eitaa logo
🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
433 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
638 ویدیو
35 فایل
رمان فعلے : # 💗 روزانه دو پارت درکانال قرار میگیره💌 کپے بدون ذکرلینک کانال و منبع حرام☺🌙 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . #ترک_‌کانال 💕💛💙💜💚💕💛💙💜💚💕
مشاهده در ایتا
دانلود
💠♥️💠 ♥️💠 💠 :+شما آقاي شریفی هستین؟ :_بله،امرتون رو بفرمایید... فنجانش را روي میز میگذارد و بلند میشود. :_بگو جانم.. در خدمتم.. از بچه هاي حقوق هستی؟ :+من آریا هستم آقاي شریفی.. مسیح آریا همسر شاگردتون... خانم نیایش به وضوح جاخوردنش را میبینم. رنگش میپرد و باتعجب نگاهم میکند. :_واقعا؟؟ خیلی از دیدنتون خوش بختم.. دستش را دراز میکند..با سرانگشتانم دستش را میگیرم. دستم را رها میکند و میگوید :_بفرمایید بشینید.. دستانم را روي سینه ام قلاب میکنم+:ممنون.. نگاه بیتفاوت و سردم را به صورتش میدوزم.حالا شبیه خودم شده ام. مغرور و سرد... این نیمه ي جذاب ترم را چند وقتی است از یاد برده ام... +:مزاحمتون نمیشم آقاي شریفی... فقط اومدم خانمم رو برسونم،گفتم سلامی هم به شما عرض کنم..خدانگه دار برمیگردم تا از اتاق بیرون بروم. :_آقاي آریا؟ :+بله؟ :_تبریک میگم،بابت ازدواجتون... امیدوارم خوشبخت بشید :+ممنون از اتاق بیرون میروم. حس بهتري دارم،همین عرض اندام کوچک در دانشگاه تا حدودي اتفاقات مشابه شریفی را از دور نیکی میپراند. قسمتـ اولـ 😍👇🏻💙 https://eitaa.com/Im_PrInCeSs/10534 🌱 . "رمان مَسْیحٰـــــآیِ عِشْـــــــق" . یِـــكْ جُــــرْعــﻫ عـــآشِقٰــــآنه‌ی پآک مــیهمآن مآ باشیــــــد. . به قَلَــــم:فاطمه نظری . @siibgolab 🌱 Instagram:@fa_na_za_ri . 🌱 💠 ♥️💠 💠♥️💠
💠♥️💠 ♥️💠 💠 شاید نیکی با دانستنش حتی از دستم عصبانی بشود اما چاره ي دیگري ندارم! دوست داشتم یقه ي شریفی را بگیرم و رخوت مشت هایم را روي صورتش پیاده کنم... اما این رفتار متشخص و متین،براي نیکی بهتر است.. از دانشگاه خارج میشوم. ★ :_الو مانی پشت فرمونم..کارواجب داري بگو.. :+مسیح من به مامانینا گفتم شما چهار پنج ساعت دیگه میرسین ایران... :_چی؟؟ نه نیکی قراره بره تولد امروز.. نمیشه،کنسلش کن :+مسیح،من خانم نیازي نیستم قراراي کاریت رو کنسل کنما.... مگه شوخیه میڱي کنسل کن؟ :_بگو پروازشون تأخیر داشته.. بگو شب میرسن...ترجیحا بگو نصفه شب،حوصله ندارم تا فرودگاه برم :+به خاطر مهمونی نیکی من برم یه دروغ دیگه بگم؟مسیح تو چته؟؟ :_مانی نمیتونم حرف بزنم.. باید برم غذا بخرم..نیکی الآن خسته و گشنه میرسه خونه :+الو؟ببخشید میتونم با آقاي مسیح آریا صحبت کنم؟ :_چرا چرت میگی مانی؟؟ +:تو مسیح،برادر من نیستی...تو یه پسر عاشق پیشه ي شونزده ساله اي.. نمیفهمم مانی چه میگوید... :_مزخرف نگو :+حواست باشه داري با چشم باز،پا تو چه چاهی میذاري... :_مثل آدم حرف بزن ببینم دردت چیه مانی؟ :+دردم اینه که برادر لجباز کله شقم،عاشق زنِ صوریش شده...من؟ عاشق نیکی شده ام؟؟از صراحت کلامش دهانم خشک میشود. سعی میکنم تلخی کلام مانی را با لبخندِ تصنعی ام بگیرم. :_چرا؟ چون گفتم نیکی تولد دعوته؟ چون میخوام براش غذا بگیرم؟ فکر کردیعاشقش شدم؟من،مانی؟ من عاشق میشم؟ +:یه کم به کارات فکر کن،یه روز به مسیح میگفتن قراره سیل بیاد،قراره هممون بمیریم اصلا اگه خبر میدادن نصف دنیا با هم خراب شده،پوزخند میزد... راست میگوید،منِ واقعی را نشانم میدهد.. :+الآن همون مسیح نگران گرسنگی یه دختربچه است...اونم یه دختر مثل نیکی... :_مانی... :+مسیح.. یادت نره،به نیکی قول دادي یه ماه بعد این ماجرا تموم میشه.. ده روزش گذشته :_بسه مانی قسمتـ اولـ 😍👇🏻💙 https://eitaa.com/Im_PrInCeSs/10534 🌱 . "رمان مَسْیحٰـــــآیِ عِشْـــــــق" . یِـــكْ جُــــرْعــﻫ عـــآشِقٰــــآنه‌ی پآک مــیهمآن مآ باشیــــــد. . به قَلَــــم:فاطمه نظری . @siibgolab 🌱 Instagram:@fa_na_za_ri . 🌱 💠 ♥️💠 💠♥️💠
[👰🏻🍃] |✏️🎨 °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
~••~ هــ🌸😜ــشتگ °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS