eitaa logo
بانوی ایده آل😍👌
3.1هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
25 فایل
🌸قراره با هم یکم پیشرفت کنیم! 🌸در هر زمینه ای : #فرهنگی #هنری #آشپزی #رواشناسی #تجربه #خیاطی و ... ♥️تب و درخواست هرنوع مشاوره: @m_haydarii 💚لینک گروه: eitaa.com/joinchat/4222091472C4859ce0158 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹به وقت رمان🌹
بانوی ایده آل😍👌
#قسمت 13 تا غروب کلاس داشتم مریم و سهیلا که کلاسشون ساعت ۳ تمام شد رفتن منم تنها شدم زمستون هوا خی
14 وارد پاساژ شدم و شماره جواد و گرفتم - داداش کجایین جواد: بهار جان من دارم میبینمت برگرد سمت چپ و نگاه کن... - عع اره دیدمت رفتم سمتشون.. - سلام زهرا: سلام عزیزم خسته نباشی - خیلی ممنون جواد: سلام ،همکلاسیت رفت؟ - اره منو رسوند و رفت جواد: باشه ،بریم؟ - کجا؟ جواد:غذا بخوریم - مگه نگفتین دارین خرید میکنین جواد: چرا ،تمام شد... - ععع ،پس چرا گفتی بیام زهرا: که باهم غذا بخوریم... - ولی من اگه جای شما بودم... تنهایی میرفتم غذا میخوردم جواد: ععع بیخووود،مگه میزارم... -واا دادااااش جواد: بریم که گشنمه خیلی شب خیلی خوبی بود ،بعد از خوردن شام زهرا جون و رسوندیم خونشون بعد رفتیم خونه دو روز دیگه عقدشون بود و من هیچ کاری نکردم.... اصلا خوابم نمیبرد فکرم درگیره احمدی بود که چقدر فرق داره یعنی مریم راست میگفت، کسی تو زندگیش نیست! فقط به خاطر پیچوندن من این حرف زده! ای خدااا ،خل شدم رفت بعد از خوندن نماز صبح خوابم برد با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم امروز تصمیممو گرفتم ، که سر از کارای این پسره دربیارم چرا اینقدر برام مهم بود کسی تو زندگش هست خودم نمیدونم ... لباسامو پوشیدم و رفتم پایین همه درحال صبحانه خوردن بودن - سلام به همگی مامان: سلام جواد:چه عجب زود بیدار شدی بابا: سلام بابا ،بیا پیش خودم بشین - چشم، داداش جواد امروز ماشینت و نیاز نداری؟ جواد: چطور؟ - نیازش دارم ! جواد: کجا میخوای بری؟ - خوب نیاز دارم دیگه، اصلا هیچی بیخیال جواد : خوبه بابا، قهر نکن ،تا ساعت ۲ برام بیار که باید برم دنبال خانم محمدی،بریم جایی - بابا داره زنت میشه خانم محمدی چیه مسخره ش در آوردی زهرا جون خیلی سخته زهرا خانم. جواد: ععع بهار ،هنوز نامحرمیم... - ای بابا ,فردا محرم میشین دیگه... مامان: بهار ،واسه خودت خرید نکردی - نه ،امروز میرم ،لطفا کارتمو شارژ کنین بابا: باشه بابا دارم میرم حجره برات واریز میکنم جواد: 100 بزنه کافیه بهار - وااا با 100تومن چی میشه! بابا: شوخی میکنه بهار جان - از این شوخیا با من نکنین قلبم وایمیاسته. مامان: از دست تو ... سویچ ماشین و گرفتم و حرکت کردم ، امروز روز تعقیب و گریزه ... توی کلاس احمدی بود چند تا صندلی جلو تر از من نشسته بود... مریم: ( آروم ) پیس،پیس پیس هووو بهار نگاهش کردم : چیه مریم: به کجا خیره شدی؟ - هیچ جا... سهیلا:واقعن دیگه کاری با احمدی نداری - نه خیر،گوشیتم مال خودت مریم: ای خاک بر سرت - خودت دیونه استاد: چه خبره اونجا سهیلا: هیچی استاد، در کیفش باز بود بهش گفتیم درو ببنده... استاد : تو چکاری داری به کیف اون... کلاس بهم میزنی... ببخشید استاد... ادامه دارد...
15 بعد از تمام شدن کلاس ،وسیله هامو جمع کردم سهیلا: بهار ،حالا که دیگه تموم شده ،با هم بریم خونه... - ماشین آوردم میخوام بازار مریم: اخ جوون بازار ،ما هم میایم دیگه - نه جایی کارم دارم بعد میرم بازار سهیلا: مشکوک میزنیااا ،بازار واسه چی - ععع نگفتم بهتون، فردا عقده داداش جواده مریم: عععع چه خوب،اون خانم خوشبخت کیه - همکارشه سهیلا: اوه اوه کل خانواده نظامی شدن... - فعلن من برم ،دیرم شده مریم : باشه برو تن تن از کلاس زدم بیرون که به احمدی برسم ماشینشو ندیدم .... اه لعنتی سوار ماشین شدم اعصابم خورد بود ،ای کاش یه کم زودتر میاومدم بیرون ماشین و روشن کردم یه دفعه از آینه نگاه کردم ،احمدی سوار موتور شده... - وااا ماشینش کو پس منم پشت سرش حرکت کردم نزدیکای ظهر بود اول رفت سمت یه مسجد وارد مسجد شد ،صدای اذان و میشنیدم ،فهمیدم که رفته نماز بخونه منم رفتم یه گوشه ماشین و پارک کردمو رفتم داخل مسجد بعد از خوندن نماز سریع اومدم بیرون ،تا دوباره ناپدید نشه با دیدن موتورش یه نفس آروم کشیدم سوار ماشین شدم و منتظر موندم بعد ده دقیقه اومد بیرون حرکت کرد از خیابونا گذشتیم وارد یه کوچه شد و ایستاد موتورشو وپارک کرد و پیاده شد وارد یه موسسه تدریس خصوصی شد نیم ساعتی منتظر شدم نیومد از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل موسسه مثل دزدا سرمو داخل بردم ... اثری از احمدی نبود وارد شدم یه دفعه یه خانم پرسید ببخشید کاری داشتین - میخواستم ببینم اینجا چه کارایی انجام میدین؟ خوب تدریس دیگه! - چه درسایی؟ فیزیک،ریاضی، .... - خوب منم میتونم بیام تدریس کنم؟ چی؟ - همه چی، من ریاضی ، فیزیک، ادبیات ،هنر همه چی،؟ دانشجو هستین؟ - بله اتفاقن یه مدرس واسه ریاضی پایه متوسطه نیاز داریم ،این فرمو پر کنین برین داخل اون اتاق ،با مدیر آموزشگاه صحبت کنین - چشم... ادامه دارد....
16 بعد از پر کردن فرم ،رفتم سمت در اتاق مدیریت در زدم و وارد شدم... (یه مرد جوون،سی و هفت،هشت ،ساله به نظر میرسید) - سلام سلام ،بفرمایید... - گفتن که نیاز به یه نفر دارین که تدریس ریاضی کنه شما مدرکتون چیه؟ - دارم واسه کارشناسی میخونم رشته ام حسابداریه.... خوبه ،چرا میخواین تدریس کنین (نمیدونستم چی بگم): به پولش نیاز دارم باشه ،از فردا به مدت یه هفته میتونین تدریس کنین اگه راضی بودیم با هم قرار داد میبندیم - چشم فرمو بدین به من - بفرمایید نگاهی به فرم کرد خوب ، خانم صادقی ،به سلامت - خیلی ممنون ،با اجازه در و باز کردم ،یه نگاهی به بیرون انداختم و رفتم ،بدو بدو رفتم سمت ماشین سوار شدم واااییی دستی دستی چه گندی زدم من این چه کاره احمقانه ای بود کردم اگه بابا اجازه نده چی ؟ جواد و بگوو اینو چیکارش کنم یه دفعه احمدی اومد بیرون... - یعنی همش تقصیر توعه..... خواستم دیگه برگردم که باز یه چیزی وسوسه ام میکرد که دنبالش برم گوشیم زنگ خورد جواد بود ساعت و نگاه کردم وااای ساعت یه ربع به سه بود - جانم داداش جواد: کجایی بهار - دارم میام جواد: باشه زود بیا - چشم دنبال احمدی رفتم ،بعد از مدتی رسید به یه خونه ،در خونه رو باز کرد و وارد خونه شد ،متوجه شدم اینجا خونشه بعدش حرکت کردم سمت بازار جوادم هی زنگ میزد ،دیگه از ترس جوابشو نمیدادم بعد از کلی چرخیدن، یه لباس پیدا کردم مناسب جشن حساب کردم و سوار ماشین شدم که به گوشیم نگاه کردم ۱۰ تماس از جواد با یه پیام پیامو باز کردم نوشته بود: دختر لااقل بگو زنده ای خیالم راحت بشه ،ماشینم نیاز ندارم خانم محمدی اومده دنبالم دارم میرم... یه لبخندی زدمو براش نوشتم الهی قربونت برم،کارم طول کشید ،دارم میرم خونه شرمنده تا برسم خونه هوا تاریک شده بود ماشین و گذاشتم پارکینگ و رفتم تو خونه مامان: معلوم هست کجایی؟ - خوب خونم مامان:بیچاره جواد از خجالت آب شد که زهرا اومده دنبالش... - وااا مامان،زنشه هااا، اگه اون نیاد کی بیاد دختر همسایه... مامان: برو نمک نریز دختر... - چشم... یکی نیست بیاید این دختر بگیر من راحت شم خدا... الهی آمین مادر جان... نمیدونم تو اگه این زبان نداشتی میخواستی چکار کنی... ادامه دارد.‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغــــاز‌میڪنیم ومــعطر‌میڪنیم ‌روزمون‌رابا‌ذڪر زیباے صلوات: ✨هدیه‌به‌چهـــارده‌معصوم✨ 🕊 🌷خـدایـا با توکل به‌اسم اعظمت که روشنگر جانست روزمان را آغاز می‌کنیم باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی ات، زینت بخش دفترمان باشد ... 🍃بسم الله الرَّحمن الرَّحیم🍃 🌹 الهـی بـه امیـد تـو 🌹 ❤️ 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃♥️ پروردگارا... ♥️در مسیر تو گام برمیدارم. خستگی هایم طعم دلنشینی دارند. ♥️نگذار در گذر از راه های زندگی بیهوده قدم بردارم و احساس پوچی کنم.... ♥️نگذار پاداشهای دنیا،مرا از حقیقتم دور کند.... ♥️نگذار ترسهایم ،مانع ادامه ی مسیرم شوند.... 🍃♥️الهی... ♥️یاریم کن لایق این باشم که عشق و مهربانی تو را منعکس کنم... ♥️مرا در آگاهی از رسالتم یاری کن. به گامهایم هدف بده و به هدفهایم عشق ببخش... 🍃♥️ميخوانمت امروز با اين نام "يا رب العالمين"♥️🍃
با خودت تکرار کن😍 "چقدر خوش شانسم که زندگی آگاهانه را می شناسم😍 و چقدر خوشبختم که شادی واقعی را درک میکنم " خدایم سپاسگزارم❤️
از شنبه.mp3
3.2M
🎤 📆 از شنبه شروع می‌کنم! 💥 ساده‌ترین جمله‌ای که مارو به یک گناه بزرگ می‌کشونه! ❇️ و یک راهکار ساده برای غلبه به این گناه! 🔮بهترین کانال همسرداری و کدبانوگری :🔮 @kadban0_bash 🔮چت کن و خونه داری یاد بگیر و بپرس:🔮 https://eitaa.com/joinchat/4222091472C6c23f9a27a