدا اتفاق میفته که یا امتحانه، یا بلاس، یا نعمت بارانه و ما تبدیلش کردیم به بلای سیل باید بازم به خودش پناه ببریم ازخودش به خودش انقدر ضعیفیم ما می‌بینید؟ این حالت اضطرار و تضرع و بی‌کسی رو هممون یکبار تو عمرمون حس خواهیم کرد، یکی مثل این عزیزان که خونه و زندگیشونو گذاشتن تو سیل و رفتن. یکی هم موقع مرگ همه خونه زندگی و اموالشو باید بذاره و بره یه روزی هممون این خانه را باید بُگذاریم و بُگذریم @hosein_darabi
بمناسبت مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چند قسمت از کتاب علی از زبان علی رو براتون قرار میدم👇
دوران کودکی را در کنار پیامبر(ص) پشت سر گذاشتم و دوران نوجوانی را تجربه می کردم که خدای متعال آن بزرگوار را در چهل سالگی برای پیامبری برگزید. آن روزها که پیامبر(ص) بار این رسالت را بر دوش می‌کشید، من در میان خاندان او جوان‌ترین بودم و همچنان در خانه رسول خدا (ص) و تحت تربیت وی به سر می‌بردم و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بودم. رسول خدا(ص) همه خاندان عبدالمطلب را به توحید و پذیرش رسالت خود فراخواند و این دعوت را با کوچک و بزرگ آنها در میان گذاشت؛ اما آنان روی برتافتند و رسالت وی را انکار کردند. به انکار هم بسنده نکردند و از سر دشمنی رودرروی رسول خدا ایستادند و به طور جدی با ایشان مقابله کردند؛ تا جایی که رفت و آمد خود را قطع کردند و از ایشان دوری جستند و هرگونه مودت را از ایشان دریغ کردند. وقتی نزدیک‌ترین خویشاوندان آن حضرت این گونه با وی رفتار کردند، گروه‌های دیگر نیز چون تاب تحمل دعوت ایشان را نداشتند و اندیشه خود را به کار نمی گرفتند تا حقیقت پیام ایشان را درک کنند و پذیرش این دعوت برایشان سنگین بود، به مخالفت با آن حضرت رو آوردند و از پذیرش آن سر باز زدند. در چنین وضعی دشواری، من به تنهایی و بی‌درنگ و با شور و شوق، دعوت رسول خدا (ص) و اطاعت از ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین شک و تردیدی در قلبم راه نداشت. سه سال با رسول خدا(ص) و خدیجه که او نیز دعوت رسول خدا(ص) را با جان‌و‌دل پذیرفته بود، همراه بودم و با هم نماز می خواندیم. باید تأکید کنم در آن زمان غیر از ما سه نفر، کس دیگری روی زمین نماز نمی خواند. روز دوشنبه نبوت بر رسول خدا (ص) ابلاغ و آن حضرت به رسالت مبعوث شد و من صبح روز سه شنبه اسلام آوردم و ایمان خویش را به رسول خدا (ص) اعلام کردم. از آن روز به بعد رسول خدا به نماز می‌ایستادند و من در سمت راست ایشان می‌ایستادم و با آن حضرت نماز می خواندم. در آن روزها هیچ مردی با آن حضرت همراه نبود، جز من. درآغازین روزهای رسالت پیامبر(ص)، اسلام هنوز به هیچ خانه ای راه نیافته بود، جز به خانه رسول خدا (ص) که فقط سه عضو داشت: پیامبر(ص) و همسر ارجمندشان، خدیجه، و من. آن زمان، فقط ما دو نفر به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشتیم. صدای شیطان در آن روزها ،من نور وحی را مشاهده و عطر نبوت را استشمام می‌کردم. هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل می‌شد، ناله شیطان را می شنیدم؛ لذا روزی از رسول خدا(ص) پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمودند: صدای شیطان است. او از زمانی که دریافت بر من وحی می‌شود ، مأیوس شده است از اینکه مردم از او فرمان برداری کنند. پیامبر(ص) در ادامه این سخن فرمودند: آنچه من می شنوم ،تو نیز می شنوی و آنچه من می بینم تو نیز می بینی؛ اما تو پیامبر نیستی، یار و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد. کتاب (ع)، استادمحمدیان (قسمت اول) @hosein_darabi
میبینم که عصر جدیدو نگاه کردید و الان بچه‌هاتون دارن جفتک میندازن، مث بچه‌های ما. گرفتار شدیم مواظب خودتون باشید خلاصه، چون الان دوتا لگد اومد تو صورتم که میگم😃
شما یاران اصحاب رسول خدا (ص) خوب به یاد دارید و می دانید که در میان شما، من اولین کسی بودم که به خدا و رسولش ایمان آوردم و پس از من، شما به تدریج وارد اسلام شدید. از آن روزها سال‌ها می‌گذرد؛ ولی هنوز این خاطره برایم شیرین است که جز رسول خدا(ص) کسی در اقامه نماز بر من پیشی نگرفته است و یاد کرد این خاطره باعث می شود به درگاه خدا رو کنم و با امید به لطف و رحمت او بگویم: بار پروردگارا، من نخستین کسی هستم که به سوی تو روی آوردم و دعوت رسول تو را شنیدم و اجابت کردم و در اقامه نماز، جز رسول تو کسی بر من پیشی نگرفت! چنان که گفتم، در بین امت اسلام غیر از رسول خدا(ص) کسی قبل از من خدا را نپرستید. در همان روزهای آغازین بعثت که نوجوانی بیش نبودم، روزی در کنار رسول خدا (ص) مشغول عبادت بودم. هر دو به سجده رفته بودیم که پدرم، ابوطالب، وارد شد و ما را در آن حالت عبادت مشاهده کرد. با شگفتی گفت: سرانجام راهی را که می بایست، آغاز کردید! سپس رو به من کرد و گفت: حواست را جمع کن و با تمام وجود، پسرعمویت محمد(ص) را یاری کن. مبادا او را تنها گذاری و از همراهی او دریغ کنی! پدرم با این سخنان ، مرا به یاری رسول خدا (ص) و همراهی با او و حمایت از او تشویق کرد. رسول خدا (ص) در شبانه روز، دو زمان را به صحبت کردن با من اختصاص داده بودند: یک نوبت در روز و یک نوبت در شب، خدمت ایشان می رسیدم و دربارۀ موضوعات مختلف با هم گفتگو می کردیم. همۀ یاران رسول خدا (ص) می‌دانستند که آن بزرگوار برای هیچ کس چنین برنامه ای نداشتند، جز برای من! بیشتر این جلسات در منزل من تشکیل می‌شد و رسول خدا (ص) تشریف می‌آوردند. گاهی نیز من به منزل آن حضرت می رفتم که در این صورت ، خانه را خلوت می‌کردند و همسر خویش را به جای دیگری می فرستادند تا کس دیگری در مجلس نباشد؛ اما وقتی ایشان به منزل ما می آمدند، همسرم، فاطمه، و پسرانم را بیرون نمی فرستادند. هرگاه از ایشان پرسشی داشتم، پاسخ می‌دادند و هنگامی که پرسش‌هایم تمام می‌شد و خاموش می ماندم، ایشان سخن را آغاز می کردند. هر آیۀ قرآن که بر رسول خدا(ص) نازل می‌شد، ایشان حتماً آن را برای من می‌خواندند و املا می‌کردند تا من با خط خود آن را بنویسم . علاوه بر این، آن حضرت تأویل، تفسیر، ناسخ، منسوخ، محکم، متشابه، خاص و عام آن را برای من تعلیم می دادند و از درگاه خدا می خواستند تا فهم آن آیه و توان حفظ آن را به من عطا فرماید. از وقتی که چنین دعایی فرمودند، نه آیه ای از قرآن را فراموش کردم، نه دانش و علومی که به من املا کرده بودند و من آنها را نوشته بودم 📚 (ع) استاد محمدیان (قسمت دوم) @hosein_darabi
یک بار رسول خدا (ص) دستشان را بر سینه‌ام نهادند و دعا کردند که خداوند دلم را پر از علم و فهم و حکمت و نور کند. به آن گرامی عرض کردم: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدای تو باد! از آن روز که در حق من دعا کردید، چیزی را فراموش نکردم و حتی مطالبی را هم که ننوشته ام، از یاد نبرده ام! آیا فکر می‌کنید از این به بعد دچار فراموشی شوم؟ پیامبر (ص) فرمودند: نه، من نگرانی ندارم که گرفتار فراموشی شوی. چنین بود که پیامبر خدا همۀ آنچه خدا به ایشان تعلیم داده بود ،اعم از حلال و حرام، امر و نهی، علوم گذشته و آینده، اطاعت و معصیت و هر نوشته ای که بر پیامبران پیش از ایشان نازل شده بود، به من تعلیم دادند. من نیز چنان آن ها را فرا گرفتم که حتی یک حرف از آنها را فراموش نکرده ام. رسول خدا (ص) ساعتی در سحرگاهان برای من مقرر کرده بودند که در آن ساعت خدمتشان برسم. هنگامی که اجازۀ ورود میخواستم، اگر در حال نماز بودند با گفتن تسبیح ذکر الهی به من می فهماندند که اجازۀ ورود دارم و اگر در حالت نماز نبودند، اجازه می‌دادند که وارد شوم. در میان مسلمانان، مونسی جز رسول خدا(ص) نداشتم. همۀ انس من با آن حضرت بود. به آن اندازه که به وی نزدیک بودم، به هیچ کس نزدیک نشدم و به اندازه ای که به او اعتماد داشتم، به کسی اعتماد نداشتم. صمیمی ترین فرد با او بودم و او یگانه پناهگاه و تکیه گاه من بود. در دورانی که با رسول خدا(ص) سپری کردم، پارۀ تن رسول خدا(ص) و جزئی از او به شمار می آمدم. این قرابت و نزدیکی من به ایشان باعث شده بود مردم به گونه ای به من بنگرند که گویی در افق آسمان به ستارگان می‌نگرند! نزدیکی من به رسول خدا(ص) همانند نزدیکی بازو به شانه یا نزدیکی آرنج به بازو یا کف دست به آرنج بود در کودکی هم رسول خدا(ص) مرا پروراند و تربیت کرد و وقتی به بزرگسالی رسیدم او مرا به برادری خود پذیرفت و شما نیک می دانید که من همیشه گفتگوی خصوصی با رسول خدا (ص) داشتم. هیچ کس در آن گفت‌وگوها حضور نداشت. رسول خدا (ص) از میان اصحاب و اهل بیتش تنها و تنها به من وصیت کرد. امروز مطلبی را می‌گویم که تاکنون برای هیچکس نقل نکرده ام: یک بار از رسول خدا (ص) خواهش کردم که برای من دعا و از خداوند طلب مغفرت کنند. فرمودند: برایت دعا می کنم. سپس برخاستند و به نماز ایستادند. هنگامی که دست خود را برای دعا به درگاه الهی بلند کردند، شنیدم که چنین دعا کردند: بار پروردگارا، به حق بنده ‌ات علی، مغفرت خود را شامل علی کن! عرض کردم: ای رسول خدا، چرا اینگونه دعا کردید!؟ فرمودند: آیا نزد خدا کسی گرامی تر از تو وجود دارد که برای اجابت دعا، او را شفیع قرار دهم!؟ 📚 کتاب (ع)استاد محمدیان (قسمت سوم) 🔴جهت خرید این کتاب با 30درصد تخفیف از طریق آیدی زیر اقدام نمایید👇 @patoghketabco
👆حالا که این کتابو نمیخرید، حداقل این سه قسمتو که زحمت کشیدم براتون گذاشتم بخونید😏
🔴پوست‌کلفت ترین مردم تاریخ، مردم عصر رسول خدا(ص) ✍حسین دارابی در طول تاریخِ بشر دو دسته آدم داشتیم آدمای پوست کلفت آدمای پوست نازک انبیاء از طرف خدا میومدن و مردم رو به خدا دعوت میکردن، تاهم زندگی دنیوی و هم زندگی اُخروی و ابدی بهتری داشته باشن ◀️مردم پوست نازک در همون لحظات اولیه دعوت انبیاء با دوتا جمله قانع می‌شدن و ایمان می‌آوردن ◀️مردم پوست کلفت اصلا بناشون رو گذاشته بودن رو قبول نکردن، پیامبران هرچی دلیل و استدلال عقلی و منطقی می‌آوردن اونا قبول نمی‌کردن، میگفتن باید معجزه بیاری، خدا هم چون می‌دونست اینا اینطورین به پیامبرانش این قدرت رو داد تا کاری بکنن که مردم از انجام دادنش عاجز باشن 🔻مرده رو زنده می‌کردن، ایمان نمی‌آوردن 🔻کور رو بینا میکردن، ایمان نمی‌آوردن 🔻عصا رو میزدن زمین، مار، هوا می‌رفت 🔻دریارو میشکافتن آب مثل دیوار وای‌می‌ایستاد و کف دریا خشک می‌شد ایمان نیاوردن و گوساله پرست شدن فرعون هم این معجزه رو دید، نه تنها ایمان نیاورد، خنگول حداقل یکم فکر نکرد اگه بره وسط دریا شاید بسته بشه بیفته غرق بشه، بنده خدا حضرت نوح ۹۵۰ سال مردم رو دعوت کرد چند نفر انگشت‌شمار ایمان آوردن. آخرشم رفت کشتی ساخت گفت فقط بذارید برم من، هر کی هم میخواد بیاد بیاد بعضیا که خیلی احمق بودن. مثلا یکیشون میگفت اگه تو حقی و راست میگی بگو یه سنگ از آسمون بیاد بخوره تو سر من، آخه لامصب اگه بخوره تو سرت چجوری میخوای بعدش ایمان بیاری؟ اتفاقا یه سنگ از آسمون اومد خورد تو سرش تبدیل به کتلت شد، اطرفیانش اینو دیدن اوناهم ایمان نیاوردن سران قریش به پیامبر(ص) گفتن اگر معجزه بیاری ایمان می‌آوریم، پیامبر گفت خب چیکار کنم؟ گفت اون درخت رو از جاش بکن راه بیفته بیاد اینجا، پیامبر انجام داد درخت از زمین کنده شد قدم زنان اومد پیش اونا، پیامبر فرمود خب ایمان می‌آورید یا چی؟ گفتن حالا نصفش کن نصفش بیاد جلو نصفش بمونه سرجاش، پیامبر انجام داد، بعد گفتن فلان کن، فلان کن. آخرش هم ایمان نیاوردن وگفتن پیامبر جادوگری دروغگوست پیامبر(ص) با پوست‌کلفت ترین انسان‌های تاریخ سروکار داشت و به گفته خود حضرت، هیچ پیامبری مثل او اذیت نشد. مردمی که بعد ازحضرت عیسی پیامبر اولوالعزمی براشون فرستاده نشده بود و چند صدسال در اوج انحطاط به سر می‌بردن و اکثرا بت‌پرست شده بودن. و پیامبر در سخت‌ترین شرایط بزرگترین کارو کرد. چون نه تنها برای زمان سخت خودش بلکه برای تمام آینده بشریت هم باید پیامبری می‌کرد. شاید بهمین دلیل است که روز ، بزرگترین و مبارک‌ترین روز در طول تاریخ است. الان هم همین‌طوره، آدم‌های پوست کلفت زیاد داریم. کسایی که به هیچ صراطی مستقیم نیستن و فقط حرف خودشونو میزنن و..... @hosein_darabi