#کانال_کمیل اینطوره که هر چند قدم یجا ، از این قنوت ها میبینی : )

خب بسم الله الرحمن الرحیم 🙂 می‌خوام یه 「 #عقیق 」 بفرستم و چند خط روضه براتون بخونم 🙂

「 #عقیق 」

با وضو پلی کنید ، می‌خوایم بریم زیارت حضرت عباس ، حضرت ام البنین و رباب ، زیارت ثارالله....

اینارو می‌بینید ؟ عکس دیشبِ، #معراج_شهدا ی اهواز تقریبا هر کدوم به اندازه یه بچه یک سال و نیمه و تو عکس بزرگتر نشون داده شده حتی !

میدونید چۍ‌ مۍ‌خوام بگم؟ آره دیگہ ،「 #عقیق 」داره لالایۍ‌ میخونہ ... ، _ روضہ شش ماهہ است ؟ + نہ .. _ خب لابد روضہ حضرت حضرت رقیہ -س- است ؟ + نہ .. روضہ حضرت عباس ِ ... _ حضرت عباس ؟؟؟ + هیچ شنیدۍ‌ تا حالا کہ : قبر ِ اصلۍ‌ حضرت ابوالفضل العباس رَشید العشیرۀِ بنۍ‌هاشم .. ، [فردۍ‌ کہ قدش از دو متر بیشتر بوده] ، زیاد بخوایم بگیم ، ۷۰_۸۰ سانت هست ؟ _ چۍ‌ ؟ _ برو بابا قنداقہ یہ بچہ دو سالہ بیشتر جا میگیره ، چرا حرف پرت میزنۍ‌ ؟ + خبر ندارۍ‌ #فلانۍ‌ ... وقتۍ‌ کہ رفت پیش نھر آب ... آخ از اون وقتۍ‌ کہ رفت پیش نھر آب :) میگن چشماۍ‌ زیبایۍ‌ داشت .. با تیر نوازش شد کہ چشماۍ‌ تو امروز ناپاک نبینہ ... میگن بازوان عباس میتونست نخل رو از زمین بکنہ .. تیکہ‌تیکہ شدن کہ امروز دست منو تو بہ ناپاکۍ‌ نره . [ #فلانۍ‌ یادتہ چیا‌ سرچ کردۍ‌ ؟ چیا خوندۍ‌ ؟ حروم نبودن بچہ مذهبیۍ‌؟؟ ] میگن قد رشیدش از دو متر بیشتر بود ‌، خیلۍ‌ ، خمیده شد ، شکستہ شد ، تیکہ‌تیکہ شد ، کہ امروز ما راست راست راه بریم گناه کنیم شبیہ‌خون بزنیم بہ دل امام زمانمون ؟ میگن تو نصف روز بلایۍ‌ سر ِ پسر ِ علۍ‌‌بن‌ابۍ‌طالب -ع- آوردن کہ خورشید وسط آسمون روسیاه شد از تابیدن بہ اون لب‌ها ... بہ اون کودک ِ شش ماهہ ... بہ اون خواهر ِ مصیبت دیده :) میگن تو اون شب ِ سیاه ، قمر ِ عشیره از همیشہ تابان‌تر بود ... اون شب ، اون شب ماه خونین شد ... رقیہ ماه رو نمۍ‌شناخت ، بابا رو‌ نمۍ‌شناخت ...

دیشب لحظہ‌اۍ‌ کہ داشتم بہ این صحنہ نگاه مۍ‌کردم ، تمام این جملات تو ذهنم تداعۍ‌ میشد . . بچہ‌ها این شھدا عباس‌وار رفتند ، حسینۍ‌تبار رفتند ... ، بچہ‌ها خونشون الان وسط ِ انگشت‌هاۍ‌ ِ ماست ..