💠♥️💠
♥️💠
💠
#part
:+شما آقاي شریفی هستین؟
:_بله،امرتون رو بفرمایید...
فنجانش را روي میز میگذارد و بلند میشود.
:_بگو جانم.. در خدمتم.. از بچه هاي حقوق هستی؟
:+من آریا هستم آقاي شریفی.. مسیح آریا
همسر شاگردتون... خانم نیایش
به وضوح جاخوردنش را میبینم.
رنگش میپرد و باتعجب نگاهم میکند.
:_واقعا؟؟ خیلی از دیدنتون خوش بختم..
دستش را دراز میکند..با سرانگشتانم دستش را میگیرم.
دستم را رها میکند و میگوید
:_بفرمایید بشینید..
دستانم را روي سینه ام قلاب میکنم+:ممنون..
نگاه بیتفاوت و سردم را به صورتش میدوزم.حالا شبیه خودم شده ام.
مغرور و سرد...
این نیمه ي جذاب ترم را چند وقتی است از یاد برده ام...
+:مزاحمتون نمیشم آقاي شریفی... فقط اومدم خانمم رو
برسونم،گفتم سلامی هم به شما عرض کنم..خدانگه دار
برمیگردم تا از اتاق بیرون بروم.
:_آقاي آریا؟
:+بله؟
:_تبریک میگم،بابت ازدواجتون... امیدوارم خوشبخت بشید
:+ممنون
از اتاق بیرون میروم.
حس بهتري دارم،همین عرض اندام کوچک در دانشگاه تا حدودي
اتفاقات مشابه شریفی را از دور نیکی میپراند.
#ادامه_دارد
قسمتـ اولـ #مسیحاے_عشق 😍👇🏻💙
https://eitaa.com/Im_PrInCeSs/10534
🌱
.
"رمان مَسْیحٰـــــآیِ عِشْـــــــق"
.
یِـــكْ جُــــرْعــﻫ عـــآشِقٰــــآنهی پآک مــیهمآن مآ باشیــــــد.
.
به قَلَــــم:فاطمه نظری
.
@siibgolab
🌱
Instagram:@fa_na_za_ri
.
🌱
💠
♥️💠
💠♥️💠
💠♥️💠
♥️💠
💠
#part
شاید نیکی با دانستنش حتی از دستم عصبانی بشود اما چاره ي
دیگري ندارم!
دوست داشتم یقه ي شریفی را بگیرم و رخوت مشت هایم را روي
صورتش پیاده کنم...
اما این رفتار متشخص و متین،براي نیکی بهتر است..
از دانشگاه خارج میشوم.
★
:_الو مانی پشت فرمونم..کارواجب داري بگو..
:+مسیح من به مامانینا گفتم شما چهار پنج ساعت دیگه میرسین
ایران...
:_چی؟؟ نه نیکی قراره بره تولد امروز.. نمیشه،کنسلش کن
:+مسیح،من خانم نیازي نیستم قراراي کاریت رو کنسل کنما.... مگه
شوخیه میڱي کنسل کن؟
:_بگو پروازشون تأخیر داشته.. بگو شب میرسن...ترجیحا بگو نصفه شب،حوصله ندارم تا فرودگاه برم
:+به خاطر مهمونی نیکی من برم یه دروغ دیگه بگم؟مسیح تو
چته؟؟
:_مانی نمیتونم حرف بزنم.. باید برم غذا بخرم..نیکی الآن خسته و
گشنه میرسه خونه
:+الو؟ببخشید میتونم با آقاي مسیح آریا صحبت کنم؟
:_چرا چرت میگی مانی؟؟
+:تو مسیح،برادر من نیستی...تو یه پسر عاشق پیشه ي شونزده
ساله اي..
نمیفهمم مانی چه میگوید...
:_مزخرف نگو
:+حواست باشه داري با چشم باز،پا تو چه چاهی میذاري...
:_مثل آدم حرف بزن ببینم دردت چیه مانی؟
:+دردم اینه که برادر لجباز کله شقم،عاشق زنِ صوریش شده...من؟ عاشق نیکی شده ام؟؟از صراحت کلامش دهانم خشک میشود.
سعی میکنم تلخی کلام مانی را با لبخندِ تصنعی ام بگیرم.
:_چرا؟ چون گفتم نیکی تولد دعوته؟ چون میخوام براش غذا بگیرم؟
فکر کردیعاشقش شدم؟من،مانی؟ من عاشق میشم؟
+:یه کم به کارات فکر کن،یه روز به مسیح میگفتن قراره سیل
بیاد،قراره هممون بمیریم اصلا اگه خبر میدادن نصف دنیا با هم خراب
شده،پوزخند میزد...
راست میگوید،منِ واقعی را نشانم میدهد..
:+الآن همون مسیح نگران گرسنگی یه دختربچه است...اونم یه
دختر مثل نیکی...
:_مانی...
:+مسیح.. یادت نره،به نیکی قول دادي یه ماه بعد این ماجرا تموم
میشه.. ده روزش گذشته
:_بسه مانی
#ادامه_دارد
قسمتـ اولـ #مسیحاے_عشق 😍👇🏻💙
https://eitaa.com/Im_PrInCeSs/10534
🌱
.
"رمان مَسْیحٰـــــآیِ عِشْـــــــق"
.
یِـــكْ جُــــرْعــﻫ عـــآشِقٰــــآنهی پآک مــیهمآن مآ باشیــــــد.
.
به قَلَــــم:فاطمه نظری
.
@siibgolab
🌱
Instagram:@fa_na_za_ri
.
🌱
💠
♥️💠
💠♥️💠