حدیث داریم که
خداوند دشمن بندهایست که
زیاد میخوابد!
خدایا رحم کنید لطفا
از خوشیهای این دنیا خوابیدنه..
@ir_tavabin
مدیریت افکار اسرائیل اونجاست که در جنایت بیمارستان المعدانی طوری مردم رو به شوک فرو برد و انقدر تعداد شهدا بالا بود که این جنایت رو برای افکار عمومی عادی کرد و دیگه حملات و کشتار های بعد از اون دیگه به چشم نمیاد چه بسا حملات بعدی دردناک تر و شدید تر باشد که هست
@ir_tavabin | علی میرزاجانی
از امید دست مشوئید!
زیرا یکی از دزدان
نجات یافت!
بر گناه اصرار نکنید
زیرا یکی از دزدان
محکوم شد..
@ir_tavabin
یک سری از بلاگرهای اینستاگرامی همچنان درگیر قهوه سر صبح هستند! و یک سری از ادمین های تلگرامی به فکر تبلیغ و عدم ریزش کانال هاشون!
ذره ای دغدغه ندارند نسبت به غزه و فلسطین و میگن ما از انرژی منفی دور باشیم!
@ir_tavabin
خریدن لباسهای گرون قیمت
اگه قرار بود به کسی شخصیت بده
الان مانکنهای ویترین مغازه
از من و شما جلوتر بودن..
@ir_tavabin
درباره شهادت آرمان تنها چیزی که آرامم میکند این است که خدا رحمت کند علامه طباطبایی را که نقل به مضمون میفرمود شهیدی که در معرکه تیر خورده و در خون خودش دست و پا میزند ما خیال میکنیم او درد میکشد! نه! او مثل آدمی تشنه است که وارد استخری خنک شده و لذت میبرد...
طلبهی مجاهد
اولین سال زندگی در بهشت
مبارکت! 🤍
@ir_tavabin
شیطان قسم خورد
که همه را اِغوا کند
مگر بندگان مخلص را
@ir_tavabin
خدایا به ترس کودکان معصوم غزه، به اشک بیصدای مادران قدس، به شانههای لرزان پدران بیتالمقدس العجل مولای یا صاحب الزمان
@ir_tavabin
نشستیم پخش زندهی غزه رو از شبکه خبر میبینیم که اسرائيل داره موشک میزنه به قدس..
چی شد که اینجور شدیم..
دنیا چقدر کثیفه!!!
@ir_tavabin
سلامٌ لأرضٍ خُلقت للسلام
و ما رأت یوماً سلاما
سلام بر زمینی که برای صلح آفریده شد
و هیچ روزی رویِ صلح ندید!
@ir_tavabin 🇵🇸💔
دیروز راننده تاکسی ازم پرسید حاجآقا به نظرت زمین گرده یا تخت؟
گفتم فرقی داره واقعا؟
واقعا گاهی اسیر یه سری چیزهایی میشیم که هیچ تاثیری تو رشد یا عقبگرد ماها نداره و فقط ذهنمون رو مشغول میکنه و وقتمون رو میگیره
@ir_tavabin
«وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا»
فقط از خدا بخواه
و کم هم نخواه..
@ir_tavabin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان بیاور
که مردتر میشوی
با هر اندوه..
#story
@ir_tavabin
اگر بچهی کوچکی اطرافتان دارید
این متن را نخوانید!
دارد دو سال میشود که خدا یک برادرزاده به زندگیام اضافه کرده است. یکی دو هفتهای هم میشود که یاد گرفته بگوید «عمو» من را البته هرکسی هر نوعی دلش بخواهد صدا میزند. در خیابان غریبهها به حرمت رنگ مشکی عمامه صدایم میزنند «سید» و طوری صدایم میزنند که انگار سالهاست مرا میشناسند! در همان خیابان کسی به منِ حجنرفته «حاجآقا» میگوید و کسی جایی دیگر لفظ «آقا» پیش از «سید» میآورد و دوچندان ادب میکند. اما فقط یک نفر است که مرا نه آنطور که دوست دارد بل آنطور که من دوست دارم صدایم میزند! پسرکی دو ساله که وقتی «عمو» از بین لبان قرمز و دهان کوچکش خارج میشود، من همان لحظه قهرمان رالی داکار میشوم! من انگار وسط مهمترین مسابقهی جامجهانی پاس خداداد عزیزی را گل زدهام به استرالیا! انگار رضازاده میشوم و یاابالافضلگویان وزنه را روی سرم میگیرم و چندثانیه سرم را با لبخند تکان میدهم تا به مدال طلا برسم!
پسرک وقتی صدایم میزند «عمو» دنیا را به من میدهند! و فقط خدا نکند که کیف کودک کوک نباشد، که همان دنیا روی سرم خراب میشود! وقتی دست و پایش به جایی میخورد و کبود میشود دست و پای من درد میگیرد! وقتی خوب نباشد هیچکدام ما خوب نیستیم! او یک نفر است اما وقتی درد دارد همهی اهل خانهی ما و همسایهها و فامیل ما، هرکس که خندههایش را، شیرینبازیهایش را دیده باشد، غم دارد، درد دارد!
نوشته بود «طی ۳ هفتۀ گذشته سه هزار کودک در غزه به شهاادت رسیدهاند..»
#سید_مصطفی_موسوی
@ir_tavabin
توابین | سید مصطفی موسوی
اگر بچهی کوچکی اطرافتان دارید این متن را نخوانید! دارد دو سال میشود که خدا یک برادرزاده به زن
وقت احساسی کار کردن برای فلسطین نیست رفقا! من متن احساسی مینویسم قبول ولی تمام متن برای جمله آخرش نوشته میشه! نباید فقط برای جنایات اسراییل غصه خورد! باید نشون داد و اشخاص رو به تفکر رسوند!
@ir_tavabin
برای مردم غزه، یکی از کارهایی که میتونیم انجام بدیم دعاست! و دعا کم چیزی نیست!
بیاید از همین امروز نیت کنیم که روزی یه صفحه قرآن یا یه دور تسبیح صلوات، یا امن یجیب و هر دعایی که میتونیم و بلدیم رو بخونیم..
@ir_tavabin 🇵🇸
در روز ده دقیقه با خدا خلوت کن. بشین باهاش مستقیم حرف بزن، درد و دل کن. نه با دعا و اینا. با دلت..
جواب میده 👌🏻
@ir_tavabin
بمیرم برای دلِ مادرِ
روحالله عجمیان..
رامندی از بین جمعیتمان یاالله گویان میگذرد و میرود روی جدول و صدایی صاف میکند و میگوید: "چاقو ماقو آوردهاید غلاف کنید! هم حِفا گیر داده هم خدا را خوش نمیآید! " بچهها پچپچ میکنند و میخندند. ناپخته صدایی بلند میشود که:" سلاح که نداریم، یگان هم که میزند پشت سرش را نگاه نمیکند، یک هو بگویید بنا را گذاشتهاند بر اینکه پدر مادرمان ، پدر مادر شهید بشوند دیگر. اطرافیانش ریز میخندند خودش ریزتر. از آنطرف پخته صدایی میگوید" به یگان ربط ندارد شهادت لیاقت میخواهد"
چاقو را از کیفم در میآورم و نگاهش میکنم. یادگاریِ خلیل است، ساخت زنجان، تیز است و کوچک و خوشدست. میثم آن روز که توی کیفم دیده بود گفته بود فرو نمیکنی سید! خط میاندازی که بترسند! گفتم اگر خودم ترسیدم چه؟ گفت انا لله و انا الیه راجعون. بعد توی هوا با دست کنار گردنش را نشان داده بود و پخ پخ.
لابد چاقو را میخواهم برای آخرین لحظاتِ زمینگیر شدن، آنجا که بالای سرم رسیدند راه نجاتی داشته باشم، که لابد چشمهایم را ببندم و دستهاش را توی هوا بچرخانم و خون هردویمان زمینِ سرد را گرم کند!
یاد حرف سعید میافتم، آن سال میگفت قبل از عملیات، یک نارنجک بگذار روی جای بیسیمِ روی شانهات. با تعجب گفتم چرا؟ گفت آن آخرین لحظات، داعشیها که رسیدند بالای سرمان، خوب که جمع شدند و شروع کردند به هلهله کردن، نفست را حبس کنی، ضامنش را بکشی! جنازهمان هم دست این بیشرفها نباید بیفتد سید..
سرِ شبِ ستارخان است. نشستهام کنار جدول خیابان شلوغ از مردم عبوری و به چاقو نگاه میکنم یواشکی. چاقو را برای آخرین ثانیههای نفس کشیدنم میخواهم! آنجا که لابد مثل آرمان دارم در خیابان میدوم و اگر به بنبستی رسیدم و جایی زمین خوردم، دست خالی چاقو را بالا بیاورم، تا تیزیِ چاقو در تاریکی شب ترس بیندازد به دلشان و جلو نیایند! و اگر کسی جلو آمد باید حواسم باشد خط بیندازم، فرو نکنم! و اگر فحش ناموس دادند من عصبی نشوم، من فحش ندهم! اگر او چاقو داشت و فرو کرد، من نزنم! اگر او چاقو را در قلبم زد، فریاد نزنم! اگر چاقویش سینهام را درید کولی بازی در نیاورم، یاد مادرم نیفتم، "ننه من غریبم"بازی در نیاورم، آه و ناله نکنم! حواسم باشد باخت ندهم! یک چاقو است دیگر، این حرفها را ندارد..
نیمه های شب است. آسمان رعد و برق میشود، بعد از چند ساعت بیخبری و سکوت، ناگهان گوشهی خیابان صدای "بیشرف - بیشرف" بلند میشود و دودِ سوختن سطل آشغال بالا میرود. جوانی از بین ماشینها میدود، پشت سرش سه جوان دیگر. مامور ناجا لانچرِ اشکآور را به تاریکی آسمان شب و رو به جمعیت میگیرد و ماشه را میچکاند. صدای همهمه و فریاد بلند میشود، جوان خودش را از بسیجیها فراری میدهد و از جلویمان میدود به سمت خیابان کناری، تیزی چاقو را توی دستش میبینم. محمد میدود، من میدوم، چاقو به دست..
#سید_مصطفی_موسوی
@ir_tavabin