eitaa logo
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
5.8هزار دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
23.5هزار ویدیو
234 فایل
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن 📞ارتباط با خادم کانال 👇👇 @diyareasheghi
مشاهده در ایتا
دانلود
مقام معظم رهبری: دانشجویان دانشگاه‌های آمریکا، نه تخریب کردند، نه شعارِ تخریب دادند، نه کسی را کشتند، نه جایی را آتش زدند، نه شیشه‌ای را شکستند، ولی این‌جور دارد با آنها رفتار میشود ▪️ڪانال مدافعان حـــــرم 🌐 @Iran_Iran https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪︎حتما ببینید... •روایت دیدار شهید رادمهر با حاج قــاسم در خط مقدم جبهه مقابله با تکفیری ها به روایت ســردار رستمیان فــرمانده وقت لشکر عملیاتی ²⁵ کربلا مازندران... 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💢شهیدی که بعد از شهادتش کارنامه امتحانی دخترش را امضاء کرد وقتی به شهادت رسید دختر هفت ساله ­ای داشت. روزی معلّم دختر، کارنامه­ ی دانش آموزان را به دستشان داد و به آن ها تأکید کرد که پدرتان حتماً باید پای کارنامه را امضاء کند و اگر فردا با کارنامه­ ی بدون امضاء به مدرسه بیایید خودتان می­دانید. دختر کوچک با دلی شکسته به خانه رفت و مستقیم به اطاقی که عکس پدر در آن بود رفت و با چشم گریان از پدر می­ خواست تا کارنامه­ اش را امضاء کند. صبح که از خواب بیدار شد دید پای کارنامه­ اش با رنگ قرمز امضاء شده است. آیت الله خزئلی فرمودند: «این امضا را با ۶۰ امضای شهید تطبیق دادیم و دیدیم امضای خودش است». این کارنامه اکنون در موزه­ ی شهدا نگهداری می ­شود. گوشه ی چپ عکس امضای پدر با خودکار قرمز با عنوان 🔻« اینجانب رضایت دارم سید مجتبی صالحی وامضاء» ╭❣ ╰┈➤🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷پسری که با دیدن این عکس مسلمان شد! 🕊🌹 لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ اللَّهُمَّ صَلَّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
شهید مدافع حرمی که نماز شبش هرگز ترک نشد 🔹همسر شهید حسین آقادادی می‌گوید: " همسرم از ۱۵ سالگی با تاکید پدر مرحومش، نماز شب می‌خواند و به یاد ندارم نماز شبش ترک شده باشد. تاکید بسیار به نماز جماعت و نماز اول وقت داشت و اگر از سرکار به خانه می‌آمد و در بین راه اذان می‌شد، به سرعت به نزدیک‌ترین مسجد می‌رفت و نماز اول وقتش را می‌خواند. 🔹در ادامه بیان می‌کند: " حسین آقا زیارت عاشورای بعد از نماز صبحش را هیچ گاه فراموش نمی‌کرد و به خاطر می‌آورم که اگر فرصت کمی برای قرائت زیارت عاشورا داشت، در مسیر رفتن به سرکار، زیارت عاشورای امام حسین(ع)، دعای عهد و زیارت امام زمان (عج) را می‌خواند. همسرم تاکید می‌کرد که باید هر صبح تجدید میثاقمان با امام زمان (عج) را انجام دهیم. " 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت صغری با صدای بلند و متعجب گفت: ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟ سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید: ــ فعلا که داره فکراشو میکنه،اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرش را دید،سرش را بالا آورد و گفت: ــ چرا اینجوری نگام میکنید؟ ــ یعنی خودت نمیدونی چرا؟ ــ خب مادرِ من ،میگی چیکار کنم؟ صغری عصبی به طرفش رفت و گفت: ــ یکم این غرور اضافه و مزخرف رو بزار کنار ،بریم خواستگاری سمانه ،کاری که باید بکنی اینه کمیل اخمی کرد و گفت: ــ با بزرگترت درست صحبت کن،سمانه راه خودشو انتخاب کرده،پس دیگه جایی برای بحث نمیمونه از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود. سمیه خانم اخمی به صغری می کند؛ ــ نتونستی چند دقیقه جلوی این زبونتو بگیری؟ ــ مگه دروغ گفتم مامان،منو تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره،اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره ــ منم میدونم ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی،بزرگتره،احترامش واجبه بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت،ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود،لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست. ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته کمیل در همان حال زمزمه کرد: ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛ ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم،اومدم در مورد سمانه صحبت کنم ــ مـــا مــــان ،نمیخواید این موضوعو تموم کنید ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛ ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه ،نمیگم بزرگ شدی اما جوون هم نیستی،از وقتی کمی قد کشیدی و فهمیدی اطرافت چه خبره،شدی مرد این خونه،کار کردی،نون اوردی تو این خونه ،نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم ،تو برای صغری هم پدری کردی هم برادری. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ از درست زدی به خاطر درس صغری ،صبح و شب کار می کردی،آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی،من سختی زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر. مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم ،از خودت گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی. اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد و با مهربانی ادامه داد: ــ بعد این همه سختی ،دلم میخواد پسرم آرامش پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟ صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را به خوبی می شنید که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید: ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد ،من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم ــ تنفر؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره. الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش.بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده، باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠در مسیر سعادت تشریح مسیر رسیدن به سعادت و زندگی زیبا توسط تجربه گر 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
يَا نُوراً لَيْسَ كَمِثْلِهِ نُورٌ گل‌های باغچه هم با نام تـو قد می‌کشند...🌱 اللهم عجل لولیک الفرج را صدا بزن 📿 اول وقت 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💜 حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟ حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید. بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم. زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحه‌ای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی. فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم. فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran