واحد | فاطمه جان - کربلایی محمدحسین حدادیان.mp3
زمان:
حجم:
12.27M
🎙عزاداری شب دوم فاطمیه اول ۱۴۴۴
سهشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱
کربلایی محمدحسین حدادیان - واحد
(فاطمه جان)
مــهــدیـــه امــام حــســن مــجــتــبـی (ع)
🌐 @Iran_Iran
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببينيد | «با ندای یا فاطمه زهرا (ع) آنچه را که شد محقق ساختیم»
🏴 بهمناسبت سالروز شهادت بانوی دو عالم حضرت زهرا (ع)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
#کلام_شهید🕊⚘
◽️هر شهید کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا، تشنهی خون اوست و زمان، انتظار میکشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛و آنگاه خونِ شهید، جاذبهی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود..!
◽️روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:)
#شهید #سید_مرتضی_آوینی 🕊⚘
#زیرعلمتامنترینجایجهاناست
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمالله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
در و دیوار
در کنده شد از جا و سَرِ شعله زدن داشت
از هیزم از آتش و از دود سخن داشت
شد سرخ به جایِ همه از فرطِ خجالت
میخی که نگاهی به من و گریهی من داشت
برخواست کمر بندِ علی ماند به دستش
انگار نه انگار که صد زخم به تن داشت
وقتی که جماعت به سرش ریخت زمین خورد
وقتی که زمین خورد نگاهی به حسن داشت
جا پای مغیره به روی چادرش اُفتاد
از سينهی خوردش خبری مطمئِنَن داشت
در خانه و در کوچه و حتی دمِ مسجد
ای وای که قنفذ همه جا دست بزن داشت
این دست شکستن عرقِ شهر درآورد
اين طور کشاندن به خدا داد زدن داشت
كابوس نميكرد رها حالِ حسن را
یک عمر فقط نالهی نامرد نزن داشت
مانند حسینش شده محسن ، جگرش سوخت
میگفت علی محسِن ما کاش کفن داشت
(حسن لطفی)
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
✍فرازی از #وصیتنامه
🟠شهید مدافعحرم #علی_اکبر_زوار
توصیه میکنم که از
راه عفاف و خدا پرستی خارج نشوید
و حضرت فاطمه علیهاالسلام را
سر لوحهی زنـدگی خود قرار دهیــد!
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🔴 «عمریست دخیلم به ضریحی که نداری» دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر(عج) به مناسبت ایام فاطمیه
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای ایشون رو خیلی دوست داشتم. هم انتقاد کرد، هم بیاحترامی نکرد و هم همهی حرفهاشو زد و مشخص بود دغدغه داره. اونی که انگشت وسط نشون میده معلومه که حرفی برای گفتن نداره. اولین و آخرین سلاحش همونه.
✍سمانه صالحی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
#رمان #مدافع_عشق
#قسمت_34
هوالعشـــق
_ سرت کن تا موتورو بیرون میزارم...
فاطمه از همان بالا میگوید.
_ با ماشین ببر خب...هوا...
حرفش را نیمه قطع میکنی...
_ اینجوری زودتر میرسم...
به حیاط میدوی و من همانطور که به سختی کش چادرم را روی چفیه میکشم نگاهی به مادرت میکنم که گوشه ای ایستاده و تماشا میکند.
_ ریحانه؟...اینایی که گفتید..با دعوا...راست بود؟
سرم را به نشانه تأسف تکان میدهم و با بغض به حیاط میروم.
پرستار برای بار آخر دستم را چک میکند و میگوید:
_ شانس آوردید خیلی باز نشده بودن...نیم ساعت دیگه بعد ازتموم شدن سرم، میتونید برید.
این را میگوید و اتاق را ترک میکند. بالای سرم ایستاده ای و هنوز بغض داری.حس میکنم زیادی تند رفته ام...زیادی غیرت را برخت کشیده ام.هر چه است سبک شده ام...شاید بخاطر گریه و مشتهایم بود!
💞 💞
روی صندلی کنار تخت مینشینـے و دستت را روی دست سالمم میگذاری...
باتعجب نگاهت میکنم.
آهسته میپرسی:
_ چند روزه؟...چند روزه که...
لرزش بیشتری به صدایت میدود...
_ چند روزه که زنمی؟
آرام جواب میدهم:
_ بیست و هفت روز...
لبخند تلخی میزنی...
_ دیدی اشتباه گفتی! بیست و نه روزه!
بهت زده نگاهت میکنم.ازمن دقیق تر حساب روزها را داری!
_ ازمن دقیق تری!
نگاهت را به دستم میدوزی.بغضت را فرو میبری...
نتیجه ی همه استخاره ها خیر است
اگر به نیت تو وا شوند قـــرآن ها
_ فکرکنم مجبور شیم دستتو سه باره بخیه بزنیم!
فهمیدم میخواهے از زیر حرف در بروی!اما من مصمم بودم برای اینکه بدانم چطور است که تعداد روزهای سپری شده درخاطر تو بهتر مانده تا من!
_ نگفتی چرا؟...چطور تو از من دقیق تری؟...تو حساب روزا! فکرمیکردم برات مهم نیست!
لبخند تلخی میزنی و به چشمانم خیره میشوی
_ میدونستی خیلی لجبازی!خانوم کله شق من!
این جمله ات همه تنم را سست میکند.
خانـــوم من!
💞 💞
ادامه میدهی...
_ میخوای بدونی چرا؟...
با چشمانم التماس میکنم که بگو!
_ شاید داشتم میشمردم ببینم کی از دستت راحت میشم.
و پشت بندش مسخره میخندی!
از تجربه این یک ماه گذشته به دلم می افتد که نکند راست میگویی! برای همین بی اراده بغض به گلویم میدود...
_ اره!...حدسشو میزدم!جز این چی میتونه باشه؟
رویم را برمیگردانم سمت پنجره و بغضم را رها میکنم.
تصویرت روی شیشه پنجره منعکس میشود.دستت را سمت صورتم مےآوری ،چانه ام را میگیری و رویم را برمیگردانی سمت خودت!
_ میشه بس کنی..؟ زجر میدی با اشکات ریحانه!
باورم نمیشد.توعلی اکبر منی؟
نگاهت میکنم و خشکم میزند. قطرات براق خون از بینی ات به آهسته پایین می آیند و روی پیرهنت میچکد. به من و من می افتم.
_ ع...علی...علی اکبر...خون!
و با ترس اشاره میکنم به صورتت.
دستت را از زیر چونه ام برمیداری و میگیری روی بینی ات...
_ چیزی نیست چیزی نیست!
بلند میشوی و از اتاق میدوی بیرون.
بانگرانی روی تخت مینشینم...
💞 💞
موتورت را داخل حیاط هل میدهی ومن کنارت آهسته داخل می آیم...
_ علی مطمئنی خوبی؟...
_ آره!...از بی خوابی اینجوری شدم! دیشب تا صبح کتاب میخوندم!
بانگرانی نگاهت میکنم و سرم را به نشانه " قبول کردم " تکان میدهم...
زهرا خانوم پرده را کنار زده و پشت پنجره ایستاده! چشمهایش از غصه قرمز شده.
مچ دستم را میگیری، خم میشوی و کنار گوشم بحالت زمزمه میگویی..
_ من هر چی گفتم تأیید میکنی باشه؟!
_ باشه!!...
فرصت بحث نیست و من میدانم بحد کافی خودت دلواپسی!
آرام وارد راهرو میشوی و بعد هم هال...یا شاید بهتر است بگویم سمت اتاق بازجویی!! زهرا خانوم لبخندی ساختگی بمن میزند و میگوید:
_ سلام عزیزم...حالت بهتر شد؟دکتر چی گفت؟
دستم را بالا میگیرم و نشانش میدهم
_ چیزی نیست! دوباره بخیه خورد.
ادامه دارد...
نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
چشم قوه قضائیه روشن!
حسین رونقی آزاد شده هم تهدید کرده
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
▫️خاطره شهادت شهید #احمد_کشوری از زبان یکی از همرزمانشان.
شادی روح پر فتوح همه شهدای #هوانیروز الخصوص شهید امیران سرلشگر احمد کشوری و شیرودی
فاتحه وصلواتی ختم کنید
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
Yekami Harf Bezan - Haj Mehdi Rasoli.mp3
زمان:
حجم:
3.67M
مداحی مهدی رسولی
یکمی حرف بزن
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran