هدایت شده از انتشارات راه یار
📺 پرستار جنگ در تلویزیون
🔻صغری بُستاک، سال ۱۳۳۷ در اندیمشک متولد شده و فعالیتهایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرده است.
🔻پس از انقلاب هم در نهادهایی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و نهایتاً بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرده. اواخر سال ۱۳۶۶ با دعوتنامهای از طرف تعاون سپاه در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدين شد.
♦️خانم بستاک؛ خاطراتش را از روزهای انقلاب و جنگ در کتاب «نعمت جان» روایت کرده است. ایشان از راویان کتاب تقریظ شده «حوض خون» هم هستند.
⭕️سفارش کتاب با تخفیف 20درصد:
raheyarpub.ir
instagram.com/raheyarpub.ir
basalam.com/raheyar
✅ @Raheyarpub
برنامه 22 مهر 1401 را در تلوبیون ببینید
http://www.telewebion.com/episode/0x29a9f3e
هدایت شده از کتاب نعمت جان
برنامه 22 مهر 1401 را در تلوبیون ببینید
http://www.telewebion.com/episode/0x29a9f3e
مصاحبه با صغری بستاک راوی کتاب نعمت جان و حوض خون
ای سفید چرخ دار را تصور میکنم که با شتاب از در های دو لنگه لغزان اتاق ها عبور میکند.
تخت هایی که آدم های زیادی روی آن تا صبح درد کشیده اند و ترکش و خمپاره جز تکه ای گوشت از آن ها باقی نگذاشته است...
حال بعضی بهتر است الحمدالله؛
یکی فقط چشمش را از دست داده،
آن یکی دستش را...
دیوار های بیمارستان صداهای زیادی را شنیده اند که هرگز از یاد نخواهند برد...
ناله ها و شیون ها،
یا زهرا و یا حسین های درد آلود،
و گاهی نجوای آرام رزمنده ای عاشق در آخرین نفس های حیات اش...
خیلی ها اینجا قصه جسم شان به پایان رسیده و روحشان پرکشیده تا بی نهایت...
اما قصه جنگ اینجا تمام نمی شود!
ضلع دیگری از حیاط بیمارستان روایت خون آلودی جریان دارد...
مادری چادر گره کرده به کمر، وارد بخش رخت شورخانه بیمارستان میشود.خانم نابینایی در حال خواندن قرآن برای سلامتی جوان های جگر گوشه شان است و هم زمان لباس رزمنده ها را چنگ میزند بی آنکه خون جاری شده از آن را بتواند ببیند...
حوض پر از خون است...💔
و زنان دیگر در حال رخت شستن روضه مجسم را به چشم میبینند.کدام قهرمان قصه ای را دیده اید صد جان داشته باشد؟این زن ها دارند. زن های غیور اندیمشک صدجان دارند که چشم انتظار پسران و همسرانشان
تمام روز لباس رزمندگانی را می شویند که تکه پاره های بدنشان شاید خبر از شهادت آنان دهد و شب با چه حالی به خانه برمیگردند؟
کدامیک از این لباس ها برای فرزندشان است؟
تکه های متلاشی شده زیادی را از لای لباس ها پیدا کردند و در کنار رختشور خانه به خاک سپردند. گویی شهدا گرد مادرانشان حلقه زده اند....❤️
قصه جنگ در خاکریز و ترکش و بمب و موشک و بیمارستان ختم نمیشود.اینجا مادری هر روز از غصه میمیرد اما سخت میجنگد.
بیمارستان شهید کلانتری و رختشور خانه آن_ راهیان نور ۱۴۰۱_۱۴۰۰
🔹پ.ن یک: مروز هم که سر سفره این زنان و مادران بشینی و چند کلمه مهمان صحبت هایشان شوی بعد از گذشت سالها از جنگ هنوز دست از جهاد و مبارزه برنداشته اند و چراغ سنگری وسیع در خانه هایشان روشن است.
🔹پ.ن دو: راویتِ بازدید از بیمارستان شهید کلانتری، اورژانس زیرزمینی و رختشور خانه، همان تکه ای از بهشت روی زمین که آن سالها از قلم افتاده بود و توفیق شد در سفر راهیان نور امسال، اولین نفراتی باشیم که از بیمارستان شهید کلانتری بازدید کردیم و الهی الحمدلله که به لطف شهدا خوش روزی بودیم و با حضور ارزشمند خانم فاطمه سادات میر عالی ، نویسنده کتابِ حوض خون ، روایت و قصه غصه های بیمارستان را از نزدیک از ایشان شنیدیم.
🌹🍃🌹🍃🌹
@golabbaton95
⭕ حوض خون :
⭕ روایتی اصیل از رختشویی بانوان مبارز و ایثارگر در سالهای
دفاع مقدس و پشتیبانی در پشت جبهه
⭕ با حضور بانوی ایثارگر صغری بستاک از راویان اثر
🌐https://eitaa.com/joinchat/485032128C2c842244f4
رسانه مجازی نگاه - نماهنگ حوض خون - موسيقی، نماهنگ، مداحی
http://www.negahmedia.ir/media/show_video/176631
...
چه سالی را تحویل کردیم امسال ...
هر سال با لباس نو ، می نشستیم پای سفره هفتسین و می گفتیم حول حالنا الی احسن الحال ...
ولی امسال حالمان فرق داشت ، لباس نو تنمان نبود اما دل هامان جلا پیدا کرده بود...
عیدی امسالمان را پیشاپیش از شهدا گرفته بودیم و سال جدید را در کنارشان شروع کردیم. شاید هم بعضی هایمان زندگی جدیدی را...
از دور سفر راهیان نور یعنی سفر به خاک و بیابان...اما از نزدیک وقتی دلت را به شهدا میسپاری؛ جز نور ،استقامت، سلحشوری و عاشقی، هیچ چیز نمی بینی...❤️
اگر روزی قرعه راهیان نور به نامتان افتاد، قسم میخورم که شانسی و اتفاقی نیست؛
تا که از جانب معشوق نباشد کششی،
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
حوض خون مقصد بعدی سفر ماست!
این جمله را راوی راهیان نور در اتوبوس مان گفت و ما خود را در راه رو بیمارستان
#حوض_خون #اندیمشک #اورژانس_زیرزمینی #رختشور_خانه #بیمارستان_شهید_کلانتری
#حوض_خون
روایتی زنده از دلاوریها و رشادت های زنان دفاع مقدس❤️
حوض خون مقصد بعدی سفر ماست!
این جمله را راوی راهیان نور در اتوبوس مان گفت
و ما خود را در راه رو بیمارستان دیدیم...
جای مهتابی های قدیمی روی سقف به جامانده است...
به دیوار های سرامیکی نگاه میکنم که قطعا بار ها و بار ها خونین شده اند...
چند اتاق عمل را راوی نشان میدهد. دلم میخواهد برگردم به سی و اندی سال پیش همین جا. درست وسط اتاق عمل.
صدای دستگاه ها، بوی خون و مواد شوینده...
اینجا میتواند قتلگاه رزمنده ای ترکش خورده باشد.💔
بسم الله الرحمن الرحیم
⭕ حوض خون :
⭕ روایتی اصیل از رختشویی بانوان مبارز و ایثارگر در سالهای
دفاع مقدس و پشتیبانی در پشت جبهه
⭕ با حضور بانوی ایثارگر صغری بستاک از راویان اثر
🌐https://eitaa.com/joinchat/485032128C2c842244f4
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ حوض خون :
⭕ روایتی اصیل از رختشویی بانوان مبارز و ایثارگر در سالهای دفاع مقدس و پشتیبانی در پشت جبهه
⭕ با حضور بانوی ایثارگر صغری بستاک از راویان اثر
🌐https://eitaa.com/joinchat/485032128C2c842244f4
📝روایتی از گزیدهی چهارمین همایش بانوان فعال در عرصه هیأت به "میزبانی جامعه ایمانی مشعرِ کشور" و "حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم".
2⃣/3⃣
با پخش صلوات خاصه حضرت، دستها روی سینههای مشتاق مینشیند و مراسم به طور رسمی آغاز میشود. بانویی که قاری است، حضار را به شنیدن چند آیه از کلامالله مجید دعوت میکند و صدای الله الله، ماشاءالله از جمعیت بلند میشود. دقایقی بعد مجریِ خانم، پشت میکروفون قرار میگیرد و برایمان روضه میخواند. بانوانی که آمدهاند علم هیأت را اینبار با تکیه بر قدرت و مهر زنانه خود بر دوش بکشند، آرامآرام زیر چادرهاشان اشک میریزند و دست خود را با درخواست مجری به نشانه بیعت بالا میگیرند. آنها عهد میبندند که زیر سایه علم و کتل و بیرق، نگذارند چراغ هیئتی حتی در دورافتادهترین شهرها خاموش بماند. مهمانانِ مطرحِ کشوریِ همایش میآیند و هرکدام یک ساعتی را از اهداف و برنامههای این گردهمایی و سیاستگذاریهای خرد و کلانِ محرم امسال را به سمع حضار میرسانند.
نوبت میرسد به آیین تجلیل از نویسنده و راوی زنانهترین کتاب مقاومت یعنی حوض خون. اینبار خانم صغری بستاک از وظیفهها میگوید. از زنانی که بعد از دفاع هشتساله هنوز فعالانه در عرصه جهاد نقش میآفرینند و با همان شجاعت زمان جنگ در خط مقدم مبارزات قرار دارند.
وی یکی از راویان اصلی کتاب حوض خون و نقش اصلی کتاب نعمت جان است...
پ.ن:الهی الحمدلله از داشتن توفیقِ نشانِ خادمیِ بانوانِ هیأتیِ کشور...انشاءالله به نگاه ویژه حضرت مــ❤️ــادر، به بهترین نحو، محتوایی،اجرایی،فرهنگی و... برای محرم امسال مهیای خدمت و نوکری شویم...باشد که گردخاکی از چادر مادرِ دو عالم روزیمان شود که برای این دنیا و آن دنیا مارا بس است...
چادرت را بتکان....
🔻ادامه روایت همایش را میتوانید در پست بعد بخوانید:
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
@golabbaton95
💠 آدرس پیج پشتیبان حسینیه انقلاب اسلامی:
https://instagram.com/hosseiniyeh_enghelab2
#همایش_بانوان_فعال_هیئتی
#همایش_بانوان #هیئت #هیأت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
⭕ حوض خون :
⭕ روایتی اصیل از رختشویی بانوان مبارز و ایثارگر در سالهای
دفاع مقدس و پشتیبانی در پشت جبهه
⭕ با حضور بانوی ایثارگر صغری بستاک از راویان اثر
🌐https://eitaa.com/joinchat/485032128C2c842244f4
هدایت شده از آرشیو تولید محتوای حوض خون
http://heyat.tv/video/ExmZGA80/
سرکار خانم بُستاک؛ مجاهدت شیرزنان اندیمشک در موقیعت حوض خون؛ چهارمین همایش...
🚩 ویدئوی سخنرانیها و ارائههای
چهارمینهمایش بانوانفعال درعرصههیأت:
🔹 حاج #عظیم_ابراهیمپور
نقش بانوان در تحکیم و توسعه خیمه هیأت و گفتمان انقلاب اسلامی
heyat.tv/video/wxyMqgxm/
🔹 حجتالاسلام #تقدیری
جایگاه و کیفیت هویتبخشی و نقشآفرینی کودکان و نوجوانان در هیأت
heyat.tv/video/6aW25rPK/
🔹 سرکارخانم #سیدی
آخرین وضعیت جبههفرهنگیبانوان
heyat.tv/video/px4gngaW/
🔹 حجتالاسلام #محمدحسین_راجی
امیدبخشی در منظومه گفتمانی انقلاباسلامی
heyat.tv/video/Vx3Rz3ao/
🔹 حاج #حسین_یکتا
هستیم بر آن عهد که بستیم...
heyat.tv/video/dxbAGqay/
🔹 سرکارخانم #بُستاک
مجاهدت شیرزنان اندیمشک در موقیعت حوض خون
heyat.tv/video/ExmZGA80/
🔹 حجتالاسلام #مرتضی_وافی
شاخصهای مدیریتهیأت از منظر صحیفه سجادیه
heyat.tv/video/WxrBJGxd/
🔹 سرکارخانم #منتظری
(مادر شهید محمدمعماریان)
گریههایتنهایی
heyat.tv/video/zxGb2Qab/
🔹 رونمایی از کتاب #باغ_حاج_علی خاطرات دفاعمقدس حاجمهدیسلحشور
heyat.tv/video/nxq7VRPr/
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
🍂 رفتم توی رخت شویی و نزدیک فاطمه نشستم. بقچه ها را آوردند داخل حاج خانمی گفت: «این ها رو از خط آوردن. برا بردنشون هم عجله دارن.» چند نفر دست به کار شدند تا آنها را بشویند ملافه ای برداشتم بگذارم توی تشت. وقتی بازش کردم چند تکه پوست و گوشت کبود و سوخته چسبیده بود به ش. بوی سوختگی پیچید توی سرم، آن قدر تخس بودم که از چیزی نمیترسیدم. ولی این بار خیلی فرق داشت؛ پرتش کردم روی زمین، خانمی آن را برداشت، حواسش بهم نبود. با صلوات تکه ها را جمع کرد و ملافه را چنگ زد. هرچه با خودم کلنجار رفتم فایده نداشت. دیگر جرئت نمیکردم ملافه ای باز کنم. ملافهای خیس کنار تشت فاطمه بود. با ترس آن را برداشتم. تاید ریختم رویش و لکه هایش را توی دست ساییدم. خانم ها سعی میکردند روی ملافه ها و لباس ها اثری از لکه نماند. آن ملافه هم سبز بود و نمی شد وایتکس بریزم رویش. با تمام توانم لکه ها را ساییدم تا محو شدند. هرچه میشستم یکی نگاهش میکرد و خودش باز آن را می شست. فضا پر بود از بوی خون و وایتکس و صدای مداحی و ذکر صلوات خانم ها از دیدن آن تکه گوشتها حالم گرفته بود. فضولی و کنجکاوی را گذاشتم کنار، ساکت پشت تشت ماندم و پابه پای خانم ها رخت شستم.
روایت فرشته غافلی
•⊰┅┅🔅🌹🔅┅┅⊰•
#حوض_خون
فاطمه سادات میرعالی
⭕ حوض خون :
⭕ روایتی اصیل از رختشویی بانوان مبارز و ایثارگر در سالهای دفاع مقدس و پشتیبانی در پشت جبهه
⭕ با حضور بانوی ایثارگر صغری بستاک از راویان اثر
🌐https://eitaa.com/joinchat/485032128C2c842244f4
هدایت شده از انتشارات راه یار
🔴ساره فقط چهار سالش بود
♦️روز عید فطر بود؛ سال ۲۰۱۵. برای همین، من و ساره و سعده، سهتایی به خانه پدرم رفته بودیم. آنموقع ساره چهارساله و سعده هم هفتساله بودند. خانه پدرم نزدیک بود، برای همین زود برگشتیم. مادر همسرم میخواست برای عیددیدنی به خانه خواهرش برود. ساره به مادربزرگش گفت: «من هم میخواهم با شما بیایم.» مادربزرگش گفت: «نه خانم، من میخواهم خودم تنها بروم. فردا تو با مادرت برو.» این را گفت و رفت. ساره و سعده هم به طبقه بالای خانه خودمان رفتند. بعد سهتایی به بالکن رفتیم. بسته چیپس را باز کردیم و نشستیم به خوردن...
🔻ساره مشغول بازی شد. سعده هم لبه بالکن نشست. با کنجکاوی داشت پایین را نگاه میکرد. به سعده گفتم: «بیا پیش من روی صندلی بنشین.» همان موقع بمباران شروع شد. یکی از بمبها به طبقه اول خانهمان اصابت کرد. یکآن پاهای سعده و دستهای من مجروح شدند. ساره هم همانموقع سر جایش افتاد. سر و تمام بدنش پر ترکش شده بود و عین فواره ازش خون میرفت. ساعت چهار بعدازظهر بود. ساره قد کوتاهی داشت و ریزه بود. آن روز هم لباس سبزی تنش کرده بود. دو ساعت قبل از آن، عمه ساره با موبایلش از او عکس گرفته بود؛ در طبقه دوم، یعنی در همان محل زخمیشدنش.
🔻توی بیمارستان، همه به من میگفتند ساره را دارند عمل میکنند. سعده خیلی ترسیده بود. همهاش گریه میکرد و درباره ساره میپرسید. دکترها بعضی از ترکشهایش را از بدن من و سعده درآوردند، اما چندتایی را که توی استخوان مانده بود نمیتوانستند در بیاورند. چون امکانات هم نبود، همانروز پانسمان کردند و از بیمارستان مرخص شدیم...
🔻هوا تاریک بود که دیگر به خانه برگشتیم. دیدم در باز است و همه همسایهها و خانواده توی خانه نشستهاند و گریه میکنند. باز هم میگفتند ساره شهید نشده، تا اینکه حلیمه، عمه همسرم آمد جلو و خبر شهادت را داد. میگفتند بین راه شهید شد و اصلا زنده به بیمارستان نرسیده بود. ساره فقط چهار سالش بود. هرچه گریه میکردم، اما باز انگار ته دلم سوز داشت.
🔻دوسال بعد از شهادت ساره، نبله آزاد شد. شب قبلش خیلی برای پیروزی سربازها دعا کردیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، شنیدیم سربازها و نیروهای رزمنده دارند وارد نبل و الزهرا میشوند. من و سعده جلوی در خانه برنج میپاشیدیم جلوی پایشان. سربازها و رزمندههای سوری، ایرانی، افغانستانی، همه با خوشحالی وارد نبل میشدند و ما انگشتانمان را به علامت پیروزی نشانشان میدادیم. همهمان خیلی خوشحال بودیم...
📚 اینجا سوریه است؛ صدای زنان راوی جنگ| زهره یزدانپناه
♦️سفارش آنلاین با تخفیف20درصد و ارسال رایگان:
raheyarpub.ir
instagram.com/raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub