eitaa logo
حسینیه هنر سبزوار
641 دنبال‌کننده
945 عکس
276 ویدیو
8 فایل
صفحه رسمی «حسینیه هنر سبزوار»؛ دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📬 سبزوار، میدان 22 بهمن، خ بیهق 18، حسینیه هنر سبزوار ارتباط با ما: 09156539436 @esmail_hashemabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
ماضی استمراری «چون خیلی مردمی اند.» «آخه خیلی زحمت می‌کشه واسه مردم.» «خیلی کارخونه‌های تعطیل‌شده رو احیا می‌کنن.» وقتی از مردم دلیلِ ارادت‌شان به او را می‌پرسی، این طور جوابت را می‌دهند و هردفعه که می‌خواهی یادآوری کنی که باید از فعل ماضی استفاده کنند، دلت نمی‌آید. امّا شاید مردم درست بگویند و این استفادۀ فعل مضارع، سهوی نباشد. رئیسی، فقط مردی در گذشته با کارهای مربوط به ماضی نیست. اگر هم ماضی باشد، ماضی استمراری است! 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
جانبازِ میدان بجنورد می‌نشست. آمده بود مشهد، مراسم تشییع. کل زندگی‌اش توی یک نایلون، دور آرنجش بود. لنگ می‌زد و راه می‌رفت. می‌گفت که شش سال سابقه جبهه دارد و جانباز دفاع مقدس است. همۀ وسایلش از چتر بگیر تا پرچم و بقیه‌ی چیزهایی که همراهش بود را خودش سر هم کرده بود حتی شعرهای روی بنرش را هم خودش سروده بود. می‌گفت: «توی همۀ مراسمای انقلابی اکثر شهرهای ایران شرکت کردم و یکی رو هم جا ننداختم؛ اما هیچ وقت به فکر امروز نبودم!» 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
خسته راه دمپایی‌های صورتی نشان از مسافر بودن، می‌داد. داشت نماز می‌خواند. آهسته به رکوع و سجده می‌رفت. معلوم بود مسافرت خسته کننده‌ای را از سر گذرانده است. منتظر ایستادم تا نمازش تمام شود. از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم. بعد که نگاه کردم به عکس دیدم، دخترش متوجه عکس شده و دارد می‌خندد. نزدیک شدم و گفتم: «اهل کجایین؟ اینجا چیکار می‌کنین؟» گفت: «اسلام‌شهر. خودمون رو برای شب ولادت به حرم رسوندیم که بعد از نماز مغرب از بلندگو اعلام کردن به شایعات توجه نکنین و برای سلامتی رئیس جمهور دعا کنین.» نگاهش را از من دزدید و به دست‌هایش انداخت. دوباره ادامه داد: «دلم نیومد از حرم، بیام بیرون. تا صبح، مدام از خادم‌ها سوال می‌کردم. از امام رضا خواستم عمر منو بگیره و به آقای رئیسی بده. چون ایشون می‌تونست هنوز هم خدمت کنه به مردم. اما تقدیر چیز دیگه‌ای بود.» دخترک با شنیدن این حرف، بغض کرد و سریع دست‌های مادرش را گرفت. مهناز کوشکی ۴ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۲ آستان شهدای سبزوار 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
محرومانِ غنی با دل این مردم چه کردی سید. سید محرومان! محرومان عالم، غنی شدند. بیا و ببین چطور برایت خرج می‌کنند. بیا و ببین چطور موکب‌هایت را می‌چرخانند. مهناز کوشکی ۴ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ آستان شهدای سبزوار 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
تکرارِ تو صدایش مثل بدنش می‌لرزید و به زور خودش را سرپا نگه داشته بود. ولوم صدایش بین گریه‌هایش کم و زیاد می‌شد؛ اما حرف‌هایش آن چنان به دلم نشست که هنوز یادم مانده است: «خداروشکر می‌کنم که آقای رئیسی رأی مردم رو هدر نداد. تازه خودم رو برای دو سال بعد آماده کرده بودم که دوباره بهش رأی بدم‌. اگر ده بار دیگه هم کاندید می‌شد، بهش رأی می‌دادم.» با این حرف، یاد صحبت‌های اخیر شهید جمهور افتادم «اگر جایی احتیاج باشد، یکبار و دوبار نه بلکه تا سی چهل بار هم به آن استان، سفر می‌کنم تا مشکل را حل کنم.» مهناز کوشکی ۴ خرداد ساعت ۱۲ آستان شهدای سبزوار 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
امن‌ترین جا تا وارد حسینیه آستان شهدا شدم، چشمم افتاد به چند کودک پیراهن مشکی که مشغول بازی و دویدن بودند. با خودم گفتم: «امن‌تر از این جور جاها کجا می‌شه پیدا کرد که بچه‌ها هم عزاداری کنن و هم بازی و تفریح‌شون رو داشته باشن.» ناخودآگاه این بیت به ذهنم آمد: «زیر علمت امن‌ترین جای جهان است» 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
املت عاقبت بخیر بعد از برپایی غرفۀ فرهنگی موکب، آخر شب خواستیم دو سه ساعتی برای استراحت به منزل دوستمان که در نزدیکی آنجا بود برویم. یکی دیگر از دوستانمان تماس گرفت و گفت: «برای بچه‌ها املت درست کردم بیاید ببرید و بخورید.» همسرم آن‌قدر خسته بود که دلم نیامد، وسط کارهای موکب، بفرستمش دنبال غذا. به دوستم گفتم: «صبح میایم برای صبحانه‌مون می‌بریم!» باطلوع آفتاب آنقدر موکب شلوغ شد که دیگر از املت خوردن یادمان رفت. یکی از دوستانمان پیشنهاد داد که املت‌ها را بدهیم به زائرها. بالاخره املت‌ها خودشان را به موکب و در نهایت به صرف زائران امام رضا (ع) رساندند. موکب شهدای خدمت، پارک ۲۲ بهمن، ۱۴۰۳/۰۳/۰۳ 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
در ظاهر شبیه ما نبود پشت میز موکب، چشمانم را تیز کرده بودم و بین مردم دنبال زائران کوچک آقا می‌گشتم. چشمم به دخترکی افتاد و با ایما اشاره صدایش زدم: «بیا، بیا، بیا!» دخترک با شوقی همراه تعجب دوید سمتم. انقدر چشمم دنبال زائران کوچک بود که اصلا مادرش را ندیده بودم. چشمم که افتاد یک لحظه جا خوردم. ظاهرش اصلا شبیه ما نبود. گفتم نکند، به مذاقش خوش نیاید با دخترش دربارۀ شهید خدمت حرف بزنم. نکند ناراحت شود. خودم را جمع و جور کردم. با دخترک از خادمی آقا تا خادمی رئیس جمهور و در آخر خادمی خودش حرف زدم و بعد نشان خادمی را به سینه‌اش چسباندم. سرم را که بالا آوردم چشمم روی صورت مادر دخترک ایستاد. به پهنای صورت مثل ابر بهار اشک می‌ریخت، آنقدر که نای رفتن نداشت. موکب شهدای خدمت ، پارک ۲۲ بهمن، ۱۴۰۳/۰۳/۰۲ 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
مرامِ لاتی نیست امیرعبداللهیان از بچه محله‌های ما بود؛ بچه شهر رِی. قرار بود توی حرم شاه‌عبدالعظیم خاک‌ش کنند، هر وقت اراده می‌کردم می‌رفتم بالا سرش، ولی رئیسی را چی؟ هزار کیلومتر راه! با خودم گفتم نامردی است نروم؛ مَرام لاتی این نیست. بلاخره رئیس جمهور بود، کار به خوب و بدش ندارم اما نون و نمک هم‌دیگر را که خورده بودیم. اینطوری شد که ساعت چهار صبح یکه و تنها نشستم پشت سلطان و زدم کف جاده. سلطان، نیسان آبی‌ام را می‌گویم، پشتش زده‌ام «دلبر». توی مسیر، عکس رئیسی را چسباندم کنار اسم «دلبر». ساعت دو ظهر رسیدم مشهد. قلیان کشیدم و یکراست رفتم تشییع. فشار تو فشار رفتم تا نزدیک ماشین. داشتم لِه می‌شدم. به زور دستم را مالیدم به تابوت رئیسی. چیزی نخواستم، چیزی خواستن لوطی‌گری نبود. دستم را مالیدم به تابوت شهید و یک کلام گفتم: «دمت گرم!» همین! هیچ چیز دیگر حتی توی ذهنم نیامد. «دمت گرم» و دیگر هیچی! دوباره گوله شدم و کشیدم بیرون از ازدحام. رفتم حرم. چون عرق داشتم و حمام نرفته بودم، از توی صحن یه سلام دادم آقا و برگشتم. برگشتم پیش سلطانِ جاده. خواستم قلیان بکشم که آسمان لرزید! گفتم الان باران می‌گیرد. ساعت ۶ غروبی دوباره راه افتادم سمت تهران. اول سبزوار، عکس شهید الداغی را دیدم. فیلم‌ش را توی گوشی‌ام دارم. روضه‌اش را شنیده بودم. «قصه جریحه‌ دار شد، آن طرف پیاده‌رو؛ عقل صدا زد که بمان، عشق صدا زد که برو.» رفتم مزارش؛ موکب بود. راوی: راننده نیسان نویسنده: محمد حکم‌آبادی 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هم‌ عراق، هم لبنان، جانم فدای ایران! برادر شهید بود. با خانواده از ورامین آمده بود. هم تشییع تهران شرکت کرده بود، هم قم و هم مشهد. می‌گفت: «بعضی‌ها رو می‌دیدم از عراق اومده بودن، پرچم عراق داشتن. بعضی‌ها هم حتی از لبنان!» آستان شهدای سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴ 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📣 | نوبت شاعران 💢 فراخوان شعر شهدای خدمت ▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشان، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی(حسینیه هنر) به کلیهٔ شاعران دلسوخته اعلام می‌نماید اشعار خود را به همراه نام و شماره تماس، به آدرس زیر در پیام‌رسان‌های بله، ایتا، واتساپ و تلگرام ارسال نمایند. 🆔 @nobateshaeran 📆 مهلت ارسال آثار: دهم خرداد‌ماه 📌 اشعار منتخب به چاپ خواهد رسید و ضمن رسیدن به دست مردم، به اسناد تاریخی ملت مقاوم ایران خواهد پیوست. 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar