#هویتجعلی
خواهرشهیدمدافع حرم علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
رفتن یک روحانی غیر نظامی به سوریه خیلی سخت بود. به علی می گفتیم: در کشور خودمان خیلی کارها هست که می توانی انجام بدهی. ولی علی اولویت را سوریه می دید. تصمیم گرفت با هویت جَعلی به سوریه برود. شبِ چهارشنبه، از مجلس سخنرانی بیت الشهدای فهمیده برمی گشت کهریزک خانه اش. میدان شاه عباسی بیش از نیم ساعت منتظر ماشین می ماند. ماشین پیکانی می ایستد. علی سوار می شود. در مسیر با راننده مشغول صحبت می شود. از لهجه راننده متوجه می شود که افغانستانی است. اسم راننده را می پرسد و می گوید بسم الله هستم. علی صحبت را ادامه می دهد، خب چند سال است ایرانی؟ کجاها زندگی کردی؟ همش کهریزک بودی؟ بسم الله می گوید: شیعه ام. سه سال است ایرانم. جاهای زیادی بودم. شیراز. اصفهان. سبزوار. سوریه. علی خوشحال می شود از اینکه بالاخره یکی را پیدا کرده است تا بتواند به سوریه برود، تا می آید بپرسد چه طور سوریه رفتی بسم الله با همان لهجه افغاستانی می گوید: با گروپَ فاطَمیون. آنجا یگان تا آدم هست از ایران. برایِ شما که آسان می مانَه. علی می گوید: نه آسان نیست. اونا که سوریه ان نظامی ان من نظامی نیستم. خیلی دعا کردم. توسل کردم آخرین باز همین امروز صبح. اما قسمت نمی شود. بسم الله می گوید: انگار خیلی مشتاقی برای رفتن. خدا رو شکر کن منو سر راهت قرار داده. تو را می فرستم سوریه. یک شماره تلفن می دهم. شماره تلفن برادرم هست.در جنگ سوریه بوده. با همون گروهِ اولِ فاطمیون رفته. الآن آمده مرخصی می توانی با کارتِ نصیر بروی. علی می گوید: آخه چه طور؟ مگر می شود با کارت یکی دیگه رفت؟ هرچه قدر هم پول بخواهد من می دهم. بسم الله می گوید: بله می شود. برادرم درست می کند. اما پولکی نیست نصیر. موقع خداحافظی شماره نصیر، برادرش را می دهد و می گوید: خانه اش اسلام شهر است. علی می گوید: فردا باهم برویم. نصیر که علی و بسم الله را می بیند می گوید: برادرم اشتباه کرده. من نمی توانم تو را به سوریه ببرم. نمی توانم کارتم را بدهم. خودم می خواهم بروم سوریه. اصلا کجای ما شبیه به هم است که تو بخواهی جای من بروی سوریه؟ شما چه جور روحانی ای هستی؟ اگر بفهمند بَد می شود. علی اصرار می کند که نگران نباش. همه چی بامن. تو فقط قبول کن با کارتت بروم سوریه. حیفِ دَستِ خالی از خانه شما بیرون بروم. چند روزی طول کشید تا نصیر قبول کرد علی با کارت و پاسپورتش به سوریه برود.
علی شروع کرد به کار کردنِ زبان و لهجه یِ افغانستانی. حتی گاهی در مکالمات روزانه اش با همسر و دخترش، دوستانش با زبان و لهجه افغانستانی صحبت می کرد. نمی خواست کسی چیزی بفهمد. چند باری هم به همسرش گفته بود کهریزک مهاجر افغانستانی زیاد است بَد نیست گاهی با زبانِ خودشان برایشان نوحه بخوانم. علی بالاخره نیتش را آشکار کرد. چون رضایت همسرش زهرا خانم برایش مهم بود. زهرا خانم و مادر و خواهران، مخالف بودند علی با هویت جعلی به سوریه برود. می ترسیدند لو برود و برایش در ایران بد بشود. علی می گفت: شلوغش نکنید. از کجا معلوم بپذیرند و حالا کو تا بروم؟ اگر بروم خودم را به مسئولین نشان می دهم تا بفهمند در کارهای فرهنگی و تبلیغی تبحر دارم تانخوام برم تو کارهای جنگی. نگران نباشید. زهرا خانم می گفت: این علی آقا، تا حالا هر کاری خواسته کرده و هیچ چیز هم مانعش نشده...
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمتنژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#وَجَعَلنا
راوی: خودِ شهید، به نَقل از مهدی مظاهری دوست و داماد خانواده شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
از همان صبح پنج شنبه، برای نزدیک کردن شباهت ام، عینک را برداشته و محاسن را به عکس نصیر شبیه کرده بودم. پیراهنِ مشکیِ با خط افقی سفید را از خود نصیر گرفته بودم. موها راهم نامنظم و بدون شانه کردن گذاشتم تا بالباس های کهنه ام جور شود. از آخرین اعزام نصیر شش ماه گذشته بود، کسی او را به یادنداشت تا بامن مقایسه کند. قضیه فرودگاه با حرف های آقا مهدی که تاکنون حتی یک نفر هم نتواتسته از گیت بازرسی با مجوز تقلبی عبور کند کابوس من شده بود. مسئول آمارگیری که ابوکاظم صدایش می کردند، اسامی را می خواند، کارت و پلاک توزیع می کرد. هربار نوبتِ من می شد می رفتم آخر صف. بالاخره نوبت من شد. کارتم را نگاه کرد و گفت: اینکه تو نیستی. نمی تونی بری. برو اون حاج آقا که اونجا ایستاده تاییدت کنه. رفتم پیش حاج آقایی که نشانم داده بود. نگفتم من را تایید کن. تا دیدمش، پریدم بغلش و با لهجه افغانستانی شروع کردم سلام و احوال پرسی. شخصی که منتظر بود من تاییدیه بیاورم دید بغل حاج آقا هستم و مشغول سلام و احوال پرسی گفت تایید است دیگر. رَدَّم کرد رفتم. تند و تند نفسم پُر و خالی می شد و به خودم می گفتم: یعنی اثر وجعلناهایی بود که خواندم؟
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#اخراجی
پنج هفته از حضور علی در سوریه می گذرد که مامورهای حفاظت متوجه هویت جَعلیِ علی می شوند. در این پنج هفته علی با شهیدعلیرضاتوسلی(ابوحامد) آشنا می شود. ابوحامد همه چیز را می دانسته اما چون می بیند علی طلبه است و چه قدر در کارهای فرهنگی تبحر دارد نمی خواهد از دستش بدهد و به مامورهای حفاظت چیزی نمی گوید. با حضورش موافقت می کند می گوید: می توانی حمد و سوره ی بچه ها را درست کنی، نماز درست یادشان بدهی، احکام بگویی. از اخلاقیات حرف بزنی. سختی کشیدی آمده ای؛ باید سختی بکشی بمانی. علی هم قبول می کند. حتی مقر فرهنگی راه می اندازد. کتاب به دوش بین بچه ها می چرخید و آنها را وادار به مطالعه می کرد. در آستانه عملیات شیخ مسکین یادواره شهدای فاطمیون را برگزار می کند. ویژه نامه مطیعیون را می نویسد و به چاپ می رساند. بعد از فهمیدن مامورین حفاظت علی از آنها یک می خواهد یک هفته هم بگذارند درسوریه بماند اما قبول نمی کنند. علی می گوید: فرمانده من ابوحامد است. تااون نگوید نمی آیم. ابوبشیر یکی از مامورین حفاظت بااعصبانیت پاسخ می دهد که همین امشب باید برگردید. دستور از تهران است. یا با پای خودت می آیی یا به زور می بریمت. علی را کشان کشان به سمت تویوتای سفید هایلوکس ابوبشیر بردند. یک جفت پوتین جلوی پایش می گذارند تا بپوشد علی می گوید: کفش من نیست. صاحب داره. برگردونین سرجاش.
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#مِثلِعَلی
مهدی مظاهری دوست و داماد خانواده شهید روحانی مدافع حرم علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
دوست داشتم تو همه چی، اخلاقی، اعتقادی، رفتاری، حتی لباس پوشیدن و نماز خوندن مثل علی بشوم. این فقط خواسته ی من نبود. منطقه اسلام آباد خیلی از هم سن و سال های من علی را به عنوان کسی که اخلاق خوبی دارد دوستش داشتند. علی به ما ارزش قائل می شد. ما را تحویل می گرفت. بزرگمان می کرد. تمام هفته را صبر می کردیم تا آن یک روزی که علی به مسجد می آید برسد و علی را ببینیم. اصلا دلیلِ باز شدنِ پایم به مسجد ولیعصر(عج) کرج، و بعد، گروه مقاومت شهید کلاهدوز همین رفتار شاد علی آقا و برخوردهایش بود. یک بچه ده ساله که تا پایش را می گذارد تو مسجد، همین علی آقا صدایش می کند:"آقامهدی، بدو که آبدار خونه منتظرته" انگار می دانست که وقتی قندانِ پلاستیکیِ قرمزِ آبدارخانه را برمی دارم و پر از قند می کنم تت پشت سر تقسیم کننده ی چای راه بیفتم وسط مردم، کیف دنیا را می کنم...
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#رضایت مادر
مادر شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
هيچ وقت تو كارها از بچه ها كمك نمي خوام. يه عالمه وسيله ترشي خريده بودم. دلشوره داشتم نکنه به علی اتفاقی بیفته، شهید بشه به بچه ها گفتم: بياييد كمك، تا این وسیله ها سریع تر جمع بشه. تو دلم گفتم: به بچه ها بگم اگر به علي چيزي شد ناراحتي نكنيد. اما نتونستم چيزي بگم. يه دفعه ديدم بچه ها همين حرف به من زدن. گفتن: مامان اگر برای علی اتفاقی افتاد، شهید شد ناراحتی نکنی. گفتم: چه جالب منم مي خواستم به شما همين بگم. ولي روم نشد ... همش براي علي دعا مي كردم شهيد نشه. روضه كه مي رفتم نمي گفتم پسرم سوريه ست ولي مي گفتم يه مسافر دارم براش دعاكنيد. از روضه كه اومدم خونه شب خواب ديدم سه تا خانم نشستن. رفتم داخل. حضرت زهرا(س) به من اشاره کرد رو به حضرت زینب(س) گفت: خواهرت اومد. حضرت زينب(س) گفت: اين اگه خواهر منه چرا اينقدر بي تابي مي كنه؟ از خواب كه بيدار شدم سه صبح بود. دو دستي زدم تو سرم گفتم اينقدر تو گريه هام علي رو ياد كردم از دستم ناراحتن. ديگه خانم همين جا قول مي دم علي رو ياد نكنم. بي تابي نكنم(با بغض و گريه) ديگه علي رو مي ذارم كنار. سه روز بعد از اين خواب رفتم تو بالكن. منتظر بودم اذان بده نماز بخونم. ذكر مي گفتم. يه دفعه گفتم: خدايا علي هرچي مي خواد بهش بده. اين دعا رو كه كردم نماز خوندم دوباره اومدم تو بالكن. يه دفعه احساس كردم پاهام خم شد. همونجا تو دلم گفتم: علي شهيد می شه. چون دیگه رضايت قلبي داشتم. تا دل مادر راضي نباشه بچه شهيد نمي شه. بعد از اون خواب ديگه رضايت داشتم. حتي روز قبلِ شهادت علی ساك بستم. دوتا چادر گذاشتم كنار. گفتم اگر خبر شهادت دادن حالم بد شد خوردم زمين چادرم كثيف شد چادر داشته باشم عوض كنم. با حاج آقا خونه تنها بوديم، گوشي همش زنگ مي خورد، جواب نمي دادم. حاج آقا گفت: گوشي رو چرا جواب نمي دي؟ گفتم: مي دونم چي مي خوان بگن. نمي خوام بشنوم. حتي بچه ها پشت در بودن. در باز نمي كردم. مي دونستم چی مي خواستن بگن. بالاخره همه بچه ها كه جمع شدن پشت در، در باز كردم و خبر آوردن علی شهید شده.
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ الناز رحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
برگزاری جشن به همراه موزیک وگروه سرود به مناسبت دهه بسیج سازندگی برای آسایشگاه نیک آرا
تاریخ: 1401/2/22
گروه جهادی شهید کمایی
حوزه 312 حضرت ام البنین (س)
ناحیه امام رضا (ع)
@imamrezafardis
🔰دیدار مردمی رئیس کل دادگستری استان البرز
📍مسجد جامع المهدی (عج) فردیس
🗓️چهار شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
🕰️ساعت ۱۸ الی ۲۰
@imamrezafardis
هرگاه روحانیّت در میدان مبارزه وارد شد و ایستاد و در مقابل دشمنی دشمنان دین و دشمنان اسلام سینه سپر کرد و در این راه واقعاً مبارزه کرد، مجاهدت کرد و آسیب دید و به قتل رسید، سربلند بوده؛ در دورههای مختلفی از این قبیل روحانیّون داشتهایم.
اگر در مبارزات اخیر یعنی مبارزاتی که منتهی شد به تشکیل نظام جمهوری اسلامی و انقلاب، روحانیّت وارد نمیشد، این اتّفاق هرگز نمیافتاد...
#ازبیاناتآقا
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
@imamrezafardis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی آقایِ تَمام زاده
در تَمامِ جَلَساتِ مصاحبه، گفتگو و ضبط با خانواده، دوستان و همرزمانتان راجع به شما یک جمله مشترک شنیدم!
اینکه زندگی شما مصداقِ آیه یِ مبارکه
"اشداء علی الکفار و رحماء بینهم" بوده ...
#دعایمانکنید
#شهادتزیباست
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ الناز رحمت نژاد
@imamrezafardis
#رضایت مادر
مادر شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
هيچ وقت تو كارها از بچه ها كمك نمي خوام. يه عالمه وسيله ترشي خريده بودم. دلشوره داشتم نکنه به علی اتفاقی بیفته، شهید بشه به بچه ها گفتم: بياييد كمك، تا این وسیله ها سریع تر جمع بشه. تو دلم گفتم: به بچه ها بگم اگر به علي چيزي شد ناراحتي نكنيد. اما نتونستم چيزي بگم. يه دفعه ديدم بچه ها همين حرف به من زدن. گفتن: مامان اگر برای علی اتفاقی افتاد، شهید شد ناراحتی نکنی. گفتم: چه جالب منم مي خواستم به شما همين بگم. ولي روم نشد ... همش براي علي دعا مي كردم شهيد نشه. روضه كه مي رفتم نمي گفتم پسرم سوريه ست ولي مي گفتم يه مسافر دارم براش دعاكنيد. از روضه كه اومدم خونه شب خواب ديدم سه تا خانم نشستن. رفتم داخل. حضرت زهرا(س) به من اشاره کرد رو به حضرت زینب(س) گفت: خواهرت اومد. حضرت زينب(س) گفت: اين اگه خواهر منه چرا اينقدر بي تابي مي كنه؟ از خواب كه بيدار شدم سه صبح بود. دو دستي زدم تو سرم گفتم اينقدر تو گريه هام علي رو ياد كردم از دستم ناراحتن. ديگه خانم همين جا قول مي دم علي رو ياد نكنم. بي تابي نكنم(با بغض و گريه) ديگه علي رو مي ذارم كنار. سه روز بعد از اين خواب رفتم تو بالكن. منتظر بودم اذان بده نماز بخونم. ذكر مي گفتم. يه دفعه گفتم: خدايا علي هرچي مي خواد بهش بده. اين دعا رو كه كردم نماز خوندم دوباره اومدم تو بالكن. يه دفعه احساس كردم پاهام خم شد. همونجا تو دلم گفتم: علي شهيد می شه. چون دیگه رضايت قلبي داشتم. تا دل مادر راضي نباشه بچه شهيد نمي شه. بعد از اون خواب ديگه رضايت داشتم. حتي روز قبلِ شهادت علی ساك بستم. دوتا چادر گذاشتم كنار. گفتم اگر خبر شهادت دادن حالم بد شد خوردم زمين چادرم كثيف شد چادر داشته باشم عوض كنم. با حاج آقا خونه تنها بوديم، گوشي همش زنگ مي خورد، جواب نمي دادم. حاج آقا گفت: گوشي رو چرا جواب نمي دي؟ گفتم: مي دونم چي مي خوان بگن. نمي خوام بشنوم. حتي بچه ها پشت در بودن. در باز نمي كردم. مي دونستم چی مي خواستن بگن. بالاخره همه بچه ها كه جمع شدن پشت در، در باز كردم و خبر آوردن علی شهید شده.
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ الناز رحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#باغ زیتون
خواهر شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
بهشون بی سیم می زنن می گن: منطقه حلب، باغ مثلثی زیتون پاک سازی کنید. داعشی ها هم مستقر بودن. تا علی و هم رزمانش وارد می شن حمله می کنن. بچه ها عقب نشینی می کنن. شب رو هم در همین باغ می مونن. علی باصدای بلند اذان و اقامه می گه.
نماز صبح هم به امامت علی می خونن. فرمانده عملیات و یه سری از بچه ها شهید شده بودن که علی می ره بیارتشون عقب. اولی رو می یاره عقب. دومی رو که می ره بیاره تیر می زنن بهش. از پهلو می زنن. چون باغ محاصره شده بود یک روز اجساد می مونه باغ. به دلیل اصابت گلوله به پهلو علی و خونریزی به شهادت می رسه. مرتضی عطایی بعد شهادت می یاد بالا سر علی و اظهار ناراحتی می کنه که سردار سلیمانی از پشت بی سیم بهش دلداری می ده.
#دیدنویدئوپیشنهادمیشه
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak