eitaa logo
|مِــــــــعــــــــراج|
659 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
﷽ میگفت‌امام‌حسین‌علیھ‌السلام همون‌دوربرگردونیه‌که‌وقتی‌از‌عالَم‌و‌آدم میبریم برمون‌میگردونه‌بھ‌زندگی♥️! شنوای‌حرفای‌شما https://ngli.ir/626395803517 کانال‌وقفِ‌امام‌حسین‌وامام‌زمان کپی با ذکر‌ِ #صلوات اَللّهُـمَّ عَـجِّــل لِـوَلیِّــکَ الفَــرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
.🕊 گفتم : «با فرمانده تون کار دارم.» گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کنه.» رفتم پشت در اتاقش . در زدم ؛ گفت « کیه ؟» گفتم« مصطفی منم.» گفت « بیا تو.» سرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ ، خیس اشک . رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم« چی شده مصطفی؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟» دو زانو نشست . سرش را انداخت پایین . زل زد به مهرش . دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد. گفت « یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشته ام . برمیگردم کارامو نگاه می کنم . از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.» روحانی
اونجا که سعدی میگه: عاقل آن است که اندیشه کند پایان را
تاریخ نوشته: وقتی کاروان امام حسین(؏) به کربلا رسید حضرت عباس(؏) با برادرهایش ایستاده بودند و به اطراف نگاه میکردند برادر کوچکتر عثمان نگاهی به فرات انداخت و گفت: "خوبی اینجا این است که به آب نزدیکیم" برادر دیگر جعفر گفت: "اینجا جای ناامنی است ای کاش جنگی درنگیرد" عبداللّٰه برادر دیگر گفت: "چه اینجا چه جای دیگر، دشمن ما بی رحم و خدانشناس است" و امّا شدت دلبستگی حضرت عباس(؏) به امام حسین(؏) رو میشه تو جمله ای که به برادرانش فرمود، فهمید: {ما چهار برادر برای چنین روزی به دنیا آمده ایم روزی که مولایم حسین(؏) به کمک ما احتیاج دارد}
|مِــــــــعــــــــراج|
.🕊#سـالـروزشـهـادت گفتم : «با فرمانده تون کار دارم.» گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کن
.ـ 🔰بـرگـی از دفــتـر خــاطــراتـــ..... .... 🌹 حضور حضرت زهرا س در عروسی شهید ردانی پور طلبه شهید مصطفی ردانی پور برای عروسی اش علاوه بر میهمانان ، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسد و به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها می اندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، شهید ردانی پور به ایشان می گوید:  خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم احترام کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ می دهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟» شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز می خواند ، دعا می کرد، گریه می کرد. میگفت من شهید می شوم.  دوستش گفته بود این همه گریه و زاری میکنی، می گی می خوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه ؟ جواب داد : «خانمم سیده. می خوام اون دنیا به حضرت زهرا (س) محرم باشم . شاید به صورتم نگاه کنه !» شب عروسی بلند شد به سخنرانی و گفت : « امشب عروسی من نیست. عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم» تازه سه روز از عروسی‏اش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادر ، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی بعد هم آرام و بی صدا رفت منطقه . ......🌹 روحشان شاد و راهشان پر رهرو و یادشان ماندگار......👌🌹
اقای امام حسین کربلات تنها آرزویی بود که بعد از براورده شدنش باز آرزوش کردم
اگر خودسازی نکنید، به خاطر پول و جاه و مقام، آن‌قدر بی‌رحم می‌شوید که حاضر خواهید شد بچه شیرخواره را در دست اباعبدالله تیر باران کنید.. + آیةالله مظاهری فرمودن!
دستم را اگر به سویت بیاورم، آیا تسلی داری؟! ....
خدایا ما را ذلیل عشقی، جز "عشق" خودت مپسند..🤍
نمازِشب، توشهٔ عجیبی‌ست . .
یقیـــن داشته باش ! مطمئن باش درست میشه مگه یه بار نشد ؟ این دفعه هم میشه توکل کن به خــــدا :)
|مِــــــــعــــــــراج|
خدا میگه: حق نداری غصه بخوری...:)🤍