.🕊#سـالـروزشـهـادت
گفتم : «با فرمانده تون کار دارم.»
گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کنه.»
رفتم پشت در اتاقش . در زدم ؛
گفت « کیه ؟»
گفتم« مصطفی منم.»
گفت « بیا تو.»
سرش را از سجده بلند کرد،
چشم های سرخ ، خیس اشک . رنگش پریده بود. نگران شدم.
گفتم« چی شده مصطفی؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟»
دو زانو نشست . سرش را انداخت پایین . زل زد به مهرش .
دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد.
گفت « یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشته ام . برمیگردم کارامو نگاه می کنم . از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.»
روحانی #شهیدمصطفیردانیپور
تاریخ نوشته:
وقتی کاروان امام حسین(؏) به کربلا رسید
حضرت عباس(؏) با برادرهایش ایستاده بودند
و به اطراف نگاه میکردند
برادر کوچکتر عثمان نگاهی
به فرات انداخت و گفت:
"خوبی اینجا این است که به آب نزدیکیم"
برادر دیگر جعفر گفت:
"اینجا جای ناامنی است
ای کاش جنگی درنگیرد"
عبداللّٰه برادر دیگر گفت:
"چه اینجا چه جای دیگر،
دشمن ما بی رحم و خدانشناس است"
و امّا شدت دلبستگی حضرت عباس(؏)
به امام حسین(؏) رو میشه تو
جمله ای که به برادرانش فرمود، فهمید:
{ما چهار برادر برای چنین
روزی به دنیا آمده ایم
روزی که مولایم حسین(؏)
به کمک ما احتیاج دارد}
|مِــــــــعــــــــراج|
.🕊#سـالـروزشـهـادت گفتم : «با فرمانده تون کار دارم.» گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کن
.ـ
🔰بـرگـی از دفــتـر خــاطــراتـــ..... ....
#شـهـیـدمصـطـفـی_ردانـی_پـور🌹
حضور حضرت زهرا س در عروسی شهید ردانی پور
طلبه شهید مصطفی ردانی پور برای عروسی اش علاوه بر میهمانان ، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسد و به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها می اندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، شهید ردانی پور به ایشان می گوید:
خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم احترام کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ می دهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»
شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز می خواند ، دعا می کرد، گریه می کرد. میگفت من شهید می شوم.
دوستش گفته بود این همه گریه و زاری میکنی، می گی می خوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه ؟ جواب داد : «خانمم سیده. می خوام اون دنیا به حضرت زهرا (س) محرم باشم . شاید به صورتم نگاه کنه !»
شب عروسی بلند شد به سخنرانی و گفت : « امشب عروسی من نیست. عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم» تازه سه روز از عروسیاش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادر ، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی بعد هم آرام و بی صدا رفت منطقه .
#شـهیـد_مـصـطـفـی_ردانی_پــور
#سـالــروز_شـهـادتـــــ......🌹
روحشان شاد و راهشان پر رهرو و یادشان ماندگار......👌🌹
اقای امام حسین کربلات تنها آرزویی بود که بعد از براورده شدنش باز آرزوش کردم
اگر خودسازی نکنید، به خاطر پول
و جاه و مقام، آنقدر بیرحم میشوید
که حاضر خواهید شد بچه شیرخواره
را در دست اباعبدالله تیر باران کنید..
+ آیةالله مظاهری فرمودن!
یقیـــن داشته باش !
مطمئن باش درست میشه
مگه یه بار نشد ؟ این دفعه هم میشه
توکل کن به خــــدا :)