🔶🔹#انگیزشی
🔆 دنیا به آخر نرسیده
فقط دیروز نتوانستی به آنچه که میخواستی برسی
هنوز فرصت داری...
نگذار با سهلانگاری، امروزت هم رنگ حسرت دیروز را بگیرد
زمان هنوز مانده تا امروزت رنگی دیگر به خود
بگیرد:
رنگ امید، رنگ تلاش، رنگ رضایت
امروز همان روزیست که بعد از شکست دیروز منتظر آمدنش بودی تا جبران کنی
تعلل نکن، حرکت کن
هنوز وقت باقی است..
🔆شبت_بخیر 😇
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#تقویم_روز
🔆بدون مناسبت
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#انگیزشی
🔆 یه یهویی هایی هست که خیلی قشنگن
مثل یهویی خندیدن
یهویی سرشار از ذوق شدن
یهویی کادو گرفتن
یهویی خبر خوب شنیدن
یهویی خوشبخت بودن
و…
زندگیتون پراز این یهویی های قشنگ
🦋
#امروزت_بهترین_روز
🔆#صبحت_بخیر😇
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#هرروزیک_حدیث
🔆 رسول اکرم صلی الله علیه و آله:
هر لحظهای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد، روز قیامت حسرتش را خواهد خورد.
کنز العمال ح 1819
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#پدرانه
🔆مقام معظم رهبری:
خیلیها از زحمات خانمها آگاهی ندارند.
مردم عادت کردهاند که خیال کنند
زحمت، چیزی است که انسان با بازو و بدن و جسم خود انجام میدهد؛
نمیدانند #زحمات_روحی_و_عاطفی گاهی سنگینتر است!
‼️ آقایان، خیلی از زحمتهای شما را درست ملتفت نیستند؛
اما خدای متعال که «لا یخفی عَلَیهِ خافِیة» است
هیچ چیزی از او پوشیده نمیماند
ناظر کار شماست و شما #اجر دارید.
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#مشاورخانواده
🔆 وقتی رابطهای سرد میشو؛ باید هر دو آن را گرم کنید...!
منتظر نمانید که حتما کسی برای گرم کردن آن بر رویتان نفت بریزد تا بلکه به خودتان بیایید.
یا اینکه زنده نگهداشتن گرمای بین خودتان را وظیفهی طرف مقابلتان بدانید
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#دانستنیها
🔆 ایشون همون آهوی خُتَنه که ازش مُشک میگیرن.
شعرای بزرگ ما؛ مثل حافظ و فروغی بسطامی هم چون ندیده بودنش، فکر میکردن مثل همۀ آهوها خوشگله و بخاطر مُشک خوشبو هم هست، ختن هم که شهر زیبارویانه؛
پس بخاطر همین معشوقشون رو به آهوی خُتَن تشبیه میکردن.
ولی خب خودتون که دندوناشو میبینید 😊
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#باهم_بخندیم
🔆 یکی از پر استرس ترین کارها!!!!
باز کردن در ظرف زعفزونه،😜
از بس گرونه ادم فکر میکنه اگه یه دونش هم بریزه تمام سرمایه زندگی ادم به فنا رفته😂😂
نامردا ظرفشو یه جوری طراحی میکنن که باز کردنش از خنثی کردن بمب هم بدتره😂😆
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8
🔶🔹#سرگذشت_واقعی
🔆#بی_تو_هرگز
🔆#قسمت_دهم
حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ...
با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...
با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ..
🔶🔹#سرگذشت_واقعی
🔆#بی_تو_هرگز
🔆#قسمت_دهم
نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...
خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...
زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ...
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ...
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ...
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
👈ادامه دارد…
🔶🔹#پزشکی
🔆 کارهایی که برای بهبود گلودرد باید انجام دهید !
آب نمک غرغره کنید
اسطوخودوس را دریابید
آویشن گلویتان را نرم میکند
سیر همه کاره است
عسل فراموشتان نشود
بخور بدهید
جوشانده عناب را هم فراموش نکنید
لعاب معجزهگر بهدانه را دست کم نگیرید
🦋 دوستای خوبم لطفا برای بهتر دیده شدن کانال، ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻
📌لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8