Geçde olsa ,sen yine GeL
اگه دیرهم شده باشه، باز تو بیا🖤
#بیو🔎💭
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
🍎#طعم_سیب
💠 قسمت ۵۵
وقتی چشمامو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم... دور صورتم و دستم باند پیچی شده بود تموم بدنم درد میکرد...نمیتونستم تکون بخورم...به سختی لب باز کردم و به پرستاری که بغلم ایستاده بود گفتم:
-اینجا کجاست...
پرستار شوکه شد و فریاد زد:
-آقای دکتر!!!آقای دکتر!!!بیمار به هوش اومد!
+چی میگه این پرستاره!بیمار چیه!به هوش چیه!من کجام اینجا چه خبره!!!
دکتر اومد داخل.اومد بالای سرم معاینم کرد رو بهم گفت:
-حالتون خوبه؟؟
باتعجب نگاهش کردم و گفتم:
-چه اتفاقی افتاده!!!
-چیزی نیست یه تصادف جزئی بود!!!
-چی؟؟ تصادف...
-خداروشکر حالتون خوبه...استراحت کنید...
بعد از مدتی علی اومد داخل اتاق...
علی_زهرا؟؟؟زهرا حالت خوبه؟
-علی تویی...
-آره منم!!
-من تصادف کردم؟؟؟
-آره وقتی داشتی از خیابون رد می شدی یه ماشین با سرعت زد بهت ولی خدارو شکر زود رد شدی و تصادفت جزئی بود...
یادم اومد!!!
-علی...علی...
-چی شده...
-هانیه...یادمه اونم تصادف کرد علی...
-آروم باش...
-اون کجاست؟؟؟
-وقتی ماشین اولی بهت زد ماشین دومی با سرعت زیادی داشت حرکت می کرد نتونست سرعتشو کنترل کنه بخاطر همین مسیرش منحرف شدو...
-بگو...
-خورد به هانیه و هانیه هم با سرعت پرت شد یه طرف دیگه....
-علی...علی...علی هانیه کجاست...حالش خوبه؟؟؟؟
-تو چرا انقدر نگرانشی زهرا!!!!!اون باعث شد تو تصادف کنی اون آدمی که با ماشین بهت زد از آدم های خود هانیه بود...
انگار آب یخ ریختن رو تنم ولی گفتم:
-علی مهم نیست...حال هانیه چطوره...؟؟؟؟
من_علی،هانیه کوش؟؟؟؟
علی_دکترا گفتن حالت خوبه فردا مرخص میشی...
با نگرانی و بغض گفتم:
-علی...به من بگو هانیه کجاست...
علی سکوت وحشتناکی کردو گفت:
-کما...
رنگم ازم پرید اشکام جاری شد...دوباره گفتم:
-کجا؟؟؟
-کما...رفته کما...ضربه خیلی شدید بود...
حالم بد شدولو شدم روی تخت...علی نگرانم شده بود...
-زهرا...خوبی؟؟؟
-تنهام بذار...
-ولی...
-خواهش میکنم تنهام بذار...
علی نفس عمیقی کشیدو رفت بیرون...
+هانیه...دوستم بود...دوستش دارم...چطور...چطور تونست...
وای خدای من!!
دستمو گذاشتم روی سرم...
کما...نه باورم نمیشه!
اون باید زنده بمونه...
تموم خاطراتمون اومد جلوی چشمم...لحظه ی تولدم...وقتی کادوشو باز کردم وقتی این همه مدت باهم بیرون میرفتیم یا حتی وقتی بهم گفت علی ازدواج کرده...
وای خدایا این تفکرات مغزمو میخوره...
ادامه دارد...
╭┅═ঊঈ💌ঊঈ═┅╮
join : sapp.ir/roman_mazhabi
╰┅═ঊ
💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد.....
@roman_mazhabi
مریم سرخه ای
مــراقــب بــاشــ
وقــتــے ســوار
بــر تــاب زنــدگــے شــدے
دســت روزگــار هلــت مــےدهد!
ولیــ قــرار نــیــســت تــو بــیــفــتــے!
اگر بــےتــاب نــبــاشــے
وخــودت رابــه آســمــان گــره زده بــاشــے
اوج مــیــگــیــرے
بــه همــیــن ســادگــیــ!
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
دلش که باتو نباشه
واسش بمیری هم نمیفهمه.....
.°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
آدمای خوب دقیقا موقعی پیداشون میشه کِ دیگه حوصله ی خودتم نداری...
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
🍎 #طعم_سیب
💠قسمت ۵۶
علی_زهرا پاشو کم کم بریم مرخص شدی...
-علی هانیه هنوز کماست؟؟؟
-اره...
از روی تخت بلند شدم و آماده ی رفتن شدیم...
از اتاق رفتیم بیرون...
من_علی هانیه کوش...
اشک توی چشمای علی جمع شدو منو برد طرف آی سی یو...
با دیدم هانیه حالم بد شد...اشکام جاری شد علی منو گرفت...
-زهرا...زهرا خواهش میکنم تازه مرخص شدی...
-علی...علی من چیکار کنم؟؟؟
-عزیز من هرچی خدا بخواد میشه...
فقط دعا کن...فقط دعا...
***
یک روز دو روز سه روز...
روز چهارم دوباره رفتیم بیمارستان خون ریزی خیلی شدید بود...
همش دعا میکردیم که زنده بمونه دعا میکردیم و گریه میکردیم...
چند دفعه حال من بد شد...
نیلوفر و بقیه ی دوستام همش دور من بودن اونام گریه میکردن...
خیلی بد بود سرنوشت تلخی بود...
روز چهارم دکتر حالتش عوض شده بود انگار توی چهرش نا امیدی بود و این ماها رو نگران تر میکرد...
هر دفعه دکتر می اومد ازش سوال میکردیم فقط میگفت دعا کنید...
ولی...
برای لحظه آخری که پشت شیشه هانیه رو دیدم...
دکتر یه پارچه ی سفید کشید روی صورتش...
پشت شیشه خشک شدم دکتر اومد بین ما...
باحالت خشک و محکم ازش پرسیدم:
-دکتر؟؟؟این دفعه هم میگین دعا کنیم؟؟؟
-دکتر دستشو گذاشت روی صورتش و گفت متاسفم...
-نه...چرا متاسفی دکتر...بچه ها بیایین دعا کنیم...
دیوونه شده بودم حالم بد بود پشت سرهم تند تند حرف میزدم...
-چرا بغض کردین پاشین دعا کنیم...
علی اومد طرفم منو گرفت:
-زهرا بس کن...
-علی تو چرا دعا نمیکنی؟؟؟
-زهرا...
علی زد زیر گریه و گفت:
-زهرا هانیه مرده...
-علی این چه حرفیه میزنی...ما هنوز براش دعا نکردیم...چرا اشک میریزی...
-زهرا بس کن...
زدم زیر گریه...داد میزدم...
-اون نباید بمیره...اون باید زنده بمونه...
گریه می کردم...بچه ها دورم جمع شده بودن اونام اشک می ریختن...
علی به زور بلندم کرد و منو برد بیرون...
چه سرنوشت تلخی...
***
درست یک هفته هست که از چهلم هانیه میگذره...
عقد منو علی بخاطر این قضیه خیلی عقب افتاد قرار بود یک ماه بعد از عقد عروسی کنیم اما خب همه چیز عوض شد...
روزهای سختی رو در پیش داشتیم مادر هانیه هم خیلی داغ دید...
یه بازی بچگانه بود...
شایدم برای هانیه این قضیه سنگین بود...
ولی واقعا سرنوشت عجیبی بود...
روز سوم و هفتم و روز ختم هم خیلی خاطره های بدی بود...
خاک سرده...
خداروشکر از بار غمش از دوش همه برداشته شده ولی بازم کسی نمیتونه فراموش کنه...
علی توی این مدت بخاطر من خیلی اذیت شد...
همینطور نیلوفر ...
ولی به هرحال گذشت...
همه مشکی هاشونو در آورده بودن!
و کمی جو عوض شده بود...
ادامه دارد...
╭┅═ঊঈ💌ঊঈ═┅╮
join : sapp.ir/roman_mazhabi
╰┅═ঊ
💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد.....
@roman_mazhabi
مریم سرخه ای
دل که رنجید از کسی
خرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوندکردن
مشکل است،
کوه را با آن بزرگی
می توان هموار کرد
حرف ناهموار را هموار کردن
مشکل است.
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
مجنون را
به محکمه ی عدل بردند ...
گفتند:
تــــــوبه ڪن...
گفت: خدایا
عاشقــــــــــــم ،
عاشقتــــــرم ڪن !!!،
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی
🌷دوختن شادیهاست
🌸و به تن کردنِ
🌷پیراهنِ گلدار امید...
صبحتون به این زیبایی...😍💙
4_5927048902770428534.mp3
9.86M
مینویسم...
برای قلبی که شکست...
ودستی که دیگرتوان نوشتن ندارد..🥺 ࿐
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
☜بُگْــــذآرْ بِسوزیـــمْ . . .✘
↫مآ ڪِہ " دآدمـــآڹ "
بِہ آسِمآڹْ نَرِسیــــد . .☞
⇜◣شآیَــــدْ " دودِمــآڹ " برسد🖤😔💔😔
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
رابطه ینی آرامش،
نه اینکه هر روز باهاش بجنگی تا ثابت کنی دوسش داری..
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
🍎#طعم_سیب
💠قسمت ۵۶
تقریبا دوماه میشه که منو علی نامزدیم...
توی این هفته قرارشد هفته اول عقد باشه و هفته ی بعد عروسی...
توی این روزها خیلی درگیر بودیم برای قضیه ی تالار و خرید وسایلو...
لباس عروس و اینجور چیزا...
به هرحال تموم سختی هاش گذشت...
***
صدای بوق ماشین ها همه جارو پر کرده بود علی خیلی خوشحال بود...
خانم ها کل می کشیدن...
مامان روی سرم گل می ریخت...
بابا خوشحال بود و همش اینور و اونور برای کار ها بود...
امیر حسینم که عین جنتلمن ها بغل علی راه می رفت...
نیلوفر_ای جان ببین چقدر خوشگل شده...
من میخندیدم و اونام هی ازم تعریف می کردن...
+خدایا شکرت بالاخره تموم کابوس ها تموم شدن...
دیگه هیچ چیز نگران کننده ای وجود نداره...
علی در ماشین رو باز کرد برام نشستم و بعد هم خودش نشست و راهی شدیم به طرف تالار و ماشین هاهم پشتمون به حرکت...
یک شب به یاد موندنی...
***
صبح حدود ساعت پنج بلند شدم علی زود تر از من از خواب بلند شده بود و مشغول انجام دادن کار های سفر بود...
به نوعی داشتیم می رفتیم ماه عسل
روی تخت نشستم کش و قوسی به بدنم دادم...
علی_به به خانم پاشدی از خواب سلام!
-سلام.چقدر سرو صدا میکنی؟؟؟
علی خندیدو گفت:
-إ ؟!بلند شدم دارم کارهای خانممو میکنم سرو صدا هم میکنم؟؟بلند شو خانمی دیرمون میشه...
خندیدم و با موهای بهم ریخته و خسته بلند شدم دستو صورتمو شستم و بعد هم موهامو شونه کردم...
باهم مشغول نماز خوندن شدیم...
و بعد از خوردن صبحونه آماده شدیم و راهی شدیم...
وسایل هارو جمع و جور کردیم و با علی گذاشتیم داخل ماشین...
علی_زود باش خانمی امام رضا منتظرمونه...
در ماشین رو برام باز کرد و من هم سوار شدم بعد هم خودش سوار شدو حرکت کردیم...
تموم کابوس های من تموم شد حالا علی برای من و من برای علی هستم و هیچ مانعی هم سر راهمون نیست نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم...
علی لبخندی زدو گفت:
-خیلی سخت به دستت آوردم...ولی یه چیزی فهمیدم...میدونی چی؟؟؟
خندیدم و گفتم:
-چی؟؟؟
-که چیزهای با ارزش خیلی سخت به دست میان...
تو برای من شبیه قشنگ ترین سیب در بالاترین نقطه ی درخت بودی...
که همیشه دلم میخواست بچینمش ولی چیدنش تلاش میخواست...
وقتی تونستم بچینمش...
تازه فهمیدم طعم سیب یعنی چی...
💥پـایـان
مریم سرخه ای
╭┅═ঊঈ💌ঊঈ═┅╮
join : sapp.ir/roman_mazhabi
╰┅═ঊ
💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد.....
@roman_mazhabi
هر که در عشق زمین خورده و پس افتاده
بی تکاپو شده در کنج قفس افتاده
دوری از عشق و غم عشق کشیدن سخت است
پس نگویید زلیخا به هوس افتاده
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
You were dream, you came true but you're nothing but a memory now..
یک رویا بودی بعد یک واقعیت و الان یک خاطره
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_اول
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
از پارتی با بچه ها زدیم بیرون پشت فراری قرمز رنگم نشستم
موهامو باد به بازی گرفته بود
پانیذ هم نشست تو ماشین من
آریا و آرمان و سینا هم ب ترتیب سوار ماشین هاشون شدن
شروع کردیم به لای کشیدن تو خیابونهای شلوغ پلوغ تهران
بنز آرمان نزدیک ماشینم شد زد به شیشه
آرمان :ترلان سیگار میکشی
قهقهه ای زدم و گفتم آره
پانیذ: ترلان معلومه داری چه غلطی میکنی؟
اونقدر تو پارتی خوردی و رقصیدی الانم داری سیگار میکشی
سنگ کوب میکنیا
-إه پانیذ همش یه نخ سیگاره
آرمان:پانیذ حسود نشو
بیا ترلان عزیزم بیا بکش
قهقهه های مستانه ی منو دوستام فضای خیابان پر کرده بود
شالم قشنگ افتاده بود کف ماشین
یه تکیه پارچه ک مجبور بودیم چون تو این مملکت قانونه بندازیم سرمون
تا ساعت ۲نصف شب تو خیابونای جردن ،فرشته دور دور میکردیم
ساعت نزدیکای ۳بود که راهی خونه شدم
#ادامه_دارد..
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمان کوتاه است
ولحظات برگشت ناپذیر
زندگی،حبابی بیش نیست
سـادهتـر ببینیم
سـادهتـر بگیریم
سـادهتـر بخندیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋
صبح آخرهفته تون بخیر و شادی ☕ 😊 🌸
عجب معجزهای دارد😇
نفس صبحدم☀️
زیرسایبان رحمت خدا بایست✨❤✨
خنکای صبح بهاری 🌺🍃
همراه با مهربانی را نفس بکش ...☺️
الهی🙏
دلتون سرشار از آرامش
آخر هفته تون پراز برکت و رحمت
درکنارخانواده 🌺🍃
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_دوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
وارد خونه شدم
بابا و مامان ک اروپا بودن
ترنم هم خونه مجردیش بود
تیام با یه اکیپ دختر وپسر رفته بودن شمال ویلامون
سوگل خانم مستخدم خونمون خواب بود
رفتم اتاقم
عکس جنیفر لوپز، ریحانا .....بود
من حنانه معروفی ۱۶سالمه
اسممو پدربزرگم گذاشته البته فقط تو شناسنامه حنانه هستم اما همه ترلان صدام میکنه
ترلان،ترنم، تیام سه تا بچه هستیم
زندگی ما و پدر و مادرمون غرق در سفرهای اروپایی و پارتی و گشت گذار با دوستامون میگذره
مست شراب،سیگار،رابطه با دوستان
عوض کردن مدل به مدل ماشین ها
-سوووووگل
سوووووگگگگگل
سوگل
سوگل نفس نفس زنان :جانم خانم
چیزی شده؟
-منو صبح بیدار نکن نمیرم مدرسه
سوگل:خانم خاک برسرم البته فضولی ها
اگه بازم غیبت کنید
اخراجتون میکنن
لیوانی که دم دستم بود پرت کردم براش
-بتوچه مگه فضولی
برو گمشو ریخت نحستو نبینم
همینم مونده کلفت خونه بهم بگه چیکارکنم
موهامو باز کردم
آرمان میگفت موهات خیلی قشنگه
راستم میگفت موهای من خیلی صاف و بلند بود
ساعت ۴بود که خوابم برد
#ادامه_دارد..
نویسنده :بانو....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
اون کسیو رفیق صدا کن که وقتی اتفاق خوبی برا خودت میوفته، اول از هرکسی میری به اون میگی و از شادی تو اونم شاد میشه!
بهت حسادت نمیکنه، دلش پاکه،جنسش اصله!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐درود بر تو دوست مهربانم روزت بخیر💐
اجازه نده ، دیروز بـا خاطـراتش و
فـردا با وعده هایـش تـو را خواب کنند.
اجـازه نده ، دیـروز و فـردا
با هم دست به یکی کنند، و لذت
لحظات نـاب امروز را از تو بگیرند،
اجازه نده افکار پـوچ ،
تازگی زندگی اکنون را از تو بگیرند،
بدون قضاوت و بـر چسب زدن به افکارت
از لحظات امـروز لذت ببر.
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_سوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
ساعت ۱۲ظهر بود ک از خواب بیدار شدم
شماره پانیذ گرفتم
-سلام خوبی ؟
پانیذ:مرسی تو خوبی؟
کبدت سالمه ؟
-مرگ
پانیذ میای بریم دبی؟
پانیذ:خاک توسرت
دبی دیگه خز شده
من بگم پرواز دعوت نامه بفرسته بریم ونیز شعر عشق و موسیقی
-باشه پس تا دعوت نامه بیاد بریم ی وری
پانیذ:یه اکیپ از بچه های آرش
سه شنبه میان ترکیه عشق و حال دوهفته ای
بیا ماهم بریم
-ایول پایه ام اساسی
امروز چندشنبه است ؟
پانیذ:یکشنبه
بیا بریم پارتی آرش
خیلی حال میده پارتی هاش
اون شبم مثل همیشه تا یک دو نصف شب پارتی بعد تا ۳-۴صبحم تو خیابونا پی مسخره بازی
کسی هم نبود بهم گیر بده
همه خانواده من خلاصه میشد تو جشن و شادی
غافل از اینکه بازی روزگار بامن مست و غرق گناه چه ها نخواهد کرد
وارد خونه شدم دیدم تیام دوست دخترشو آورده خونه
-سلام خوش اومدید خانم
تیام با اشاره به من خواهر کوچیکم
ترلان
بعد گفتم من تنهاتون میذارم تا راحت باشید
یادم رفت بگم پدرم از تاجرای بنام کشور ومنطقه است .
مادرم مثلا خانه داره
اما از ۸صبح تا ۱شب بیرونه و با دوستاش خوش میگذرونه
واقعا مست بودیم
-سوووووگل
سوگل
سوگل :جانم خانم
-اون چمدون کوچیکه رو بگو شوهرت بیاره
سوگل: چشم
#ادامه_دارد..
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
.
جمله ی "الان چیکار کنم حالت خوب بشه" از صدتا دوستت دارم قشنگ تره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ᵃ ᵍᵒᵒᵈ ˡᵃᵘᵍʰ ᵃᶰᵈ ᵃ ˡᵒᶰᵍ ѕˡᵉᵉᵖ ᵃʳᵉ ᵗʰᵉ ᵗʷᵒ ᵇᵉѕᵗ ᶜᵘʳᵉѕ ᶠᵒʳ ᵃᶰʸᵗʰᶤᶰᵍ
يھ خَنده ى حِسابۍ و يھ خوابِ طولانى درمانـِ هَر درديه 💜
You laughed And I fell in love with you
تو خندیدی و من عاشقت شدم🌼♥️🥂🌿