#مسابقه
#شرکت_کننده_شماره_هفت
من یه داروسازم
به پیشنهاد پدرم یکی از دوستاشون که دبیر بازنشسته بودن رو آوردم توی داروخونه تا صندوقدار باشن و داروهای فروش آزاد رو به مشتری ها بدن و این بنده خدا هیچ آشنایی با کاربرد داروها نداشتن.
ایشون هر کسی میومد میگفت فلان قرص کارش چطوریه آیا خوب هست یا نه سریع جواب میدادن آره قرصش حرف نداره خودمم خوردم و خیلی راضی هستم 🤭
یه روز یه خانومه اومد داروخونه گفت قرص اورژانسی میخوام(قرص اورژانسی یا لوونورژسترول برای جلوگیری از بارداری توی نزدیکیهای پرخطر برای مصرف خانومها تجویز میشه) ولی نمیدونم واقعا اثر داشته باشه یا نه.سریع ایشون در جواب مشتری گفتن بله بله حتما اثر خوبی داره من خودم چند بار خوردم و راضی بودم😄😄😄😄
کادر داروخانه🤣🤣🤣🤣
خانم مشتری😲
آقای صندوقدار بعد از اینکه فهمید کاربرد قرصه چی بوده🤦🏻♀️😄😄
#کد۰۷
#مسابقه
#شرکت_کننده_شماره_هشت
من بنظر خودم بامزه ترین سوتی ک دادم این بود ک روز خواستگاری اومدم چایی بیارم برای اولین بار بود ک داماد و خانوادش رو میدیدم و جلسه اول بود چایی رو ک آوردم مادر داماد گفت ممنونم عزیزم لطفاً برام نعلبکی هم بیار
من گفتم چشم مامان😂😂😂
بخدا منظوری نداشتم یهو از دهنم پرید😐😂
بابا دختر بزار ب جلسه دوم بکشه بعد ب بنده خدا بگو مامان😂😂خانومه بنده خدا از خوشحالی گفت وااییی😍عزیزمممم ب من گفتی مامان عروس قشنگممم؟
منم گفتم از اونجایی ک شما جای مادرم هستین گفتم حواسم نبود گفتم مامان😅
چی بگم اخه؟؟؟
#کد۰۸
#مسابقه
#شرکت_کننده_شماره_نه
من یه بار با همسرم رفتم پارچه فروشی که پارچه بخرم پارچه مد نظرمو انتخاب کردم بعد به فروشنده گفتم نیم سانت از این برش بدین😂😂فروشنده گفت چقدر خانم😳همسرم گفت نیم متر 😂😂
من😅
همسرم😏😄
آقای فروشنده😳
#کد۰۹
داستان شب 🌙
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺑﺖ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺗﻪ ﺩﻳﮓﻫﺎ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ.
ﻫﺮﮔﺰ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ : ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻪ ﺩﻳﮕﻬﺎی ﺧﯿﻠﯽ
ﺑﺮﺷﺘﻪ ﻫﺴﺘﻢ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ، ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺗﻪ دیگهاﻳﺶ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺑﻌﻼﻭﻩ ﺗﻪ ﺩیگهای ﮐﻤﯽ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮐﺸﺪ.
ﺩﺭﮎ ﻭ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﻋﯿﺐﻫﺎﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ.
ﺩﻋﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻗﺴﻤﺖﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ، ﺑﺪ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ.
🔶🔹#انگیزشی
🔶 به خدا توکل کن، برنامه ریزی کن، تلاش کن و
در آخر کمی صبر کن تا به موفقیت برسی ❤️
🔷بعدش دیگه هیچ جا توقف نکن
و تا آخر مسیر برو با سرعت
همه ی موفقیت هارو فتح کن.
🔹#شبت_بخیر😇
🔶🔹دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#ذکرروز
🔶ذکر روز چهارشنبه:
🔹یا حَیُّ یا قَیّومُ
🔶ای زنده، ای پاینده
🔹 روز چهارشنبه متعلق به امام موسی کاظم (ع) و امام رضا (ع) و امام محمد تقی(ع) و امام علی نقی (ع) است. روایت شده در این روز زیارت این چهار امام خوانده شود.
🔶ذکر روز چهارشنبه موجب عزت دائمی میشود.
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#تقویم_روز
🔶بدون مناسبت
🔶🔹دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#انگیزشی
🔶فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ
🔷«« پس به سوی خدا فرار کنید »»
🔹#صبحت_بخیر
🔶#امروزت_بهترین_روز
🔶🔹دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#حدیث_روز
🔶 امام باقر (علیه السلام) :
🔷هر بار که مؤمن توبه و استغفار خود را تجدید کند خدا نیز مغفرت و آمرزش خود را برای وی تجدید می نماید.
🔶سفینه ، ج۱ ، ص۱۲۷
🔶🔹دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
#مسابقه
#شرکت_کننده_شماره_ده
یه روز با دختر عموم بغل هم نشسته بودیم پسر عمم یکم اونورتر نشسته بود بعد دختر عموم گفت چقدر خری من گفتم عمته فقط دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم توش😢😂
#کد۱۰
#مسابقه
#شرکت_کننده_شماره_یازده
سلام سوتی من :
یک روز سر کلاس بودیم منم نماینده ی کلاس
داشتم از در میرفتم بیرون در زدم
کل کلاس رفت تو هوا 😂😂
انقدر دوستان خندیدن که من تا یک هفته میخواستم از کلاس برم بیرون میگفتن حواست باشه در نزنی 😂
#کد۱۱
#مسابقه
#شرکت_کننده_شماره_دوازده
حدود ۴۰ سال پیش برای حمل و نقل عمومی اتوبوسهای دو طبقه سبز رنگی بود که یه راننده داشت و یه کمک راننده که روی چهارپایه کوچکی کنار راننده می نشست ، کارش هم گرفتن بلیط بود و اعلام نام ایستگاهها ، اینو گفتم که تصور نشستن کمک راننده کنار در اتوبوس رو داشته باشید تا بهتر بتونید عمق ماجرا رو درک کنید . نوجوانی بودم که تازه شروع کرده بودم مستقل از خانه به نماز جمعه یا نمایشگاه کتاب و کتابخونه برم ، یادمه صبح جمعه خیلی زود بیدار شده بودم و بعد رسیدگی به کارهام راهی نماز جمعه شدم خوب اون زمانها پیاده روی هم زیاد داشت مسیرهای منتهی به مقصد و یا بالعکس به ایستگاه اتوبوس ، خلاصه روز پرکاری بود و حسابی خسته شده بودم تو راه برگشت از نماز سوار یکی از همین اتوبوسهای دوطبقه سبز رنگ شدم و چون راه طولانی بود و حرکت کند اتوبوس مثل گهواره منم خوابم برد و نمیدونم چی شد که با صدای کمک راننده که ایستگاه نزدیک به خونه رو اعلام میکرد پریدم از جام و تلو تلو خوران رفتم سمت در این اتوبوسها وقتی ترمز میگرفتن تو ایستگاه به یکبار نمی ایستاد و معمولا چند تکانی به آدم میداد و حرفه ای شده بودیم و میدونستیم باید دستمون رو به میله های اتوبوس محکم بگیریم اما من که مثل جن از جام پریده بودم و به یکباره سمت در رفته بودم که پیاده بشم و جا نمونم ، این حرکتهای تند اتوبوس دستپاچه ام کرد و خواب آلود بدون نگاه کردن و غیرارادی دستم رفت سمت میله که محکم بگیرمش که به اشتباه گوش کمک راننده رو گرفتم محکم و داد بنده خدا در اومد که چکار میکنی بابا 🤣 از خجالت دویدم پائین و بدو از اتوبوس دور شدم خدا میدونه مسافرا از پشت پنجره چجوری نگام کردن و خندیدن 😅😅😅
#کد۱۲