eitaa logo
حوض خون ؛روایتی اصیل از نقش آفرینی بانوان ایثارگر درپشتیبانی جبهه های نبرد ۸ سال دفاع مقدس
140 دنبال‌کننده
550 عکس
192 ویدیو
11 فایل
⭕ حوض خون : @houzekhoon ⭕ روایتی اصیل از رخت‌شویی بانوان مبارز و ایثارگر در سال‌های دفاع مقدس و پشتیبانی جبهه ⭕ با حضور بانوی ایثارگر صغری بستاک ( از راویان اثر ) 🆔️ 🆔️ @Bostak1337
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
تبلیغ کتاب حوض خون با مسئولین قسمتی از ارتش جمهوری اسلامی ایران مقتدر
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
حاج محسن: 🔴 محله به محله دنبال زنان راوی می‌گشتیم 💠فاطمه‌سادات میرعالی؛ محقق و نویسنده کتاب «حوض خون» در گفتگو با روزنامه همشهری؛ 🔺محله به محله و خیابان به خیابان می‌رفتیم و از خانم‌های مسن که جلوی درِ خانه‌ها نشسته بودند، پرس‌و‌جو می‌کردیم؛ مثلا بعد از خوش‌وبش می‌‌پرسیدیم در جنگ کار می‌کردی؟ همینطور در مساجد و پایگاه‌ها و جلسات قرآن سراغ این خانم‌ها می‌رفتیم و از آنها پرسش و تحقیق می‌کردیم. یک تیم تحقیقی 7،6 نفره بودیم که در محله‌ها می‌گشتیم و این خانم‌ها را پیدا می‌کردیم که بعدها تعدادی از آنها شدند راویان کتاب حوض خون. در جریان تحقیق به خیلی از اسامی برخوردیم که جزو نیروهای اصلی و پرتلاشِ و پای کار در زمان جنگ بودند، ولی متأسفانه در بین ما نیستند یا نتوانستیم آدرسی از آنها به‌دست بیاوریم. با اطلاعاتی که به‌دست می‌آوردیم برخی از این افراد را در جاهای مختلف پیدا می‌کردیم و می‌رفتیم سراغ‌شان؛ به‌عنوان مثال، به شهرهای مختلف مثل تهران و ساوه هم رفتیم و با راویان مصاحبه کردیم؛ هر چند بیشتر راویان در همان اندیمشک بودند. بعضی از افراد اسم‌های مستعار داشتند که دسترسی تیم تحقیق ما به آنها را مشکل می‌کرد. مثلا می‌گفتند ننه‌عباس یا ننه‌ابراهیم و ننه‌جمشید هم با ما در رختشویی بودند. اطلاعات و مشخصات دیگری از این افراد نداشتیم و در محله قدیمی‌شان نبودند. احتمالا به شهر یا محله دیگری رفته بودند که به‌خاطر گذشت زمان، دسترسی به این افراد عملا ممکن نبود. 🔹بیشتر: newspaper.hamshahrionline.ir/id/180495 ♦️سفارش آنلاین با تخفیف20درصد و ارسال رایگان: raheyarpub.ir @raheyar97@Raheyarpub
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
🔴 محله به محله دنبال زنان راوی می‌گشتیم 💠فاطمه‌سادات میرعالی؛ محقق و نویسنده کتاب «حوض خون» در گفتگو با روزنامه همشهری؛ 🔺محله به محله و خیابان به خیابان می‌رفتیم و از خانم‌های مسن که جلوی درِ خانه‌ها نشسته بودند، پرس‌و‌جو می‌کردیم؛ مثلا بعد از خوش‌وبش می‌‌پرسیدیم در جنگ کار می‌کردی؟ همینطور در مساجد و پایگاه‌ها و جلسات قرآن سراغ این خانم‌ها می‌رفتیم و از آنها پرسش و تحقیق می‌کردیم. یک تیم تحقیقی 7،6 نفره بودیم که در محله‌ها می‌گشتیم و این خانم‌ها را پیدا می‌کردیم که بعدها تعدادی از آنها شدند راویان کتاب حوض خون. در جریان تحقیق به خیلی از اسامی برخوردیم که جزو نیروهای اصلی و پرتلاشِ و پای کار در زمان جنگ بودند، ولی متأسفانه در بین ما نیستند یا نتوانستیم آدرسی از آنها به‌دست بیاوریم. با اطلاعاتی که به‌دست می‌آوردیم برخی از این افراد را در جاهای مختلف پیدا می‌کردیم و می‌رفتیم سراغ‌شان؛ به‌عنوان مثال، به شهرهای مختلف مثل تهران و ساوه هم رفتیم و با راویان مصاحبه کردیم؛ هر چند بیشتر راویان در همان اندیمشک بودند. بعضی از افراد اسم‌های مستعار داشتند که دسترسی تیم تحقیق ما به آنها را مشکل می‌کرد. مثلا می‌گفتند ننه‌عباس یا ننه‌ابراهیم و ننه‌جمشید هم با ما در رختشویی بودند. اطلاعات و مشخصات دیگری از این افراد نداشتیم و در محله قدیمی‌شان نبودند. احتمالا به شهر یا محله دیگری رفته بودند که به‌خاطر گذشت زمان، دسترسی به این افراد عملا ممکن نبود. 🔹بیشتر: newspaper.hamshahrionline.ir/id/180495 ♦️سفارش آنلاین با تخفیف20درصد و ارسال رایگان: raheyarpub.ir @raheyar97@Raheyarpub
🔴نظر دکتر عماد افروغ درباره کتاب‌های «نان سال‌های جنگ» و «حوض خون» ♦️ته‌نشین‌شده‌های فرهنگی و تاریخی ما باید نشر پیدا کند 🔷دکتر عماد افروغ در گفتگو با روزنامه جوان: 🔸من اخیراً مشغول مطالعه دو کتاب بودم؛ یکی از آن‌ها «نان سال‌های جنگ» و دیگری «حوض خون» بود. کتاب اول به تعهدات، نوع دوستی‌ها و مسئولیت پذیری‌هایی بازمی گردد که خانم‌های یک روستا در تأمین نان رزمندگان داشتند و «حوض خون» هم حکایت از این دارد که چگونه از ابتدای جنگ خانم‌هایی که در اندیمشک ساکن بودند به شکل خودجوش یک رختشوی خانه راه می‌اندازند و با اشک و ناله لباس‌های ترکش خورده و خونین رزمندگان را می‌شستند. بافت گفت وگویی این کتاب‌ها، پس از شناسایی افراد مرتبط، بهترین و شناخته‌شده‌ترین روش کیفی برای شکار بسیاری از واقعیت‌هاست. یعنی ته‌نشین‌شده‌های فرهنگی و جنس باور‌ها و هنجار‌های ریشه دار و تاریخی ایرانیان اینجا خود را نشان می‌دهد... 🔸آن چیزی که جواب می‌دهد خانمی است که حاضر نمی‌شود در ازای شستن لباس‌ها و پتو‌های رزمندگان نه‌تن‌ها مزدی دریافت کند، بلکه اصرار دارد که از پودر لباسشویی خود استفاده کند و وقتی متوجه می‌شود که لباس‌ها با اضافه‌شدن پودر لباسشویی در اختیارش گذاشته شده برآشفته و ناراحت می‌شود. (این بخش گفتگو با گریه‌های دکتر افروغ همراه است) این انفاق و ایثار است، این فرهنگ را باید نشر داد... 🔹بیشتر: javanonline.ir/fa/news/1127364 ♦️سفارش آنلاین با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(برای سفارش بالای 150هزار تومان): raheyarpub.ir @raheyar97 💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی ✅ @Raheyarpub
هدایت شده از سوزستان
🔴 برای مادر شهید / دلنوشته‌ای به مرحومه فاطمه اسلامی‌پور، مادر سردار شهید غلامعلی اسلامی‌پور هوالشهید ای کاش مادرم نبودی.... ای کاش مادرم نبودی تا بغض فروخفته ام را رها کنم، ای کاش مادرم نبودی تا فریاد می زدم که این شیرزن آرمیده در خاک روزگاری به تنهایی به قدر یک لشکر فرهنگی – تبلیغی شب و روز را بهم می دوخت و برای اعتلای دین نورانی اسلام سر از پا نمی شناخت... ای کاش مادرم نبودی تا راحت تر به همگان می گفتم: هر روز با قنوت شبانه ات از خواب بیدار می شدم و با هق هق تضرع وزاری ات دیده می گشودم و با نان تنوری ات لذت می بردم و با اشک چشم بدرقه ات می کردم ... هنوز کلام آهنگین " بر بوی خوش یاد خوش نام محمد صلوات" جلسات ختم صلوات خانگی که خود بانی آن بودی و "عمه ملکه " همراهی می نمود در گوشم شنیده می شود. هنوز فراموش نکرده ام که هر روز در موشک باران شهر هر جنازه شهیده ای که در غسال خانه شهر می ماند" حاج امیر جوهر شمشیری" دوان دوان خود را به درب منزل می رساند و تقاضای یاری داشت و تو هم بی معطلی راهی بهشت زهرا می شدی تا پیکر شهیده ای بدون غسل و کفن نماند. کاش مادرم نبودی تا به همگان می گفتم: مادری که امروز بر دوش شهر تشییع شد در عید 1361 دو گلش پرپر شد. یکی برادر ش " عبدالحسن ایزدیان" و دیگری برادر زاده اش " احمد جلالی زاده" که در عملیات فتح المبین آسمانی شدند. اما تو تازه ماموریت داشتی داوطلبانه ازسوی بنیاد شهید اندیمشک به منزل خانواده های شهدا بروی و تسکین دهنده دل بی قرار مادران و همسران شهدا باشی...قربان دل خودت که کسی نبود آرامش کند. کاش مادرم نبودی تا به همگان می گفتم: این بانوی قهرمان که مانند نخلی استوار چادر به کمر بسته ودر جای جای شهر حضور دارد جگر گوشه اش در شب عملیات خیبر مفقدالاثر شد و پیکر نورانی اش پس از هفت سال تنهایی، به زادگاهش برگشت...آه چه پیکری چند تکه استخوان و پلاکی...که آن را هم خود در میان گریه های همسری که حسرت ندیدن فرزند با پدر شهیدش بر دلش ماند، در کفن کردی و به دل خاک سپردی . ای کاش مادرم نبودی تا راحت تر بگویم چقدر مرهون تلاش هایت در رختشوی خانه بیمارستان شهید کلانتری هستم، آنجا که میعادگاه روزانه ات بود و شاهد سختی ها و شهادت ها و گریه هایت... هم لباس خونی رزمندگان را می شستی و هم بر داغ های نشسته بر دلت آرام می گریستی.... ای کاش مادر نبودی تا بهتر فریاد بزنم این " بیت پدری" ام " بیت سرشار از نور قران بود" منزلی که در قدیمی ترین محله اندیمشک زمزمه قرآن را بر زبان ها جاری می ساخت و پس از شهادت غلامعلی تبدیل به حسینیه شد و همچنان کلاس آموزش قرآن و احکام در آن برپا بود.... کاش مادرم نبودی تا به همگان بگویم روزگاری نه چندان دور از خانه شهید سرافراز " عبدالرضا احمد زاده " در انتهای کوی شهدا تا منزل پر افتخار شهیدان شهریانی در آخرین محله شهر همه مدیون حضور بی ریای تو بود که برای تسلی دل مادران شهید می رفتی و غم فراق فرزند را از آنان می زدودی... کدام برگ تاریخ می تواند این " هجای بلند دلدادگی و ایثار " را به تصویر بکشد و در خود ثبت کند. کاش می توانستم تندیس مهربانی و ایثارت را در شهر نصب می کردم تا همگان ببیند این چهره واقعی مادر است این سیمای حقیقی "زن" است. اکنون اما مادر جانم.....خوشحالم که فرزندت هستم، خرسندم که در دامن پر مهرت بزرگ شدم و کامم را با تربت مولایم باز نمودی و در عزای مولا رخت سیاه بر تنم کردی.... غم فراقت سنگین است و غم نبودنت جانکاه ، غم دوری ات بی تاب ام کرده و در تعجبم که چگونه پس از رفتن تو و پدر رنجورم نفس می کشم و صبح را بدون شما آغاز می کنم. تو مصداق حکمت 10 نهج البلاغه ای که مردم به دیدارت شوق داشتند و در رفتنت چون ابر بهار می گریستند...تو مصداق " عبادالرحمن" بودی که با کلام و نگاهت نور می بخشیدی ، تو مصداق " لاخوف علیهم و لایحزنون" بودی ...این را می شد در تشییع پیکر مطهرت دید که شهر یک چشم شده بود و آن چشم هم در فراقت اشکبار... مادر پر افتخارم مرا ببخش؛ ما را ببخش که در حق تو کوتاهی کردیم ....ما را عفو بفرما که " دین" خود را به اندازه نپیرداختیم. اکنون تو در بزم عاشقی با پدر و فرزند و برادر و برادر زاده ات و با همه بانوان شهیدی که غسل و تدفین نمودی آرام باش و لبخند بزن...لبخند بزن بر دنیایی که قدر مروارید و دری چون تو را ندانست لبخند بزن که دیگر از درد شبانه پا و هق هق سینه و قلب ناآرام راحت شدی ..اکنون تو در سدره المنتهی در کنار درخت طوبی خوشه چین مزد یک عمر سختی و دلهره و داغ را می چینی...رفتی و تا ابد مرا داغدار خود کردی.بهشت برین ارزانی ات باد طوبی له و حسن مآب خدا نگهدار قهرمان زندگی ام فرزند تا همیشه داغدارت، عباس ✍ عباس اسلامی‌پور پ ن: شادی روح بانو فاطمه اسلامی‌پور صلوات 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
🔴جشن امضای کتاب تقریظ شده «حوض خون» ♦️با حضور: 🔺فاطمه سادات میرعالی؛ محقق و نویسنده کتاب 🔶ساعت 17:30 🔶سینما فلسطین تهران- غرفه‌ی «انتشارات راه یار» | در حاشیه سیزدمین جشنواره مردمی فیلم عمار | ✍️متن تقریظ آیت‌ا... العظمی خامنه‌ای؛ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «حوض خون»: بسم الله الرّحمن الرّحیم اولین احساس، پس از خواندن بخش‌هائی از این کتاب، احساس شرم از بی‌عملی در مقایسه با مجاهدت این مجاهدانِ خاموش و بی‌ریا و گمنام بود. آنچه در این کتاب آمده بخش ناشناخته و ناگفته‌ئی از ماجرای عظیم دفاع مقدس است. باید از بانوی پرکار و صبور و خوش‌سلیقه‌ئی که این کار پرزحمت را به‌عهده گرفته و بخوبی از عهده برآمده است و نیز از مؤسسه‌ی جبهه‌ی فرهنگی عمیقاً تشکر شود. مهر ماه ۱۴۰۰ 💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی raheyarpub.ir@Raheyarpub
هدف اصلی کتاب «حوض خون» معرفی الگو از زنان انقلابی است - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency https://www.mehrnews.com/amp/5363084/
دعوا شده بود...آقا امیرالمومنین رسیدند. گفتند: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محکم زدند تو صورت امام علی(ع)... آقا سرشون رو پایین انداختند و رفتند. مردم ریختند دور قصاب و گفتند فهمیدی کی رو زدی؟! گفت: نه دخالت بیجا میڪرد زدمش. گفتند: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین. ساتور رو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت امام علی(ع) دیگه مال من نیست. دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم، نباشه بهتره... ♦️ امام زمان(عج) فرمودند : هر موقع گناه میکنید یک سیلی بر صورت من میزنید . . . 📚 بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۰۳