eitaa logo
✧══•یٓـاوَرانـِ ظُـهـُور•══✧
113 دنبال‌کننده
1هزار عکس
316 ویدیو
1 فایل
تاسیس کانال ۱۳۹۹/۱۲/۱۰ برای‌انتقادات سوالات و.... به پیوی خادم کانال مراجعه کنید @alireza313iar برای تبادلات و تبلبغات‌به پیوی مربوطه مراجعه کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌧🌱 مےگويند خيلي‌ها نماز نمی‌خوانند ما هم جزء آنها😒... اگر يك كشتے🚢صد نفره نقص فنی‌ پيداكـرد و در دريا غرق شد🌊 نود و هشت نفر شنا بلد نبودند وغرق شدند، اين دوبگويند: داداش ببين. ما صد نفر سواركشتےبوديم.🤔 نود و هشت نفر غرق شدند... 😐بيا ما دو نفرهم غرق شويم! اين چقدر حرف غلطي است.  حالا كه همه دروغ مےگويند. بيا ما دو تا هم دروغ بگوييم.💔 حرف غلط است.‼️ @iavaranezohor ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✧══•یٓـاوَرانـِ ظُـهـُور•══✧
☾🕊☽
گمنام‌یعنی‌ی‌گوشه‌ای‌برای‌خودت‌بیوفتی‌و‌خاک‌به‌رویت‌ بنشیند‌و‌دور‌از‌تمام‌هیاهوهای‌دنیای‌دیگران‌باشی…🙂 یعنی‌خودت‌خاکی‌باشی،ولی‌برای‌دیگران‌آسمان‌بہ‌ارمغان‌بیاوری…👌🏻‌ گمنام‌یعنی‌همین…💔 •|😞🖐🏽💔|• @iavaranezohor ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم سلام حضرت عشـ❤️ـق .... @iavaranezohor ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
࿙🌿࿚ ☻‌‌‌نگاه‌به‌نامحرم‌خنجر‌به‌ایمانتان‌میزند و‌چیزی‌جزگناه‌به‌زندگی‌تان‌اضافه‌نمیڪند. این‌همه‌نگاه‌خوب‌وجود‌دارد‌مثل:⇩ نگاه‌به‌چهره‌پدرومادر، عالم‌ربانے، قرآن، ونگاه‌محبت‌به‌زن‌و‌بچه‌ که‌همه‌این‌ها‌عبـادت‌است...!🌱 ☝️🏻
✍🏻حاج آقای قرائتـــے: مابه وسیله میتوانیم منکرات جامعه را از بین ببریم با: و ازدواج مهارکننده ← شهوت و نماز از بین برنده ← غفلت @iavaranezohor ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یادم هست ماه پنجم سال ۲۰۰۷ بود که عوارضی بر مرحوم حکیم پدیدار شد و ما ایشان را به درمانگاه بغداد بردیم که گفتند به‌احتمال قوی مبتلا به سرطان ریه شدند. اولین کاری که کردم، به تهران آمدم؛ قبل از آن از همان بغداد با حاج قاسم تماس گرفتم و گفتم کار فوری دارم؛ از فرودگاه که آمدم، دیدم ایشان هم تشریف آوردند. حاج قاسم گفت ان‌شاءالله مورد خاصی نیست که این‌قدر فوری و سریع آمدید؛ موضوع را که برایشان تعریف کردم، خیلی به‌هم ریخت و شروع کرد به گریه کردن و خیلی خیلی متأثر شد از شنیدن این ماجرا. حاج قاسم در طول مدت ۲۸ ماهی که مرحوم بیمار بود، همه جور محبت، لطف را داشتند و بدون مبالغه عرض می‌کنم که هر روز می‌آمدند و سرکشی می‌کردند بعضاً یک بار صبح و یک بار عصر می‌آمد و سر می‌زد. 🎤: فرزند مرحوم سید عبدالعزیز حکیم @iavaranezohor
کوتاه "جوانی روستایی" ظرفی "عسل" برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، و حس کرد چیزی "برای رشوه" ندارد، به عمد، "درب ظرف" عسل او را باز نگه داشت تا مگس ها بر آن بنشینند. جوان هر چه "اصرار کرد" که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آن که "مگس ها" در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه "ورود به شهر" را به جوان داد. "عسل به قدری به مگس آلوده شد که کسی در شهر آن را نخرید." جوان "خشمگین شد" و شکایت به "قاضی سمرقند" برد. قاضی گفت: "مقصر" مگس ها هستند، مامور به مگس ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می نشستند قدرت مقابله را نداشته است. "برو و مگس هر جا دیدی بکش.!" جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه "همدست" است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، "انتقام خود بگیرم." "قاضی نوشته ای داد." روز بعد جوان روستایی در خیابان دید مگسی در "صورت قاضی" نشسته است، نزدیک شد و با "سیلی محکمی" مگس را کشت. قاضی از "ترس" از جا پرید و همه به او خندیدند. "قاضی دستور داد او را زندانی کنند." جوان "دست نوشته" قاضی را از جیب در آورد، قاضی داستان یادش افتاد و گفت: "دورش کنید و از شهر بیرون بیندازید او دیوانه است می شناسم.!" @iavaranezohor