#دلنوشته_شب
روزی با مادرم میخواستیم از یک پل چوبی رد شویم.
مادرم به من گفت: پسرم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
رو به مادرم کردم و گفتم: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.
مادر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.
گفتم: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم؛ اما تو اگر دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد!
این دقیقاً مانند داستان رابطهی ما با خداوند است؛ هرگاه ما دست او را بگیریم، ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم؛ اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!
و این یعنی عشق...
دعا کنیم خدا دستمان را بگیرد...
#ارسالی_دانشجو
@ikiufarhangi1401