『 #بہ_وقتــ_شعࢪ🎈 』
لیلے گر بھ مجنون نࢪسد
ڪھ شود همَره شادی و غمش؟!
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
16.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدم زدن در چنین بهشتے😍
با چنین هواے دلپذیری 😌
موسیقے گوش دادنم داره...🎶👌🏼
#استوری
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
- #زیبایی! .⛲️🏳🌈.
روشن و درخشان کردن پوست🏀💕•.•
♡- - - - - - - - - - - - - - - -♡
~ یک قاشق غذاخوری ماست تازه را با یک قاشق غذاخوری پوست خشک پرتقال مخلوط کنید و خمیر به دست آمده را روی صورتتان بگذارید^-^🧸🌸.
~ اجازه بدهید به مدت حدود 2O دقیقه روی صورتتون بماند در نهایت آن را با آب ولرم شستشو دهید و اگر میخواهید به نتیجهی مورد نظرتان برسید،باید این روش درمانی را به مدت دو هفته تکرار کنید*-*🛁🧡.
♡- - - - - - - - - - - - - - - -♡
🐼🐼
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
🍊|فڪرایِخوبتوذِهنتبِڪاࢪ
°تاروحِتجَوونھبزنـــ🌱ـــھ°🙃
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے 🎼
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
قسمت چهل و ششم:کیش و مات
دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ...
- چرا اینطوری شدی؟ ...
سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ...
- ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ...
رفت سمت گاز ...
- راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ...
دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ...
- خیلی جای بدیه؟ ...
- کجا؟ ...
- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ...
- نه ... شایدم ... نمی دونم ...
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ...
- توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جواب من نیست ...
چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... اصلا نمی فهمیدم چه خبره ...
- زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که ...
پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ...
- به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ...
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ...
✅✅ادامه دارد . . .
شهید سید طاها ایمانی
╔═...💕💕...══════╗
sapp.ir/taranom_ehsas
╚══════...💕💕...═╝
💌-برای گروه ها و دوستان خود فوروارد کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے 🎼
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS