فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 فیلم کمتر دیده شده از تشییع پیکر امام خمینی (ره)
🆔 کانال اسرار تاریخ
▶️ http://eitaa.com/monzer_ir ◀️
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
📚 نماز روز یکشنبه ماه ذی قعده:
🔹برای نماز در روز یکشنبه این ماه روایتى از رسول خدا "صلى الله علیه وآله" نقل شده است.
🔸در فضیلت این نماز، آمده است که هر کس آن را بجا آورد توبه اش پذیرفته مى شود و گناهانش آمرزیده مى گردد و سبب برکت براى نمازگزار و خانواده اش خواهد بود، و در روز قیامت کسانى که از او طلبى و یا حقّى دارند، از وى راضى گردند و با ایمان از دنیا مى رود و قبرش براى او وسیع و نورانى گردد و پدر و مادرش از او راضى شوند، و آنها نیز مورد مغفرت خداوند قرار گیرند، ذریّه او نیز بخشیده شوند و روزى او وسیع گردد. فرشته مرگ به هنگام مردن، با او مدارا کند و به آسانى جانش را بگیرد.
#نماز_یکشنبه_ماه_ذی_قعده
🖇انتشار ، لطفا با ذکر صلوات
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
*روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی از ظهور دوباره شهید پس از شهادتش/ عجیب و از بی نظیر ترین شهیدان دوران دفاع مقدس*
صدای زنگ تلفن من را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.
سلام علیکم. بفرمایید.....
علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .
حیرت زده شده بودم. او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!
شما؟
من زنگی آبادی هستم.
ببخشید. کی؟!
یونس زنگی آبادی.
خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر. دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. فضا بسیار دوستانه بود. دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟
دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم.
من برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را می دانی......خوانده ای ...
یعنی من انتخاب شده ام؟
ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.
باید چه کنم؟
حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است، همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست . بخواهی می توانی .
می خواهم. پس حتماً می توانم.
مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم .
من مفتخرم .
از تعارف کم کن.
حرف دلم را زدم .
برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ...
آیا ارتباط یک طرفه است ؟
همین طور تلفنی ؟
تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبرای زینب شدن اجازه گرفته ام.
ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم.
تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت
هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن
بود. از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود.
عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. فصول کتاب در حال تکمیل است. با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. روستایی در 20 کیلومتری کرمان. در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که دوچرخه سواری جلوی من ایستاد.
سلام علیکم. آقای صفایی؟
علیکم سلام. بله. شما؟
چشمانش پر از اشک شد و گفت: من مرتضی هستم. برادر شهید حاج یونس زنگی آبادی. از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. دیشب حاج یونس به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!
دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. مهمان همسر و فرزندان شهید شدم. مصطفی و فاطمه فرزندان شهید بودند. وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر شهید و دو فرزند شهید بودم. سر صحبت را با فرزندان شهید باز کردم. پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. مصطفی و فاطمه همزمان گفتند: چه کبوتر قشنگی!. مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شهید شد. این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. برای این که دختر شهید را آرام کنم، گفتم: پدر شما شهید است. شهداء زنده اند. دست پدران شما بسیار باز است. می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. ناگهان کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید. همه تعجب کرده بودیم. ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر شهید است.
خبر در روستا زود می پیچد. خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است.
دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا ....
ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد :
بسم الله الرحمن الرحیم
1-اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس انتخاب شما همان تایید کار شماست.
2-اشتباهی صورت نگرفته است که مجبور به دخالت شوم جز آنکه شفای مادرم بیشتر از آنکه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضی باشد ، بر پدرم بوده است، زیرا خداوند نمی خواست زندگی بر او بیشتر از آن سخت شود. مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردی صالح بود، خداوند بر او این رنج را نپذیرفت.
3-درست است که پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوی تر از آن بود که به من متکی باشد.
4-مبادا حق مرتضی ضایع شود. او در بیشتر کارها پس از مرگ پدرم همراه و کمک من بود.
5-در نوشتن محکم باشید و جز به رضای خدا نیندیشید ، زیرا بسیاری از دقایق در زندگی من وجود دارد که متأسفانه به رضای دیگران اندیشیده ام که رضای خدا در آن نبوده است. پس شما به حذف آن دقایق همت کنید،هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگی من بوده است، در گذشته است. والسلام
از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟
با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من.
پرسید: این را از کجا آورده اید؟
او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته شهید را با خود برد و لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد. همسرش نام او را صدا
می زد و فرزندانش بابا بابا می کردند. من که قادر به حفظ اشک هایم نبودم، به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول است
فاده می کند؟
آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ، اما تلفن زدن و بر کاغذ نوشتن و در جسم یک کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است. ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم. نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات. به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم:
بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است، اما تو که راوی منی، باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عند ربهم یرزقون است، چیست؟ که اذن خداوند به شهید تا به کجاست؟ که شهید عزیز کرده خداوند است و هر شهید بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد. تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ نه دنیا، که آخرت است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند....
زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم. شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم. گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا...
بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود شهید است. تمامی تصمیم گیری ها با اوست. در واقع او خود نویسنده خاطراتش است.
آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است. اندام آقای خوشی از شدت گریه بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق برمی خواست ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام شهید را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم شهید پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان می گفت: بابا...بابا... و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد. من فریاد زدم: :حاجی ...تو را به شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ...
ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود. آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و بیشتر رنگ گرفت تا به رنگ طلایی حضور شهید متوقف شد. در هیات یک آدم، رشید بود. در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت. ما ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد. دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم . و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود شهید بتواند این ظهور را بنویسد. حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد. دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عنده ربهم یرزقون.
حاج یونس زنگی آبادی در سال 1340 در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد» کرمان به دنیا آمد. پدرش، ملاحسین، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود. سنگ صبور یونس در سن هفتاد
و پنج سالگی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت که یتیم شد. پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم، با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد. یونس نیز برای کمک به خانواده بعد از مدرسه یا به جالیز خیار کربلایی احمد می رود یا سری به جالیز هندوانه مش
هدی عباس می زند، یا به پسته تکانی می رود و یا در شخم زدن زمین و برداشت محصول به اهالی کمک می کند. او حتی به کار سخت خشت مالی می پردازد تا از نظر مالی در تنگنا نباشند. ارادت او به خانواده و مادرش در سال های بعد نیز تداوم دارد. آنجا که وقتی مادر سکته می کند ودست، پا و زبانش سنگین می شود. حاج یونس، یک ماه، علیرغم زخم ها و جراحت های سخت ناحیه شکم، خودش مادر را به دوش میگیرد و برای مداوا به کرمان می برد. و حتی زمانی که همسرش از او می خواهد تا این کار را به او بسپارد می گوید: این وظیفه من است.
حاج یونس با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال1360 لباس سبز پاسداری را رسماً به تن کرد. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیاتهایی چون فتحالمبین، بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند. با شکوه ترین فراز زندگی او در روز بیست و پنجم دی ماه سال 1365 در شلمچه رقم خورد. او با تأسی از مولایش حسین(ع) و همچون علمدار کربلا ، شهد شیرین شهادت را نوشید و مصداق آیه «عند ربهم یرزقون» شد. در مورد شهید حاج یونس زنگی آبادی همین بس که سردار قاسم سلیمانی در باره اش گفت: وقتی حاج یونس در خط بود، انگار نه یک لشکر که چند لشکر در خط بود. او در هر خطی بود احساس می کردم امکان ندارد آن خط شکسته شود
سایر فیلمهای مرتبط با شهید زنگی آبادی به شرح ذیل است:
اگر حال و اتصالی حاصل شد التماس دعای شهادت
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
*سخنان تامل برانگیز سید حسن نصرالله در جمع ایرانیان لبنان👇👇👇*
قبل از پیروزی انقلاب، شیعیان لبنان مظلوم، محروم و بیپناه و بدون حامی بودند !!
فرانسه به مسیحیان کمک میکرد و مسیحیها فرانسه را امالحنونه [مادر مهربان] لقب میدهند، روسیه از ارتدوکسها حمایت میکردند و انگلیس از دروزیها، سنیها توسط سعودی و مصر حمایت میشدند.
اما شیعه هيچ حامی نداشت و از صفوی تا پهلوی هم حامی شیعیان نبودند و در معادلات داخلی لبنان در حاشیه بودند و در همه زمینههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بیسواد و فقیر بودند.
در کتابی خواندم که علامه سید شرفالدین بزرگ مرجع شیعه قصد داشت که یک مدرسه ابتدایی برای شیعیان لبنان بنا کند، حدود چهل تن از علما را جمع کرد و نامهای به رئیسجمهور نوشتند که مجوز ساخت یک مدرسه را بگیرند، چهل فقیه نتوانستند نه پولی جمع کنند و نه یک مجوز مدرسه بگیرند.
شیخ محمد جواد مغنیه، از اقوام شهید حاج عماد، که سی سال پیش فوت کرد در کتاب خاطرات خودش مینویسد که
در زمستان سه روز غذا نداشتم و امکان گرمایش هم نداشتم !! پای پیاده از صور به بیروت آمدم و پولی جمع کردم و برای تحصیل به نجف رفتم.
وضعیت شیعیان اینگونه بود.
روستاهای شیعیان نزدیک مرز رژیم غاصب صهیونیستی است، پس از ۱۹۴۸ و تشکیل رژیم غاصب اسرائیلیها هرگاه میخواستند وارد لبنان میشدند هرکاری میخواستند میکردند. هیچکس جلودار آنها نبود و مردم فرار میکردند و حامی نداشتند. به تدریج کوچ کردند و ناحیه جنوبی لبنان با یک میلیون نفر جمعیت شکل گرفت.
تنها امید ما امام موسی صدر بود که از قم آمده بود و هیچکس از او پشتیبانی نمیکرد، حتی علمای لبنان که قائل به جدایی دین از سیاست بودند میگفتند، شما ایرانی هستید، ایشان شیعیان را بیدار کرد شیعیان اصلا اعتماد به نفس نداشتند، خودباوری نداشتند همانطور که در انتخابات میگویید "میتوانیم" [خنده حضار] در اینجا همیشه عثمانیها، ابنتیمیه و عباسیها حکومت میکردند، شیعه نمیتوانستند اظهار کنند که شیعه هستند، خون آنها حلال بود.
لذا بسیاری از شیعیان سنی شدند، طرابلس ۱۰۰ سال قبل همهاش شیعه بود، شهر صيدا اكثرش شیعه بود، الآن سنی است. شهر جزین شهید اول عالم جبل لبنان از آنجا بود وقتی دختر شهید اول فوت کرد، ۷۰ فقیه شیعه بر جنازه او نماز خواندند، اکنون جزین مسیحینشین است، تعدادی از سادات، مسیحی یا سنی شدند.
خود مسیحیان میگویند ما سادات و از فرزندان علیبنابیطالب هستیم. میشل عون مسیحی رئیسجمهور فعلی سید است از فرزندان امیرالمومنین است، تاریخ ما این گونه بود، بعد از انقلاب ایران شرایط منطقه فرق کرد، وضعیت ماهم متفاوت شد، ممکن است بگویند ما رهبری امام را ترویج کردیم، تا قبل از انقلاب و شهادت سید مصطفی خمینی ره هیچ خبری نبود، پس از شهادت سید مصطفی، امام ره را شناختیم، حضرت امام، مانند خورشید بود هیچکس نمیتواند بگوید من خورشید را معرفی کردم. مردم خودشان، بدون واسطه جذب خورشید شدند ، حتی علمایی که در دل خود ما را قبول نداشتند، امام را تایید کردند، امام محمد باقر صدر، نقش زیادی در تاریخ مرجعیت شیعه داشت، شهید صدر خیلی به امام ره کمک کرد. ما با انقلاب متولد شدیم، ما موجودیت و حیات خود را با انقلاب بدست آوردیم !!
مهمترین نمونه تجربه ولایتفقیه، در خارج از کشور در لبنان به دست آمد، اگر الآن عزیز، کریم و زنده هستیم، حیات داریم؛ نه به خاطر سلاح یا پول و کمکهای ایران است، بلکه به خاطر عمل به اعتقاد به ولایت فقیه است.
اصل ولایتفقیه !! مسببالاسباب و علةالعلل میباشد . شیعیان از کشورهای مختلف میآمدند از تشکیلات، ساختار و بدنه حزبالله، تجربه ما سوال میکردند که چگونه حزبالله شدیم؟ و به آنها میگفتم: اینها جسم و بدنه حزبالله است، از روح حزبالله سوال کنید و آن اعتقاد به ولایتفقیه است، اعتقاد ما به ولایتفقیه با بسیاری از ایرانیها که ولایت را قبول دارند، فرق میکند !!
اعتقاد ما قویتر است. من چند مرحله برای اعتقاد به ولایتفقیه قائلم:
ما معتقدیم اطاعت از ولیفقیه مانند اطاعت از معصوم است !!
ما اعتقاد داریم اگر ولیفقیه فرمود:
پیشنهاد و نظر من این است [امر نکرد] ما باید اطاعت کنیم [در ایران می گویند ایشان دستور نداند پیشنهاد کردند]
ما بالاتر از قانوناساسی به ایشان اعتقاد داریم !!
[برخی میگویند در قالب قانوناساسی] ایشان میگویند بهتر است اینگونه عمل کنید، ما این نظر را تکلیف و واجب میدانیم.
ما در لبنان وقتی در شورای حزبالله بحث میکنیم اگر احتمال بدهیم اینکار را بکنیم، حضرت آقا ناراحت میشوند ... بدان عمل نمیکنیم !!! اگر احتمال بدهیم خوشحال میشوند بدان عمل میکنیم !!
🕔 ما ایشان را تلالو امام معصوم ع میدانیم.
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1)
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ (مومنون2)
قطعاً مؤمنان رستگار شدند.
همان كسانى كه در نمازشان خشوع دارند.
در قرآن، يازده مورد كلمه ى فلاح (رستگارى) با كلمه ى «لعلّ» (شايد) همراه است: «لعلّكم تفلحون» لكن در سه مورد بدون اين كلمه و به طور حتمى مطرح شده است، يكى در همين سوره ويكى در سوره ى شمس: «قد أَفلح مَن زكّاها» وديگرى در سوره ى اعلى: «قد اَفلح مَن تَزكّى». از مقايسه اين سه مورد با يكديگر، روشن مى شود كه ايمان و تزكيه داراى جوهر واحدى هستند.
برترين و آخرين هدف تمام برنامه هاى اسلام، فلاح و رستگارى است. در بسيارى از آيات قرآن از تقوا سخن گفته شده و هدف از احكام دين هم رسيدن به تقواست: «لعلّكم تتّقون» [51] و آخرين هدف تقوا نيز فلاح است: «واتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون» [52] جالب است كه مهم ترين و آخرين هدف دين اسلام در اوّلين شعار آن آمده است: «قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا» به يگانگى خداوند ايمان آوريد و «لا اله الاّ اللّه» بگوييد تا رستگار شويد.
هر شبانه روز، در اذان و اقامه ى نمازهاى يوميّه جمله ى «حَىّ على الفَلاح» را بيست بار بر زبان مى آوريم و هدف نهائى را با فرياد رسا اعلام مى كنيم، تا راه را گم نكنيم.
اسلام مى گويد: «قد أفلح المؤمنون»، «قد أفلَح مَن تَزكّى » [53] كسانى رستگارند كه ايمان و تزكيه ى نفس داشته باشند، ولى كفر مى گويد: «قد أفلح اليوم مَنِ استعلى» [54] فرعون مى گفت: امروز هر كس زور و برترى دارد رستگار است.
كلمه ى «فَلاح» به معناى رستن است، شايد دليل اينكه به كشاورز، «فَلاّح» مى گويند آن باشد كه وسيله ى رستن دانه را فراهم مى كند. دانه كه در خاك قرار مى گيرد با سه عمل خود را نجات مى دهد و به فضاى باز مى رسد: اوّل آنكه ريشه ى خود را به عمق زمين بند مى كند. دوّم اينكه مواد غذايى زمين را جذب مى كند. سوّم آنكه خاك هاى مزاحم را دفع مى كند.
آرى، انسان هم براى رهايى خود و رسيدن به فضاى باز توحيد و نجات از تاريكى هاى مادّيات و هوسها و طاغوت ها بايد مثل دانه همان سه عمل را انجام دهد: اوّل ريشه ى عقايد خود را از طريق استدلال محكم كند. دوّم از امكانات خدادادى آنچه را براى تكامل و رشد معنوى اوست جذب كند. سوّم تمام دشمنان و مزاحمان را كنار زند و هر معبودى جز خدا را با كلمه «لا اله» دفع كند تا به فضاى باز توحيدى برسد.
شخصى در حال نماز با ريش خود بازى مى كرد، پيامبراكرم صلى الله عليه وآله فرمود: اگر او در دل خشوع داشت، در عمل اين گونه نماز نمى خواند. [55]
امام صادق عليه السلام فرمود: مراد از خشوع در نماز، فرونهادن چشم است. [56]
چه كسانى رستگارند؟
- عابدان. «واعبدوا ربّكم وافعلوا الخير لعلّكم تفلحون» [57] پروردگارتان را پرستش كنيد، شايد رستگار شويد.
- آنان كه اعمالشان ارزشمند وسنگين است. «فَمَن ثَقُلت مَوازينه فاولئك هم المفلِحون» [58]
- دورى كنندگان از بخل. «و مَن يُوقَ شُحَّ نفسه فاولئك هم المفلِحون» [59]
- حزب اللّه. «اَلا اِنّ حزب اللّه هم المفلِحون» [60] حزب خدا رستگارند.
- اهل ذكركثير. «واذكروا اللّه كثيرا لعلّكم تفلحون» [61] خدارا بسيار يادكنيد تا رستگار شويد.
- تقوا پيشگان. «فاتّقوا اللّه يا اولى الالباب لعلّكم تُفلِحون» [62] اى خردمندان! تقوا پيشه كنيد تا رستگار شويد.
- مجاهدان. «و جاهدوا فى سَبيله لعلّكم تُفلحون» [63] در راه خدا جهاد كنيد تا رستگار شويد.
- توبه كنندگان. «تُوبوا الى اللّه جميعاً ايّها المؤمنون لعلّكم تُفلحون» [64] اى اهل ايمان! همگى توبه كنيد تا رستگار شويد.
- رستگارى مؤمنان حتمى است. «قد أفلح»
- ايمان، شرايط و نشانه هايى دارد. «المؤمنون الّذين...»
- نماز، در رأس برنامه هاى اسلامى است. «فى صلاتهم»
- در نماز، حالت وكيفيّت مهم است. «خاشعون»
ذکر روز ۳شنبه:
یا اَرحَمَ الرّاحِمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر هشتاد و دو ساله و رکورد شکنی از زبان دشمن 😍 بگو ماششششاءلله 👌🏻👌🏻
وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3)
وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ (مومنون4)
و آنان كه از بيهوده روى گردانند.
و همان كسانى كه زكات مى پردازند.
وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (5)
إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6)
و آنان كه دامان خود را (از گناه) حفظ مى كنند.
مگر در مورد همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آورده اند، پس آنان (در آميزش با اين دو گروه) ملامت نمى شوند.
«لغو»، به كار و سخن بيهوده مى گويند.
دورى و پرهيز از لغو، مخصوص مسلمانان نيست، قرآن درباره ى خوبان اهل كتاب نيز مى فرمايد: «و اذا سَمعوا اللغو اعرضوا عنه...» [65] اهل كتاب با ايمان، از لغو گريزانند.
«زكات» در لغت، به معناى رشد و نموّ و پاكيزگى است و در اصطلاح، يك نوع ماليات شرعى و از اركان و واجبات دين است.
در جامعه اسلامى، پاسدارى از نماز وناموس، بسيار مهم است. در همين چند آيه، نسبت به ناموس با تعبير «حافظون» و درباره نماز با جمله «على صلوتهم يحافظون» ياد شده است.
دورى از لغو در دنيا، بهره اش، محفوظ ماندن از لغو در قيامت است. «عن اللغو معرضون»، «لا تسمع فيها لاغيه» [66]
اعراض از لغو، نبايد با بدگويى و تندخويى همراه باشد، زيرا در آيه ى ديگر مى فرمايد: «و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراما» [67]
در روايات براى لغو، نمونه هايى آمده است از جمله: سخنى كه در آن ياد خدا نباشد و يا غنا و لهويّات باشد. [68]
در روايات مى خوانيم: جز با زن عفيفه ازدواج نكنيد و با كسى كه در مال خود او را امين نمى دانيد، هم بستر نشويد. [69]
اهميّت زكات
زكات، يكى از پنج چيزى است كه بناى اسلام بر آن استوار است.
در قرآن 32بار كلمه «زكات» و 32بار واژه «بَرَك» آمده، گويا زكات مساوى با بركت است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله افرادى را كه زكات نمى دادند، از مسجد بيرون كرد.
حضرت مهدى عليه السلام در انقلاب بزرگ خود، با تاركين زكات مى جنگد.
كسى كه زكات ندهد، هنگام مرگش به او گفته مى شود: يهودى بمير يا مسيحى.
تارك زكات در لحظه ى مرگ از خداوند مى خواهد كه او را به دنيا باز گرداند تا كار نيك انجام دهد، امّا مهلت او پايان يافته است.
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مردم زكات بدهند، هيچ فقيرى در زمين باقى نمى ماند.
- نشانه ى ايمان، دورى از لغو است. «والّذينهم عن اللغو معرضون» (مؤمن بايد در تمام كارها و سخنان خود هدف صحيح داشته باشد)
- دورى از لغو، به اندازه اى مهم است كه بين نماز و زكات ذكر شده است. «خاشعون - معرضون - للزّكوة فاعلون»
- اهميّت زكات مانند اهميّت نماز است. (در 28 آيه، نماز و زكات در كنار هم آمده است) «فى صلوتهم خاشعون، للزّكوة فاعلون»
- اعتقاد به تنهايى كافى نيست، عمل هم لازم است. «المؤمنون... فاعلون»
- حيا شرط ايمان است. «لفروجهم حافظون» (آلودگى جنسى نشانه ى ضعف ايمان است)
- شهوت، طغيانگر است و به كنترل و حفاظت نياز دارد. «حافظون»
- در ارضاى غريزه ى جنسى، محدوديّت لازم است ولى ممنوعيّت خلاف فطرت است. «الاّ على ازواجهم»
- حياى نابجا ممنوع. همين كه اسلام، انجام كارى را اجازه داد، همه ى سنّت ها و عادت ها و سليقه هاى شخصى و مخالف دين، محكوم است. «غير ملومين»
ذکر روز ۴شنبه:
یا حَیُّ یا قَیُّوم
هدایت شده از حوزه علمیه امام جعفر صادق( علیه السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر هشتاد و دو ساله و رکورد شکنی از زبان دشمن 😍 بگو ماششششاءلله 👌🏻👌🏻
حسب اطلاعات کسب شده و رصد های اطلاعاتی صورت گرفته، فرقه ی ضاله و منحرف بهائیت اقدام به هنجار شکنی های گسترده علیه احکام و حدود الهی و قوانین اجتماعی و مدنی کشور کرده است.
خانم های کشف حجاب کرده وابسته به این فرقه ی ضاله ی کثیف و منحرف، با برداشتن حجاب و استفاده از لباس های زننده و پرسه زنی در سطح شهر و ایستگاه های مترو و دیگر اماکن عمومی ، در حال قبح زدایی و تغییر فرهنگ اسلامی ایرانی ما هستند.
بر کسی پوشیده نیست که وضعیت اقتصادی کشور (و البته اکثر کشور های جهان) شرایط سختی را دارد و این سختی برای همه وجود دارد، اما هرگز این مسأله باعث نمی شود که مسلمانان در مواجهه با احکام الهی و دینی و شرعی و حلال و حرام الهی اقدام به مقابله و لجاجت کنند.
اعضای وابسته به فرقه ی ضاله بهائیت از وضعیت اقتصادی کشور که میراث دولت های غرب گرا و نفوذی هست، در حال سو استفاده هستند تا بلکه بتوانند با حمایت رسانه های وابسته به استعمار و روباه پیر یعنی انگلیس خبیث، فرهنگ اصیل ما را از بین ببرند.
لذا مردم عزیز ایران، مردم مومن و متدین و مسلمان ایران، هوشیار و آگاه باشیم و در مقابل این جماعت بهایی منحرف و گمراه محکم بایستیم که اگر با ترویج فساد توسط این شبکه ی صهیونیستی مقابله نشود، فرهنگ ایرانی اسلامی ما را نابود و سپس کشور عزیزمان ایران را در راستای سیاست های آمریکا و رژیم صهیونیستی تجزیه خواهند کرد.
#نشر_حداکثری
#آگاهی_بخشی
#مبارزه_با_فساد
#امر_به_معروف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*خواهر زن نخست وزير اسبق انگليس در سفر به قم مسلمان شد و در لندن با حجاب كامل از هواپيما پياده شد*
*برخی هم با دستمال كوچكی روی سر🤦🏼♀️ از تهران پرواز ميكنند و با سر و پای برهنه در فرودگاه های خارج پياده ميشوند باید در این دنیای فانی قانون خداوند را بر قانون بشر مقدم نماییم و مراقب ایمانمان باشیم مراقب وسوسه های هوس بازان و نادانان باشیم مراقب رعایت احکامی که با فطرت انسان ها هماهنگ است باشیم.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غرب وحشی ❗❓ هنرمند سوئدی کیکی را به شکل یک زن آفریقایی ساخته است که با هر بار فرو کردن چاقو برای برش، فریادی از درد سر میدهد! *نکته جالب آن است که این نماد توحش و استعمار توسط وزیر فرهنگ سوئد افتتاح شد! محصول غربِ *متمدن،غربِ جهان اولی، غربِ نایس!!* 🤫
آدم تا نبینه باورش نمیشه که این محصولی است تفننی برای کشورهایی پر از جنتلمن های کراوات و ادکلن زده ی شیک ولی بسیار متعفن و لجن آلود و سرتاپا عفونت روحی و ذهنی و در واقع حیواناتی بس وحشی و پست با ظاهری شبیه انسان ها. واقعاً این صحنه گویاترین شرح واقعیت باطن وجود پلید گرگ های درنده ی دوپای غربی است.
🔴 بالارفتن احتمال ترور آیت الله رئیسی
#اختصاصی
🔹رژیم صهیونسیتی به دنبال ایجاد حداکثر تنش و بی نظمی در حوزه محیطی جمهوری اسلامی ایران است.
🔻بر همین اساس طرح ترور فرماندهان ارشد نظامی و همچنین مسئولین عالی رتبه کشور روی میز موساد قرار گرفته است.
🔻موساد می خواهد با ترور رییس جمهور در یک مراسم خارج از تهران، نظم کشور را دچار اختلال شدید کند و با ایجاد شوک اقتصادی مضاعف و افت ارزش پول ملی موجبات شورش در کشور را فراهم آورد.
🔹شنیده های نیمه محرمانه نشان می دهد که سازمان اطلاعات سپاه با هشدارهای به موقع در چند نوبت مانع حضور ایشان در سفرها و مراسمات خطر آفرین شده است.
🔻وزارت اطلاعات نیز گزارش های مستندی از برنامه ترور آیت الله رییسی به ایشان داده که همگی موجب هوشیاری دستگاه های امنیتی شده است.
🌍 eitaa.com/shakhes3 ایتا
🌍splus.ir/shakhes.1 سروش
⭕️ هزینههای فرستادن سلبریتیها به جشنواره کن امسال را شفاف اعلام کنید.
آیا بنیاد سینمایی فارابی از جیب مردم هزینههای آن را پرداخت کرده است؟
🌍 eitaa.com/shakhes3 ایتا
🌍splus.ir/shakhes.1 سروش
🔺محکومیت شدید توهین به ساحت امام رضا «ع» توسط جامعه مدرسین حوزه علمیه : برخی مدعیان هنرمند و غرق شده درگرداب اندیشه شیطانی غرب پیاده نظام حرکت موریانه وار شده اند/اهانت به باورهای دینی شنیع ترین و سخیف ترین نوع مبارزه است/هنرِ در خدمت دروغ ، اغواگری، فساد و فحشاء، هرزآبی متعفن و شوره زاری لم یزرع است.
🌍 eitaa.com/shakhes3 ایتا
🌍splus.ir/shakhes.1 سروش
🍥بنام خدا🍥
قبله هشتم
علی بن موسی،هشتمین قبله است،
هشتمین بهانه برای عشق ورزیدن،
دوست داشتن وگریستن!
سرزمین طوس ،میقات هزاران موسای
کلیم است، مغناطیس دلهای شیدا، منزل
هزاران مجنون بیدل.
کوی رضا«ع»،مأمن جانهای عاشق و پناه
دلسوختگان است.
غریب خراسان ،آشنای دلهای محبان و
شفیع اهل ولایت است.
میلادش مبارک،
که فرصت ابراز عشق وبهانه اظهار محبت
به اهلبیت«ع» است.
🔴 جواد محدثی....❄
Karbali:
آیه الله وحید خراسانی نقل کرد : مدت بیست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستی مرحوم حاج شیخ حبیب الله گلپایگانی - که سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ایشان روزی به من فرمود :
« مدتی در تهران مریض و بستری شدم . روزی به جانب حضرت رضا علیه السلام رو کرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهی عبادت پهن کرده ،نماز شب و نوافل می خواندم و بعد خدمت شما شرفیاب می گشتم حال که بستری شدهام، به من عنایتی بفرمایید . ناگاه در همان حال بیداری دیدم در باغ و بستانی خدمت حضرت رضا علیه السلام قرار دارم ایشان از داخل باغ گلی چیده به دست من دادند من آن گل را بوییدم و حالم خوب شد جالبتر آن که دستی که حضرت رضا علیه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با برکت بود که بر سر هر بیماری میکشیدم، بیدرنگ شفا مییافت ! البته در همان روزهای نخست با یک مرتبه دست کشیدن بیماریهای صعب العلاج بهبود می یافت، ولی بعد از مدتی که با این دست با مردم مصافحه کردم، آن برکت اولیه از دست رفت و اکنون باید دعاهای دیگری را نیز بر آن بیفزایم تا مریضی شفا یابد .»
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
[6/11, 12:41 AM] محسن ربانی: 📜 *امان نامه از آتش جهنم* 🔥
👈 *شیخ عباس قمی* در *فوائدالرضوي* میگوید :
كاروانی از سرخس اومدند پابوس امام رضا (ع) ، یه مرد *نابینایی* تو اونها بود ، اسمش *حیدر قلی* بود.
اومدند امام رو زیارت كردند و از مشهد خارج شدند و در منزلیه مشهد اُطراق كردند ، و به اندازه یه روز راه از مشهد دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم خسته ایم بخنیدیم و سرگرم بشیم كاغذهای تمیز
و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند ، بعد به هم میگفتند ،
توازاین برگه ها گرفتی؟
یكی میگفت : بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت : آره منم یه دونه گرفتم ،
حیدر قلی یه مرتبه گفت : چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری ؟
گفت : نه من اصلاً روحم خبر نداره !
گفتند : امام رضا برگ سبز میداد دست مردم ،
گفت : چیه این برگ سبزها ،
گفتند : امان نامه از آتش جهنم ، ما این رو میذاریم تو كفن مون قیامت دیگه نمیسوزیم ، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم
، تا این رو گفتند
*دل كه بشكند عرش خدا میشود* ،
این پیرمرد یه دفعه دلش شكست با خودش گفت :
امام رضا از تو توقع نداشتم ، بین كور و بینا فرق بذاری ، حتماً من فقیر بودم ، كور بودم از قلم افتادم ، به من اعتنایی نکردی دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد ، گفت :
به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم باید بگیرم ،
گفتند : آقا ما شوخی كردیم ما هم نداریم ولی هرچه كردند آروم نمیگرفت خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نَره
شیخ عباس میگه :
هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده ، یه برگه سبزم دستشه ، نگاه كردند دیدند نوشته :
*اَمانٌ مِّنَ النار*
*اَنَا ابنُ رسولُ الله على بن موسى الرضا*
گفتند : این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی ؟
گفت : چند قدم رفتم ، یه آقایی اومد گفت : نمیخواد زحمت بكشی من برات برگه امان نامه آوردم بگیر و برگرد.
💐 *تو ضمانت نکنی در شبِ قبرم چه کنم*
*بارِ عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست* 💐
با توجه به نزدیک بودن ایام ولادت امام رضا علیه السلام
ختم *یک میلیون صلوات* تقدیم *حضرت علی بن موسی الرضا (ع)*
سهم شما *ده صلوات*
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
[6/11, 12:49 AM] محسن ربانی: *لقب عالم آل محمد*
لقب «عالم آل محمد (ص)» یکی از القاب امام رضا (ع)، است، البته این لقب را امامان قبل ایشان یعنی حضرت امام صادق (ع) و امام موسی بن جعفر (ع) به ایشان دادند. امام موسی کاظم(ع) فرمود پدرم جعفر بن محمد بارها به من می فرمود: «إنّ عالمَ آلِ محمد لَفی صُلبِکَ و لَیتَنی اَدرَکتُه فإنّه سُمّیَ امیرالمؤمنین علیٍّ(ع)»(همانا عالم آل محمد در صلب توست و ای کاش او را درک می کردم، همانا او همنام امیرالمؤمنین علی(ع) است). مقصود از عالم آل محمد(ص) در این سخن امام رضا(ع) است.
حضرت امام کاظم (ع) نیز در خطابی که به فرزندان خود داشتند، درباره امام رضا (ع) فرمودند: «این برادر شما علی بن موسی (ع) عالم آل محمد (ص) است، از او در رابطه با دینتان سوال کنید و هر چه که فرمود عمل کنید، که من از پدرم بارها شنیدم که فرمود: عالم آل محمد در صلب توست، ای کاش که او را می دیدم، او همنام امیر مؤمنان است.» (الصراط المستقیم جلد ۲ صفحه ۱۶۴)
[6/11, 12:54 AM] محسن ربانی: 🌸شب ولادت امام رضا چند دقزقه مهمان کلام امام رضا علیه السلام💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 💠متن احادیث مجموعه پوستر احادیث امام رضا علیه السلام
1️⃣امام رضا عليه السلام
🔹منْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اَللَّهُ عَنْ قَلْبِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ
🔸هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد .
📗الکافي ج2 ص200
2️⃣امام رضا عليه السلام
🔹التَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ اَلنَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ
🔸فروتنى آن است كه با مردم چنان رفتار كنى كه دوست دارى با تو رفتار شود.
📗الکافي ج2 ص124
3️⃣امام رضا عليه السلام
🔹منْ لَمْ يَشْكُرِ اَلْمُنْعِمَ مِنَ اَلْمَخْلُوقِينَ لَمْ يَشْكُرِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ
🔸هركه در قبال خوبى مردم تشكر نكند ، از خداوند عزّ و جل هم تشكر نكرده است
📗بحار الأنوار ج68 ص44
4️⃣امام رضا عليه السلام
🔹الْمُسْتَغْفِرُ مِنْ ذَنْبٍ وَ يَفْعَلُهُ كَالْمُسْتَهْزِئِ بِرَبِّهِ
🔸 كسى كه از گناهى استغفار مى كند و باز آن را انجام مى دهد، مانند كسى است كه پروردگارش را ريشخند كند.
📗الکافي ج2 ص504
5️⃣امام رضا عليه السلام
🔹منْ لَمْ يَخَفِ اَللَّهَ فِي اَلْقَلِيلِ لَمْ يَخَفْهُ فِي اَلْكَثِيرِ
🔸كسى كه در [گناهِ] اندك از خدا نترسد در [گناهِ] بسيار هم از او نمى ترسد .
📗بحار الأنوار ج70 ص353
6️⃣امام رضا عليه السلام
🔹 الْمُذِيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ اَلْمُسْتَتِرُ بِهَا مَغْفُورٌ لَهُ
🔸كسى كه گناه[خود] را آشكار كند به حال خود وا نهاده شود و كسى كه گناه