دلتنڪًـے هاےِ هر ڪسـے
هيـچ شعبـہ ے ديڪًرے ندارد …
يڪے عڪـس ميبينــد ،،،
يڪے آهنـڪً ڪًـوش ميـدهد ،،،
ديڪًـرے پيغامهـا را مرور میڪند ...
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
-نفرین!
اگر
تو را
به تمام جهان دهم...
#فاضل_نظری
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
Pain makes you stronger, fear makes you braver, and heart breaks make you wiser.
درد باعث میشه قویتر بشی، ترس باعث شجاع شدنت میشه، و شکست های عشقی عاقل ترت میکنن
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
🛎خوشحالی به معنای بدست آوردن
همه چیزایی که میخوای نیست ؛
به معنای لذت بردن از چیزایییه که داری!⛓⌛️
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
قسمت 106:
“یاعلی” را که از دهانم شنید، لبهایش متبسم شد.. چشمانش خندید.. و نفس شوق زده اش را با صدا بیرون داد (کشتین ما رو خدایی.. از برگردوندنِ مناطق اشغال شده سختتر بود..)
سر بلند کرد. چشمانش را دیدم.. اما مسیرِ نگاهش باز هم مرا هدف نمیگرفت..
یعنی میشد که در پنجره ی چشمانم زل بزند؟؟
شکلاتِ جدا شده از پوست را به طرفم گرفت ( واجب شد دهنمونو شیرین کنیم.. بفرمایید. با اجازه من برم این خبر مسرت بخش رو به دانیال بدم تا حساب کار دستش بیاد..)
میشد کنارِ این مذهبی هایِ بی ترمز بود و نخندید؟؟
با دست به بیرون رفتن از اتاق دعوتم کرد و خودش پشتِ سرم به راه افتاد.
نمیدانم چه خاصیتی در اکسیژن ایران وجود دارد که شرم را به وجودت تزریق میکند.
و منِ آلمان نشینِ سابق، برایِ اولین بار به رسم دخترکانِ ایرانی با هر قدم به سمت سالن خجالت کشیدم و صورت صورت گونه سرخ کردم.
هنوز در تیررسِ نگاهِ سالن نشینان قرار نگرفته بودم که زمزمه ی امیرمهدی را زیر گوشم شنیدم (این روسری خیلی بهتون میاد..دستِ کسی که خریده درد نکنه..)
یک پارچه حرارت شدم و ایستادم. اصلا مگر من را دیده بود یا میدانست چه شکلی ام؟؟
بی توجه به میخکوبی ام از کنارم عبور کرد. با سینه ایی جلو داده و لبخندی پیروزمندانه که در نیم رخش میشد تماشا کرد.
یک قدم جلوتر از من ایستاد و در دروبین نگاهِ منتظران قرار گرفت.
شیطنتِ عجیبش یارایِ حرکت را از پاهایم دزدیده بود به همین خاطر ندیدم چه ژستی به چهره اش داد که پروین، فاطمه خانم و دانیال، به محضِ ورودش به سالن با خوشحالی صلوات فرستادند و مبارک باد، حواله ی مان کردند.
و این آغازی شد برایِ هجومِ زندگی،هر چند کوتاه..
آن شب، تاریخِ عقد برایِ چند روز بعد مشخص شد و من برایِ اولین بار با تمامِ ترس از شدت خوشحالی روی زمین راه نمیرفتم.
فاطمه خانم فردایِ آن شب، برایِ خرید پارچه و دوخت لباس به خانه مان آمد و مادرانه هایش را بی منت و ادعا، به وجودم پاشید.
اصلا انگار نه انگار که روزی مخالف بود و با حالا هر برشِ پارچه، صورتم را میبوسید و بخشش طلب میکرد. بخشش، محضه خواسته ایی که حقش بود و من درکش میکردم.
پروین مدام کارهایِ ریزو درشت را انجام میداد و مانندِ زنانِ اصیلِ ایرانی نصیحتم میکرد، که امیرمهدی اولاد پیغمبرست.. که احترامش واجب است.. که مبادا خم به ابرویش بیاورم.. که نکند دل بشکنم و ناراحتش کنم..
و من خیره به زندگیِ نباتی مادر، فکر میکردم که میشود در کنار حسام نفس کشید و بد بود؟؟
بیچاره مادر که هیچ وقتِ طعم خوشی، زیرِ زبانش مزه مزه نشد و حالا بی خبر از همه جا فقط به تماشا نشسته بود کوک خوردنِ لباسِ عقدِ دخترش را..
چند روزی از مراسم خواستگاری میگذشت و حسام حتی یکبار هم به دیدن نیامده بود. دلم پرمیکشید برایِ دیدنش و عصبی بودم از این همه بی فکری و بی عاطفه گی..
دوست داشتم با تمام وجود اعتراض کنم اما غرورم مهمتر از هر چیزِ دیگر بود.
صبح روز عقد فاطمه خانم به خانه ی مان آمد تا به پروین در انجام کارها کمک کند.
هر چه به ساعت عقد نزدیکتر میشدیم، گلبولهایِ استرسِ خونم بیشتر میشد.
و من ریه هایم کمی حسام میطلبید و او انگار پشیمان بود از این انتخاب. که اگر نبود حداقل یکبار به دیدنم میآمد، اما نیامد..
رمان عاشقانه مذهبی
#فنجانی_چای_با_خدا
دوستان خود را به کانال دعوت کنید😍👇
🎈 @roman_mazhabi
╭┅═ঊঈ🎈ঊঈ═┅╮
join : sapp.ir/roman_mazhabi
╰┅═ঊ
💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهى
❄️دراین شب زیبای زمستانی
💫سلامتی را
❄️نصیب خانواده هایمان
💫دلخوشی را
❄️نصیب خانه هایمان
💫وآرامش را
❄️نصیب دلهایمان گردان
💫و هيچ خونه اى
❄️درد و غم نداشته باشـه
💫شبتون گـرم محبت
#شـب_خـوش
🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍سلام بر خالق زیبایی ها
✨سلام بر خالق این روز قشنگ
🤍سلام بر خالق عشق های پاک
✨سلام بر مهربان ترین مهربان ها
🤍الهی امروز حال دلتون خوب باشه
𝒮𝒪ℳℰ𝒯ℐℳℰ𝒮 𝓎ℴ𝓊 𝒞𝒜𝒩 𝒽𝒶𝓇𝒹ℯ𝓃
𝒫ℰ𝒪𝒫ℒℰ; ℰ𝒶𝓈𝓎 𝒯𝒪 𝒻ℴ𝓇ℊ𝒾𝓋ℯ, ℛℰ𝒫ℰ𝒜𝒯
بعضي اوقات آدما رو سخت ببخشيد؛
راحت كه ببخشي ، تكرار ميكنن...!
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
همه آدما مثل هم نیستن
همه یه جور دل نمیبندن،
بعضیا چشاشون از خودشون عاشق تره ...
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
زندگی مثله سیگار میمونه
روشن که شُد ، بکشی یا نکشی تا تهش میسوزه...!
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS