10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت مخبر از اولین جلسه با رهبرانقلاب پس از خبر سقوط بالگرد رئیسجمهور
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
آنکه "امـــروز" را از دست می دهد
"فـــردا" را هرگز نخواهد یافت.
هیچ روزی با ارزش تر از
امـــــروز نیست...
امروزت را زيبــــــا بساز.
#جملات_زیبا
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
امام على عليه السلام :
هرگاه خردمند پير شود، خرد او جوان گردد ، و هرگاه نادان پير شود، نادانى او جوان گردد
ميزان الحكمه جلد6 صفحه 105
#حدیث
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💐 #عید_مباهله 💐
اسقف که گل روی محمد را دید
افتاد صلیبش از کف و جامه درید
گفتا که به حق و راستی در انجیل
حق کرده وجود اقدست را تایید
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
♦️شهادت یک مرزبان در سیستان و بلوچستان
🔹شهید «امیرحسین شیخ هادی» از سربازان مرزبانی جکیگور واقع در سیستان و بلوچستان در حین پایش و کنترل نوار مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
🔹شهید شیخ هادی متولد سوم خرداد ۸۲ و اهل مشهد بود.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #نقاشی_شنی | «رفیق» - شماره هشت
🏷 شهید محمد شهسواری به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
مبارزه مسلحانه با طاغوت
🔹یکی از دوستان شهید جهانگیر نارنجی کاهو تعریف میکند: " من و شهید ۴ سال در دبیرستان با هم بودیم در یک خانه زندگی میکردیم و درس میخواندیم. از سال سوم و چهارم دبیرستان شبها به خانه نمیآمد. نگرانش بودم؛ مدتی به همین منوال گذشت؛ یک روز حرف دلم را به زبان آوردم و پرسیدم: «شما کجا هستی؟» او گفت: «با من کار نداشته باش، نمیتونم به تو چیزی بگم»
🔹وی در ادامه ماجرا چنین میگوید: " این رفتارش برایم عجیب بود. پس از یک سال، یک شب ساعت ۱۲ به خانه آمد. آن شب خیلی اصرار کردم که باید بدانم شما کجا هستی و مشکوک شدهام. او که چارهای نداشت با کمی تأمل گفت: «حرفی را که از من میشنوی فقط و فقط در همین خانه بماند.» من قسم یاد کردم و او گفت: «من و چند نفر دیگه شبها میرویم به خانه افسران ارتش و ضمن خلع سلاح آنها، اطلاعات کسب میکنیم.» آنوقت کلت کمری را که به کمرش بسته بود نشانم داد."
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
💥حضور سید هادی خامنه ای در روستای شیخ قدرت علیخانی برای تبلیغ آقای پزشکیان
🤔چند نفر از بزرگان ما این طوری حاضرند به جهاد بپردازند و برای دکتر جلیلی رای جمع کنند؟
برادر حضرت آقا که با رهبری مخالفند و از قدیم با ایشون زاویه داشتن ،ولی مردم وقتی میبیننش فکر میکنن آقا هم طرفدار پزشکیانه.
😔😔😔
در تاریخ از این موارد کم نداشتیم مثل جعفر کذاب!
اگه ما تاریخ نخونیم و ندونیم و با روایات آشنا نباشیم قطعا در فتنه های آخرالزمان کم میاریم و گیج میشیم
🌀 رسانه باشیم و در روشنگری لااقل یک نفر شریک باشیم .
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #شصت_یک
ــ من جایی بودم که نمیتونستم براتون توضیح بدم،برای همین ترجیح دادم حضوری براتون بگم،نگا کنید سمانه خانم،میدونم الان شما بی گناه هستید و این ثابت شده و شما آزاد شدید ،این درست،اما اینکه چرا شما رو قربانی برای این تله ی بزرگ انتخاب کردند،یا سهرابی الان کجاست و این گروه کی هستند معلوم نشده.پس الان هم خطر شمارو تهدید میکنه
یعنی ممکنه...
سکوت کرد،نمی توانست ادامه دهد هم به خاطر اینکه این اطلاعات محرمانه بودند و هم نمی خواست سمانه را بیشتر از این بترساند.
ــ پس لطفا حواستون به خودتون باشه،میدونم سخته اما بیرون رفتناتون از خونه رو خیلی کم کنید
سمانه حرف های کمیل را اصلا درک نمی کرد اما حوصله بحث کردن را نداشت برای همین سری تکان داد و به گفتن "باشه" پسنده کرد.
صغری سینی به دست از پشت پنجره کافه به سمانه که سر زه زیر به صحبت های کمیل گوش می داد نگاهی انداخت،سفارشات آماده بودند اما ترجیح می داد صبر کند و بگذارد بیشتر صحبت کنند.
کمیل که متوجه بی میلی سمانه برای صحبت شد ، ترجیح داد دیگر حرفی نزند ولی امیدوار بود که توانسته باشد سمانه را قانع کند که در موقعیت حساسی است و باید خیلی مراقب باشد،با اینکه نتوانسته بود خیلی چیزها را بگوید اما ای کاش میگفت.....
کمیل تا میخواست به دنبال صغری بیاید ،صغری را سینی به دست دید که به طرفشان می آمد،صغری متوجه ناراحتی کمیل و سمانه شد،ناراحت از اینکه تاخیر آن ،شرایط را بهتر نکرده هیچ،مثل اینکه اوضاع را بدتر کرده بود،او هم از سردی و ناراحتی آن دو بدون هیچ صحبت و خنده ای شکلات داغ ها را به آن ها داد،سمانه و کمیل آنقدر درگیر بودند که حتی متوجه سرد بودن شکلات داغ ها نشدند.
بعد از نوشیدن شکلات داغ ها هر سه سوار ماشین شدند و سمانه سردرد را بهانه کرد و از کمیل خواست که او را به خانه برساند و در جواب اصرار های صغری که به خانه ی آن ها بیاید،به گفتن "یه وقت دیگه" پسنده کرد،صغری هم دیگر اصراری نکرد تا خانه ی خاله اش ساکت ماند.
با ایستادن ماشین در کنار در خانه سمان از ماشین پیاده شد تا می خواست به طرف در برود،پشیمان برگشت،با اینکه ناراحت بود ولی دور از ادب بود که تشکر و تعارفی نکند،او از کمیل ناراحت بود بیچاره صغری که نقصیری نداشته بود.
به سمتشان برگشت و گفت:
ــ خیلی ممنون زحمت کشیدید،بیاید داخل
صغری لبخند غمگینی زد و گفت:
ــ نه عزیزم باید برم خونه کار دارم
سمانه دیگر منتظر جواب کمیل نشد،از هم صحبتی با او فراری بود،سریع خداحافظی گفت و در را با کلید باز کرد و وارد خانه شد در را بست و به در تکیه داد از سردی در آهنی تمام بدنش بلرزه افتاد اما از جایش تکانی نخورد،چشمانش را بست و نفس های عمیقی کشید،بعد از چند ثانیه صدای حرکت ماشین در خیابان خلوت پیچید که از رفتن کمیل و صغری خبر می داد
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
21.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بفرستید برای جوانها
من خودم دور اول به پزشکیان رای دادم، اگه اینجوری باشه دور دوم بهش رای نمیدم!
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امن ترین آغوش
مادری که برای برگشت فرزندش جان خود را معاوضه کرد
🔸 این قسمت: یک آزمون، سه برنده
تجربهگر: علی لعل یوسف
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran