#خنده_تاخاکریز
.
عازم جبهه بودم؛ یکی از دوستام برای اولین بار بود که به جبهه میاومد.
مادرش برای بدرقهش آومده بود .
خیلی قربان صدقه اش میرفت و
دائم به دشمن ناله و نفرین میکرد؛
.
بهش گفتم:
مادر شما دیگه برگردید فقط دعا کنید
ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب میشه.در جواب گفت:
خدا نکنه مادر، الهی صد سال زیر سایهی
پدر و مادرت زنده بمونی!
الهی که صدام شهید بشه که اینجور
بچههای مردم رو به کشتن میده! 👵🌿_^
"لبخندبزنرزمنده💎🤞🏻:)
#سربازظهور"
#خنده_تاخاکریز
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها جمع كرد و باصدای بلند
گفت: كی خسته است؟
گفتیم: دشمن
صدا زد: كی ناراضیہ؟
بلند گفتیم: دشمن
دوباره با صدای بلند صدا زد:
كی سردشه؟
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن
بعدش فرماندمون گفت:
خوب دمتون گرم حالا كه سردتون نیست؛ می خواستم بگم که پتو به
گردان ما نـرسیده..!😁❄️
"لبخندبزنرزمنده💎🤞🏻:)
#سربازظهور"
•.•
🧤• @Yekrooya
ھـور !'
#شهیدمحمدتورجیزاده🤗🌸🌿
#خنده_تاخاکریز
محمد داد میزد : فرمانده باید چی بخوره!! همه گفتند : نوشابه! نوشابه! همین طور که مشغولِ خوردن نوشابه بودیم، ماشین محمد هاشمی"رئیس وقت صداوسیما" به طرف آبادان در حال حرکت بود؛ محمد با دیدن او، که کت شلوار شیکی پوشیده بود؛ گفت: «الان وقتشه یه حالی به این بابا بدیم» بعد به طرف ماشین آن ها دوید.ماشین جلوی پای او توقف کرد. هاشمی همراه با محافظینش به احترام محمد که یک رزمنده بود ، از ماشین پیاده شد. محمد بدون معطلی با همان سر و وضع گلی دستانش را باز کرد و رفت اول هاشمی را در آغوش کشید و بعد محافظ ها رو. اصن یه وضعی آب شدیم اون وسط.. 🤦🏻🍃🍺 "لبخندبزنرزمنده💎🤞🏻:) #سربازظهور"
#خنده_تاخاکریز
ــ محمد پاشو! پاشو چقدر میخوابی!؟
+ چته نصفه شبی؟ بذار بخوابم..!
ــ پاشو، من دارم نماز شب میخونم،
کسی نیست نگام کنه!!!
یا مثلا میگفت:
ــ پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن
بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!
.
مسعود احمدیان هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب، عادت کرده بودیم!🤲🏻♥️
"لبخندبزنرزمنده💎🤞🏻:)
#سربازظهور"
#خنده_تاخاکریز
صبح روز عملیات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد از طرفی حدود ۱۰۰اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچهها پیدا شود و روحیههای گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچارهها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن میکردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:
.
«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب میدادند بچههای خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان میداد که یعنی شعار ندهید! او میگفت:
قربانی من هستم «انا قربانی»و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم..😂✊🏻🍃
"لبخندبزنرزمنده💎🤞🏻:)
#سربازظهور"
#خنده_تاخاکریز
وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو میگرفتیم و بزور میخوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزن اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...
.
اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، کلافه شده بودیم، دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخنهای بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه ، استخوانی پیدا شد. دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
.
بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند، به عباس گفتند:
بیچاره شهید! تا دید میخوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.
چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!
و کلی خندیدیم ... 😉🌱
|• Eitaa.com/Yekrooya •|
#دردودرمان 🤒
كسی جرأت داشت بگوید من مریضم، هه ماشاءلله دكتر بودند. آن هم از آن فوق تخصص هایش!
.
میریختند سرش، یكی فشار خونش را می گرفت، البته با دندان، دیگری نبضش را بررسی می كرد، البته با نیشگون،همه بدنش می كندند، قیمه قرمه اش می كردند. بعد اظهار نظر می شد كه مثلا فشار خونش بالاست یا چربی خون دارد، آنوقت بود كه نسخه می پیچیدند.
.
پتو را بیاورید. بیاندازید سرش، با مشت و لگد هر چه محكمتر خوب مشب و مالش بدهید، بعد آب سرد بیاورید، یقه پیراهنش را باز كنید، بلایی به سرش می آوردند كه اگر رو به قبله هم بود صدایش را در نیاورد! 🤐
.
#خنده_تاخاکریز
.
•.☘️|@Yekrooya|>
🌿•>#خنده_تاخاکریز
قبل از عملیات بود ...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم ...
ڪه تڪفیریا نفهمن ...
یهو سید ابراهیم از فرمانده های تیپ فاطمیون
بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ، بدونید دهنم سرویس شده...😂😂
#شهیدمصطفےصدرزاده
#سفیرعشق
.•🌿@yekrooya
قبل از عملیات بود ،
داشتیم باهم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم ، که تکفیریا نفهمن!
.
یهویی سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرماندههای تیپ فاطمیون بلند گفت:
آقا اگر من پشت بی سیم گفتم ،
همه چی آرومه من چقد خوشبختم!
بدونید دهنم سرویس شده... 😂🙌
.
#خنده_تاخاکریز
#شهید_مصطفی_صدرزاده
|•🌱@yekrooya•|