eitaa logo
هـزار راهِ نرفته 🇵🇸
108 دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﷽ ✍🏻 #موسوی | خُــرده نویس . . کپی؟! خیــ🚫ــر ؛ این‌ها تکه‌هایی از من‌اند ، من را پراکنده نکنید ! . . 💬 جاٰحرفی : ‌https:// .. ‌* تمجیدی اگر یافتید ، در دل نگه‌دارید.
مشاهده در ایتا
دانلود
کودک فلسطینی روز نمیخواد ، حقِ زندگی میخواد ! * کودکان دیروز ، مردانی شده‌اند برای خودشان. این کودکانِ مرد شده در آتش ، تیغِ بُـرّان‌تری از پدرهای شهیدشان هستند. بی‌شك نسلِ جدید پرانگیزه‌ تر از نسلِ دیروز آنها است. اسرائیل چندین سال است که کودکانِ فلسطین را نشانه گرفته است ، چـرا که کابوسی هولناک‌تر از فردای آنها برایشان وجود ندارد .. ✍🏻
۱۶ فروردین
* ترس ، انسان را از کارهای بزرگ ، باز‌می‌دارد !
۱۷ فروردین
‌ * طلبه‌ی کاسب یا یک کاسبِ طلبه ؟ راستش درست نمی‌دانم ، اما از آنهایی بود که وقتی برای اولین بار میدیدی‌اش رفتارش تو را نمی‌گزید. از آنهایی که بیشتر از سنِ شناسنامه‌اش تجربه دارد. یک جورهایی عجیب به‌نظر میرسید ، شاید هم معمولی بود ولی چون مثل باقی آدم‌زاده‌ها رنگ صداقتش را نباخته بود ، عجیب به‌نظر میرسید. مسیری که پیموده بود و حرف‌هایش بوی امید میداد. خودش هم داستان شنیدنی داشت .. و مردی که همراهم بود تازه دارد بوی کتاب میگیرد ! ✍🏻
۱۷ فروردین
‌ * اگر هنوز عزیزی را به دست بی رحم و سرد خاک نسپرده‌اید ، رو به روی آینه بایستید و این چهره‌ی شاد و بدونِ غم را خوب به خاطر بسپارید .. ‌
۱۸ فروردین
* کتاب درمانی 💆🏻‍♀💅🏻
۱۹ فروردین
‌ * به جهان برمی‌خورد اگر همچون منِ بد قلقی را در آغوشِ سرد و تاریکش جای نمیداد ؟ یا چه میدانم مرا کمی آن طرف‌تر و به دور از آدم‌ها به شکل پاره ابری سرگردان رها میکرد. سرانجام تا اینجای مسیر آنچه در این جهان یافتم ، مُشتی غم ، پاره‌ای اندوه و یک دنیا حماقت است. و حالا تمام دارایی‌ام از این دنیا شب‌هایی است که به قانع کردن خودم گذشت و روزهایی که بابت فراموش کردن تمام اتفاقات جهانِ پیرامونم ، خوابیدم ! ✍🏻 | جهانی که من در آن سرگردانم .
۲۳ فروردین
* شب ، نیمه‌ی دیگر زندگی .
۲۳ فروردین
من آدم شبم .. از آن‌هایی که روزشان را یکجا و تلخ سر می‌کشند تا فردا را زنده بمانند ، از آن‌هایی که شب را ، تنهایی را به دور از چشم روز در آغوش می‌کشند. که ساعت خواب شبانه‌شان را قربانی لذت بردن از سکوت شب می‌کنند. از آن‌هایی که دیوانه‌وار به دنبالِ آرامش‌اند ، به دنبال خاموشیِ مطلق. حالا دارم از نهایت شب حرف میزنم ، از نهایت تاریکی. از خیابان‌های سرد و گاهی نمور ، از بوسه‌های بی پروا در آن کوچه‌ی مخوف. از واقعی‌ترین لحظات و آدم‌ها. از دوازده شب به بعدها و دیوانگی‌ها. از دردهایی که نمی‌کُشند. از رنج‌هایی که گفته نمی‌شوند و اشک‌هایی که دیده نمی‌شوند. من آدم شبم ؛ درست زمانی که سایه‌ات هم با تو همراه‌تر است ، زمانی که خبری از هیچ نوتیف مزاحم و آزار دهنده‌ای نیست ، زمانی که دیگر بایدها و نبایدهای زندگی برایم معنی ندارند و آنطور که من می‌خواهم می‌تازانم ، به دور از کابوس‌های هر شبه‌ام. حالا می‌فهمم من یک فراری‌ام ، از کابوس به بیداری. من یک فراری بدهکارم ، بدهکار به فردایی که نزیسته‌ام و شبی که انتظارش را نکشیده‌ام. به وقت طلوع یقین میاورم که وقتش رسیده سر در لاک تنهایی‌ام فرو ببرم ، که جهان به دور از انتظارات من و تصورات کودکی‌ام است. می‌خواهم فاصله بگیرم اما می‌مانم. می‌خواهم فریاد بزنم دیگر نمی‌توانم ، اما انگار امیدوارم. من همه‌ی این‌ها را از شب دارم. زمانی که نمی‌توانم فریاد بزنم تا مبادا آدم‌های خواب به سبب حنجره‌ی خونینِ من بیدار شوند و روزهایی که فریادهایم در شلوغی گُم می‌شوند. پس میمانم و ادامه میدهم اما خیلی چیزها را قبولشان نمی‌کنم ، که گاهی به جبر زیستن میانِ آنچه خوش نداری می‌تواند مطمئن‌ترت کند. برای ماندن و جنگیدن ، برای آنچه می‌خواهی. نمی‌دانم شاید هم دیوانه‌ام ، اما نه آنقدر که بخواهم سبک‌سر بازی در بیاورم. من آدم شبم و شب نیمه‌ی دیگر زندگیست. اما اگر شب به پایان برسد و روز سر زده از راه برسد ، دوام آوردن در روز را میانِ باقی آدم‌زاده‌ها بلدم ؟ به‌نظر میرسد روز با کسی شوخی ندارد ، نیازی به آدم‌هایی مثل من هم ندارد. اما وجود من برایش اهمیتی هم دارد ؟ منِ خانه به دوشِ سرگردان و آواره‌ی شب را می‌پذیرد ؟ که اگر بخواهم به دور از قوانین و چارچوب هایش بازی کنم ، باز هم وجود من برایش اهمیتی دارد ؟ یا همچنان یک مهره‌ی سوخته‌ام و بازنده‌ی این بازی که هرگز به اختیار شروعش نکرده‌ام ! اصلا منِ ترسو را چه به جسارت ماندن ، اما خب ماجرا این است که رفتن جسارت بیشتری می‌خواهد. من نه می‌گویم رفتن خوب است و نه ماندن ، من می‌گویم فقط کافیست دچار رکود نشد. آنوقت مهم نیست میروی یا میمانی ، فقط بی‌وقفه در گردش باش ، حرفی برای گفتن داشته باش ، نظر بده و از هر چه در نظرت جالب نیست ایراد بگیر و برای آنچه تو را سرِ ذوق می‌آورد اشک بریز ، احمقانه به غم‌هایت بخند. اصلا بگذار به چشم بقیه عجیب باشی ، برای خودت نسخه بپیچ اما برای آدم‌ها نه. ساده نپذیر و در پاسخ صحبت‌هایی که قبولشان نداری بی مهابا به نشانه‌ی تاکید سر تکان نده. سوال‌هایت را قورت نده ، نگذار تظاهر به این دانایی مُضحک تو را خفه کند. تمام حرف من این است که تفاوت ‌ها را باید پذیرفت و قبولشان کرد. شب از این جور آدم‌ها ندارد ، هر کسی مشغولِ جهان خودش است و این شهروند جهان بودن زیبایی شب را دو چندان می‌کند. ✍🏻 | فراری ( آخرین نوشته‌ی صفرسه )
۲۳ فروردین
ولی وقتایی که برا مهکتاب وقت میذارم >>>
۲۴ فروردین
هر جـا زندگیم سخت شد ، یه دورم برا تو گریه کردم .
۲۵ فروردین