همهی سهسالگیِ دخترانه ،
همهی آن لطافت غریب،
توی رنجِ آن سفرِ درد، ذره ذره تمام شد .
عمّه توی کوفه راست گفته بود؛
قلبِ کوچکش آب شد عاقبت...
#یا_رقیه_خاتونۜ
عباس(ع) به ما فهماند که
شرط سِقایت،تشنگی و شرط علمداری
بیدستی است و با عافیتطلبی و ادعا
نمیتوان،ابالفضل شد :)
#حاجحسینیکتا
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
تشت طلا را که دید ، برخاست و لنگانلنگان به طرفِ چند نفری رفت ك به خرابه میآمدند .
خودش را سپر کرد و آرام نجوا کرد :
+ تاب دیدن ندارد .. بخدا تازه سه سالش شده ، دق میکند اگر سر پدر را ببیند . خودم آرامَش میکنم بازگردید و به امیرتان بگویید زینب این کودک را آرام میکند ..
نامرد توجهی به حرفهایش نکرد و سیلی بر صورتش زد که زمین افتاد .
برخاست و چادرش را تکاند و دوباره به سمت تشت رفت ، اما افسوس ك دِگر دیر شده بود و رقیه سر پدر را دیده بود :)💔..
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
هدایت شده از نبض انقلاب 🏴
خدایا ترو به سه ساله اربابمون اقا امام حسین (ع) کربلای مارو برای اربعین امشب بنویس😭
<الهی امین یارب العالمین>
محمد حسین پویانفرenc_16926478875715520862695.mp3
زمان:
حجم:
4.3M
دیگه ناه ندارم بابا
دیگه پا ندارم بابا...💔😭
من حالم خرابه...
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
حسن عطاییenc_16899562440383981524293.mp3
زمان:
حجم:
3.4M
تا شنید شبیه مادرتو ام بدتر زد...💔😭😭
بابا حسین....
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
رقیه را که سپردند به خاک،
شبش امکلثوم نمیخوابید.
گریه میکرد و بیتابی...
زینب رفت سراغ امکلثوم و گفت:
«دلم به تو خوش بود برای آرام کردن
بقیه؛ چه شده که آرام نمیشوی؟»
امکلثوم گفت:«دیشب رقیه در بغل
من بود، نصفه شب بلند شدم، دیدم
گریه میکند، گفتم چه شده عمهجان؟»
گفت:« در شهر، زیر این آسمان پرستاره
کسی از من یتیمتر و اسیرتر هست؟
مگر اینها نمیدانند ما مسلمانیم،
چرا آب و نان بهمان نمیدهند؟»
زینب هم چشمهایش پر شد از اشک..
-کتاب ' قصهی کربلا
😭
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍