eitaa logo
"چــٰادری‌هــٰا"
233 دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
1.1هزار فایل
- ـبہ‌نـام‌‌خٰداوند‌بودنبـود 🖐🏻 چادرم میراث مادرم زهراس☺💎 + ڪانالی با محتواۍ : مذهبۍ ، انگیزشۍ ، سـیاسۍ ، تربیتی و .. جھت ارتباط با مـدیر [تبادلات،انتقادات،پیشنھادات] : @Zahra_r_h_66 ناشناسمونھ' : https://harfeto.timefriend.net/16483794078476
مشاهده در ایتا
دانلود
چادری ها.attheme
194
🌸چادری ها🌸 ____🌸____ @idjbkco ____🌸____ کپی حـــ⛔️ــرام
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا همین حوالیه: 🌸چادری ها🌸 ____🌸____ @idjbkco ____🌸____ کپی حـــ⛔️ــرام
و یک سوپرایز دیگه که داریم میخواهیم یک رمان هم بزاریم به اسم به خاطر تو مذهبی هستش و خیلی زیبا دنبال کنید ❤️ کپی رمان حرااام هست
"چــٰادری‌هــٰا"
و یک سوپرایز دیگه که داریم میخواهیم یک رمان هم بزاریم به اسم به خاطر تو مذهبی هستش و خیلی زیبا د
خوشگلا ❤️ رمان رو من مینویسم و رضایت ندارم ازش کپی کنید و بزارید کانالتون 😊⭕️ هر روز هم یک پارت از رمان رو داخل کانال میزارم براتون 😘❤️
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 کنار بخاری نشسته بودم و برای روشا کاردستی درست میکردم که صدای زنگ آیفون اومد . به روشا گفتم :《صبر کن الان برمیگردم .》آیفون رو نگاه کردم ، با عصبانیت رفتم توی آشپزخونه . مامان داشت قرمه سبزی می پخت . با کلافگی گفتم :《دوباره این پسره امل اومده ، خودت برو ببین چیکار داره .》مامان گفت:《رها ! زشته ، یعنی چی که میگی امل ؟ برو دم در ببین چیکار داره ، کوه که نمیخوای جا به جا کنی .》آه عمیقی کشیدم و از آشپزخونه اومدم بیرون . پالتو و شالم رو پوشیدم و رفتم دم در . درو رو باز کردم . حامد با یه سینی آش رشته ایستاده بود جلوی در . همونطور که سرش پایین بود گفت : 《سلام》خیلی بی تفاوت و سرد جواب سلامشو دادم . سینی آش رو به سمتم گرفت و گفت :《بفرمایید . آش نذریه .》کاسه رو برداشتم و گفتم :《الان کاسه رو میارم .》بعد رفتم و آش رو توی یه ظرف خالی کردم و ظرفش رو شستم و بردم دادم بهش . قبل از اینکه بره گفت :《عصر ساعت 6 مولودی داریم به مناسبت ولادت حضرت زهرا . تشریف بیارید .》گفتم :《حتما ... بابت آش ممنون .》بعد خداحافظی کرد و رفت . درو کوبیدم و رفتم تو . مامان صدام کرد و گفت :《رها خانوم؟ بیا میز رو بچین غذا آماده اس .》گفتم :《چشم مامان جان الان میام .》رفتم توی اتاقم . پالتو و شالم رو گذاشتم توی کمد . بعدش رفتم توی آشپزخونه و میز رو چیدم . مامان غذا رو کشید و گذاشت روی میز . روشا هم با کاردستی اش اومد و گفت :《تمومش کردم. قشنگه ؟》بوسش کردم و گفتم :《آفرین ! خیلی قشنگ شده !》نشستیم سر میز . نفس عمیقی کشیدم و گفتم :《چی توی غذات میریزی که انقدر بوی خوبی داره ؟!》مامان با خنده گفت :《عشق !》با تعجب گفتم :《چی ؟ عشق ؟》خنده ام گرفت . مامان ادامه داد :《زن خونه ، باید غذا رو با عشق درست کنه . غذایی که بدون عشق درست بشه هیچ لذتی نداره !》با خنده گفتم :《چه جالب !》 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/2085552232Ce6a6123919 [کپی حـــ⛔️ــرام]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم تنگ است😭 دلم دوباره هواتو گرده😭 دلم دوباره هوای شندین عطرتو کرده 😭 🌸چادری ها🌸 ____🌸____ @idjbkco ____🌸____ کپی حـــ⛔️ــرام
🌸چادری ها🌸 ____🌸____ @idjbkco ____🌸____ کپی حـــ⛔️ــرام
🌸چادری ها🌸 ____🌸____ @idjbkco ____🌸____ کپی حـــ⛔️ــرام