7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ عشق حسین مارا بدین وادی کشانده
╭♥️
╰┈➤🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
⤴️ راهکاری ساده از شهید برای دستگیری از دیگران
🌷شهید محمد علی رجایی🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ️ سربازان اسرائیلی در اینستاگرام و گوگل چه میکنند؟
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج قاسم سلیمانی: یک مشکلی که ما داریم امروز و دیروز این نبود؛ تفاوت ظاهر و باطن است.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
به من بگو
در این سن
آغوش گرم تو
جای من است
یا عکس سرد تو
هم آغوش من ...؟!
ریحانه خانم ،دردانه
🌷شهید پویا ایزدی🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلیرانی از صنعا، مباهات یک محور
🔻 کودک عراقی که با یک یمنی در پیادهروی اربعین روبرو شده:
▫️ فرد یمنی: چای دارید؟
▪️ کودک عراقی: بله، چای عراقی، ایرانی و شیرینی داریم.
▫️ فرد یمنی: این چای پولی است؟ من پول میدهم.
▪️ کودک عراقی: نه پولی نیست، ما موکب هستیم.
▪️ دیگر کودک عراقی: تو یمنی هستی؟ تو مایه برکت هستی.
▫️ فرد یمنی: تو یمن را میشناسی؟
▪️ کودک عراقی: بله معلوم است که میشناسم، مردان خوبی دارد.
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️صحبتهای زیبای شهید احمد کاظمی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
شهید «محمد شهبازی»؛ فرماندهای گمنام و بیادعا
🔹محمد با تمام شور نوجوانی خود وارد مبارزات انقلابی شد و از همان روزهای نخست مبارزات مردم ایران علیه رژیم طاغوت به صف مبارزان پیوست. انقلاب که پیروز شد وارد کمیتههای مردمی شد و با بچه های محل و دوستان خود برای کمک به دیگران بخصوص محرومان و مستضعفان تلاش میکرد.
🔹خلوص و ایمان بالا برجستهترین ویژگی محمد است و ترکیب هوش سرشارش با ایمان الهی از او انسانی برجسته ساخت؛ شهید «محمد شهبازی» از دیار بهار همدان در عین نخبه بودن، گمنام است، او نه شیفته نام و نشان و نه به دنبال تشویق و درجه بود.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ آیا ضرورت «استغاثه» برای به استجابت رسیدن دعا در قرآن هم آمده است؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر همه قدیس باشند که شهادت دست نیافتنی میشه...
ولی باید براش تلاش کنیم...
شهید سنجرانی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #صد_هفت
ــ بچه ها بیاید هم بزنید،ان شاء الله حاجت روا بشید
آرش شروع کرد به هم زدن و آرام زیر لب زمزمه می کرد،عزیز با شوخی گفت:
ــ چیه مادر زن میخوای اینجور خالصانه داری با خدا حرف میزنی
سمانه خندید و گفت:
ــ عزیز کی بهش زن میده،تازه ترم اول دانشگاشه ها
آرش کنار کشید و با خنده گفت:
ــ اگه کسی هم بخواد به من زن بده تو نمیزاری که
ــ چیه خبریه ارش؟بگو خودم به زندایی میگم
آرش صدایش را زنانه کرد و روی صورتش زد و گفت:
ــ واه خاک به سرم لو رفتم
صدای خنده هر سه در حیاط پیچید،زهره خانم سینی به دست به حیاط امد و مهربانانه گفت:
ــ ان شاء الله خیر باشه،صدای خنده هاتون تا آشپزخونه میومد
تا سمانه میخواست لب باز کند،آرش به او چشم غره ای رفت و گفت:
ــ حرف زدی میگم کمیل طلاقت بده
ذهن سمانه به آن روز سفر کرد که وقتی این حرف را به کمیل زده بود،ناخوداگاه لبخندی زد و گفت:
ــ تو جرات داری اینو به کمیل بگو ،اگه زنده موندی در خدمتیم
***
یک ساعت گذشته بود،محمد آمد و اما کمیل پیدایش نشده بود،سمانه گوشی را کلافه کنار گذاشت و مشغول تزئین کاسه های آش شد.
ــ جواب نداد؟
ــ نه عزیز جواب نداد
ــ الان میاد مادر
سمانه لبخندی زد و با نگرانی به کارش ادامه داد،آنقدر غرق کشک و نعناع بود که از اطرافش غافل بود ،با صدای فریاد آرش به خودش آمد،با دیدن کمیل که گوش آرش را پیچانده بود ،نفس راحتی کشید.
ـــ ای کمیل ول کن گوشمو کندیش
کمیل لبخند زد و گفت:
ــ برا چی از زن من عکس میگرفتی،با چه اجازه ای؟
ــ بابا دختر عمه امه ،ول کن ،سمانه یه چیز بهش بگو
سمانه کاسه تزئین شده را در سینی گذاشت و از جایش بلند شد:
ــ کمیل ولش کن ،گوششو کندی
کمیل به چشمان سمانه نگاهی انداخت و لبخندی زد:
ــ چشم خانومی
دستش را برداشت ،آرش گوشش را مالید و گفت:
ــ ای ای کمیل از کی زن ذلیل شدی؟
ــ نگا کنید خودش داره شروع میکنه
تا کمیل میخواست به طرفش خیز بردار ،آرش تسلیم گفت:
ــ باشه بابا،شوخی بود
ــ بیاید بچه ها آش سرد شد
کمیل و سمانه کنار هم روی سفره نشستند،کمیل کاسه آش را بو کشید و گفت:
ــ کی پخته؟
آرش با دهان پر گفت:
ــ عزیز و آجی سمانه
ــ نه مادر من
کاری نکردم،همه کارها رو سمانه انجام داد
کمیل چشمکی به سمانه زد و گفت:
ــ پس آشش خوردن داره
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran