آیِھ ؛
چو به کار خویش مانی؛ در رحمت علـے؏ زن به جز او به زخم دلهــٰا ننهد کسی دوایـے .. !'
ز ولای او بزن دم که رهــا شوی ز هر غم :)
سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایـے!
روز و شب در آرزویِ محبوس در سینهام
میسوختم و در هر فراغتی که برایم ممکن
میشد دورکعت نماز میخواندم ؛ دست به
سوی آسمان بلند میکردم و فراهم شدن
سفر به نجف را از خداوند میخواستم ..
- کهکشان ِنیستی .