لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 4️⃣1️⃣
😊 با #ایران_جوان_بمان باشید🔻🔻🔻
https://eitaa.com/joinchat/632029338Cb8a48cecf1
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 5️⃣1️⃣ 🔻🔻🔻
نارگیلی که از دست خدا گرفتم
میخوام براتون یه خاطره باور نکردنی بگم😁
به برکت پسری👶🏻 که خدا بهمون داد از خونه 60 متری طبقه چهارمی اونم بدون آسانسور، منتقل شدیم به یه خونه دو خوابه بزرگتر که یه حیاط مشترک با واحد مجاورمون داشت☺️
اما این تازه آغاز ماجراست و من میخوام شما رو ببرم به چند سال بعدش⏳که پسر کوچولوی من تقریباً 4سالش شده بود⤵️
اون موقع ها خیلی مراقب خورد و خوراک مون بودیم و سعی می کردیم بیشتر از چیزهای طبیعی🍎🍇🍗🍖🍳 مصرف کنیم . به خاطر همین هم هر وقت میرفتم میوه فروشی، از پسرم میپرسیدم چی دوست داری و براش میخریدم.یه بار که رفتیم میوه فروشی پرسیدم:
🧔🏻بابا جون چی دوست داری❓
👶🏻نارگیل
🧔🏻مطمئنی چیز دیگه ای نمیخوای⁉️
👶🏻بله باباجون. نارگیل میخوام❗️
🧔🏻باشه یوقت دیگه. آخه باباجون نارگیل الان خیلی گرون شده😔
👶🏻چشم😭
همون روز بود یا یکی دو روز بعدش که نشسته بودیم داخل خونه یهو یه صدای بلندی💣 اومد، انگاری که چیزی افتاده باشه توی حیاط❗️پسرم رو فرستادم ببینه چیه. با عجله رفت و با خوشحالی برگشت. گفتم چی بود؟ گفت: نارگیل🥥
راست میگفت! یه نصفه نارگیل افتاده بود توی حیاط. قبل از این که بخواد به فکر خوردنش بیفته براش توضیح دادم که این مال ما نیست و باید برگردونیم به صاحبش.
پرس و جو کردیم و فهمیدیم مال همسایه طبقه بالایی بوده که وقتی میخواسته نارگیل رو نصف کنه، نصفش پریده توی حیاط و هر چی اصرار کردیم پس نگرفت و گفت روزی شما بوده
پسرم اون روز خیلی خوشحال شد و همۀ ما درس بزرگی گرفتیم که روزی دست خداست از اون جایی که فکرش هم نمیکنی...
@iranjavanbeman_ir
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 6️⃣1️⃣
🔻🔻🔻🔻
سلام
رزاقیت الهی رو توی خیلی از تنگناهای زندگی به طور خاص دیده بودم اما وقتی در اوایل شیوع کرونا مجبور شدیم که از آپارتمان استیجاری که زندگی میکردیم اسباب کشی کنیم ودنبال یک خونه باشیم کاملا لمس کردم.
۱۰ماه دنبال خونه گشتیم در حالی که فرزند هفتم رو باردار بودم وکسی راضی نمیشد خونهاش رو به ما اجاره بده اگر هم راضی میشه پول پیش اونقدر زیاد بود که برامون اصلا امکان تهیهاش نبود .تا اینکه لایحتسب یک خانمی که ما نمیشناختیمشون با واسطه حاضر شدن پول رهن خونه ما رو به صورت قرض کامل بدن .اگه این روزی نیست پس چیه؟
۱۵۰ میلیون تومان رو حتی نزدیکترین افراد هم به راحتی قرض نمیدن.
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 7️⃣1️⃣
🔻🔻🔻🔻
بسم الله، روزی دست خداست و اینو از ابتدای ازدواج بارهاااا تجربه کردم...
وقتی همسرم به خواستگاری اومد با وجود کلی خواستگار که شرایط مادی و دنیایی خیلی بهتری داشتن ، ایشون رو فقط بخاطر ایمان و اخلاق انتخاب کردم و هیچ سوالی در مورد دارایی هاشون نپرسیدم
ایشون گفتن درامد پایینی دارن و پدرو مادر پیر
گفتم سختی پدر و مادر پیر به دیده منت و درامد هم که :«روزی دست خداست...»
تمام ملزومات دوران عقد و عروسی و جهیزیه و... رو به مختصر ترین وجه ممکن گذروندیم و خیلی زود فهمیدیم که باید به انتظار سه نفره شدنمون بنشینیم...
تو اون روزا که خییییلی دستمون تنگ بود کاملا {من حیث لم یحتسب} روزیمون شد سفر کربلا...
گاهی که جاده باریک می شد و تو تنگنای معیشتی بودیم با همسرم بعد نماز صبح دعای «اللهم اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عن من سواک » رو می خوندیم و واقعا عجیب ، به شب نرسیده خدا گشایشی می کرد و مارو مورد مرحمت کریمانه ی خودش قرار می داد...
پنج سال ابتدای زندگی گذشت و سعی کردیم با کمک خدا هم تو مشکلات مالی صبور باشیم هم تو مراقبت از پدر و مادر همسرم چیزی کم نذاریم ،
هرچند خیلی زود هر دو به رحمت خدا رفتن و از برکت وجودشون محروم شدیم
اما با دعای خیرشون همسرم مشغول برنامه ها و کارهای خیر و پر برکتی شد و با اومدن فرزند دوم لطف خدا و برکت تو زندگیمون زیاد شد و هم صاحب یه خونه دلباز و خوب شدیم و هم الحمدلله کم کم خیلی از چیزهایی رو خریدیم که نیاز داشتیم و اول زندگی نتونستیم تهیه کنیم و برای داشتنش عجله نکردیم.
واقعا با [دو دو تا چهارتای] دنیایی ما بدون داشتن پدر و مادر پولدار و حامی ظاهری، غیر ممکن بود که بعد ده سال به اینجا برسیم که الحمدلله الان فشار مالی و سختی نداریم که هیچ
به لطف خدا برکت تو زندگی مون خیلی زیاده و شاکریم.
یاعلی
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 8️⃣1️⃣
🔻🔻🔻🔻
ما از وقتی ازدواج کردیم شاهد بودیم که چقدر عجیب هیچ وقت دستمون خالی نشده، با اینکه با شهریه طلبگی زندگی میکنیم مستاجریم و ماشین هم نداریم، وقتی بقیه میفهمن شهریه طلبگی چقدره فکر میکنن دروغ میگیم!!
اما دو سال با همین شهریه هم سطح بقیه ی مردم جامعه ، بلکه بهتر زندگی کردیم و زندگی مون پر از لحظه هایی بوده که پول لازم بودیم و دقیقا" من حیث لایحتسب" روزی مون رسیده و ما نمیدونستیم از شدت شوق چیکار کنیم، شوق اینکه خدای قادر این طوری هوامونو داره و پای حرفش که گفته روزی تونو میدم وایساده...(و چه کسی در وعده اش از خدا راستگو تر است؟)
اما خاطره ای که میخوام بگم در مورد بچه است، ما بچه ی اولمون بعد دو سال زندگی مشترک قراره به زودی دنیا بیاد، هیچ وقت دغدغه ی مالی در موردش نداشتیم و به دلایلی حتی سیسمونیش رو هم خودمون تهیه کردیم!!! تو این دوسال همیشه پیگیر قرعه کشی های خودرو بودیم ، اما اخیرا به اسممون در اومد و ما از همین الان میدونیم این از برکت این بچه است😍
پولش هم خیلی خیلی راحت جور شد طوری که هنوز باورمون نمیشه..
مشکل ماها اینه که میخوایم فکر کنیم از کجا پول بیشتری در بیاریم، در حالی که خدا میگه از جایی که فکرشو نمیکنی میدم...
ما به یقین رسیدیم که فرزند آوری یکی از راه های باز شدن در های رزق خداست
ان شاءالله که همه با اعتماد به خدا طعم شیرین "پای سفره ی خدا نشستن" رو بچشن
یاعلی
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 9️⃣1️⃣
🔻🔻🔻🔻
سلام. خدا قوت.برای پویش روزی دست خداست،چندتا مطلب داشتم خدمتتون.
ما۲۶ساله ازدواج کردیم.اون زمان همسرم کارمند قراردادی بودن ولی تا قبل از عروسی،رسمی شدن.موقعی که عروسی کردیم اومدیم تهران و اجاره نشین بودیم و هر سال اسباب کشی و...
در این دوران خداوند بزرگترین لطفها رو به ما کرد و الحمدلله همیشه صاحب خونه های خوبی نصیبمون شد.سخت بود خیلی هم سخت بود ولی ما هر دو مون زیبایی ها و خوبیهاشو میدیدیم.
ضمن اینکه بسیار بسیار ساده و باقناعت زندگی میکردیم.گاهی که دوستان یا اقوام میومدن منزل ما،باورشون نمیشد انقد ساده باشه زندگی مون.
در تمام اون سالها من همه ش فکر میکردم ما هرگز نمیتونیم خونه دار بشیم چون نه پشتوانه ای داشتیم نه پولی که بذاریم بانک مسکن و....
دوستامون مثلا نصیحتمون میکردن که خوب یه پولی بذارین بانک مسکن و شروع کنین ولی باور نمیکردن که ما واقعا هیچی نداریم.
تا اینکه یه بار که دنبال خونه اجاره ای بودیم و داشتیم با یه بچه ی سه ساله دنبال خونه میگشتیم،ناگهان یه وامی جور شد برامون و همسرم گفتن حالا که این جور شد بریم دنبال خرید و باز به لطف خدا یه آپارتمان کوچک ولی مناسب پیدا کردیم،البته طبقه ی چهارم و بدون آسانسور و من توی همون خونه باز باردار شدم و سزارین و....... وقتی قرار شد برگردیم شهر خودمون هیچ امیدی به فروش خونه نداشتیم ولی بالاخره فروختیم و اومدیم شهر خودمون یه آپارتمان کوچیک دیگه گرفتیم و باز خودمون مستاجر شدیم و چند سال بعدش اونم فروختیم و یه آپارتمان بزرگتر گرفتیم که همه ی اینا با تولد دوتا بچه ی دیگه همراه بود.
ولی میخوام بگم،بیشترین شکر و سپاسگزاریم از خداوند به خاطر رزق های دیگه هست:
صاحب خونه های خوب،همسایه های خوب،مساجد و محل های خوب،سفرهای زیارتی خوب که البته کوتاه بوده و کم ولی از سر ما زیاد بوده چون هیچ وقت فکرشو نمیکردیم.
و بزرگترین و بزرگترین و بزرگترین نعمت برای ما سلامتی خودمون و عزیزامون بوده.
چند روز پیش یه بنده خدایی با خوندن اولین ماجرایی که شما تو کانال گذاشته بودین راجع به رسیدن رزق و روزی،میگفتن ما که سالهای سال هست داریم با قناعت و سازش و....زندگی میکنیم و ۴تا هم بچه داریم و همیشه گفتیم رزق اینا دست خداست ولی هر چی پیش رفته بدتر و بدتر شده.بهشون گفتم از کجا میدونین که خداوند به واسطه ی این چهار فرزند چه بلاها و مصیبتایی رو ازتون دور نکرده.
امیدوارم هر روزه روز،خداوند بر رزق معنوی همه مون اضافه کنه،
یاعلی. 🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 2️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
رفتم خواستگاری ۱ دی ۱۳۹۹ ، همین دو سال پیش
خیلی شنیده بودم که خدا خرج ازدواج رومیده و روزی چند برابر میشه و....و چون تو دوران مجردیم برای کار های که برای خدا کردم (علی ظاهر) و ثمرش رو دیدم و روزیم از در و دیوار می رسید پا جلو گذاشتم.
کلا ۳۵۰ تومن داشتم و دروغ نگم یک حلقه دوگرمی که اونم داستان داشت.
کارم نداشتم اونم دلیل داشت ولی خب مدرک تحصیلیم بد نبود.دانشجویی دانشگاه تهران بودم.
پدر ومادرمم گفتن ما متاسفانه نمی تونیم کمک کنیم بهت خیلی مراقب باش چه می کنی...
از اون ۳۵۰ تومن ۱۵۰ تومنش اومدم گل بخرم دوستم زنگ گفت گل نخریا من مادرم دست گلت رو درست می کنه.
خلاصه روز خواستگاری یک دست گل آورد قد باغچه خیلی گنده بود هرچی اصرار کردم هیچی ازم نگرفت.
رفتم شیرینی بخرم پدرم یهو کارتش رو داد گفت یه مقدار تو این هست فعلا از این بکش.
گفتم خداروشکر هنو هیچی نشده داره میاد.
خلاصه بگم رفتم خواستگاری همون شب بله رو گرفتیم و نشون و رو گذاشتیم و عقدم کردیم😳.
بله نمی دونم چی شد ولی خدا خودش همه چیو چیده بود.
هممون تعجب کرده بودیم که چقدر زود به تفاهم رسیدیم و تموم شد همه چی...
بعد از عقد تازه پدر عروس پرسید کارتون چیه؟
بعد خودش گفت کار اصلا مهم نیس عرضه مهمه که داره و من موندم یه دنیا فکر که ای خدا چه کنم از این جا به بعد رو
..
بعد یک ماه پول نداشتم حلقه بخرم به خانومم الکی زنگ زدم بیابریم یه حلقه بخریم تو دلم این بود امروز میریم یکم ویترین نگاه می کنیم و میایم بعد یک هفته دیگه وام می گیرم می ریم.
قبل از اینکه راه بیفتم برم بازار یکی از بزرگان مسجد صدام کرد و گفت می ری بازار گفتم بله گفت این کارت دستت باشه بازار بهم زنگ بزن خرید دارم.
منم کارت رو گذاشتم جیبم گفتم چشم حاجی.
رفتم دنبال خانومم خداروشکر اونم مثل من بدش می اومد تو بازار بچرخیم.
گفت من تو اینترنت سرچ زدم حلقه مورد علاقم رو پیدا کردم.
رفتیم مغازه یه آشنا اونم گفت این حلقه حدود ۵ تومن هزینشه ساختش.😱
منم من من کردم تو همون اثنا اون حاجی زنگ زد گفت پ چرا زنگ نزدی؟
گفتم ببخشید الانا می خواستم زنگ بزنم.
گفت عیبی نداره از اون کارت که دستته ده میلیون بکش برا خودت.
گفتم حاجی آخه...
گفت حرف نباشه همین که میگم.😔😊.
خلاصه همون جا کارت حلقه رو کشیدم و پنج تومنم گذاشتم جیبم.
فردا یه سری خریدای دیگه رو مثل لباس و لوازم عقد رو خریدم دو تومن اضافه اومد.
زنگ زدم به حاجی ریختم به کارتش.
گفتم من ۸ تومن بستم بود باقیش رو بده به یه جوون دیگه
خب قانعیم دیگه چی بگم...😁
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 3️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
یه شب پول نداشتم رفتم خونه مادر خانومم. خانومم گفت بریم بیرون یه چرخ بزنیم؟
منم گفتم بریم...
رفتیم تا شب بیرون بودیم یهو نمی دونم چی شد ،گفت هوس کباب کردم .😐
از این عادتا نداشت نمی دونم چی شد یهو😢
منم این جیب اون جیب کردم دیدم ۴۰ تومن دارم گفتم میریم یه پرس می خوریم میایم دیگه.
رفتیم تو یه رستوران خیابان ۱۷ شهریور تهران یه پرس چلو کباب سفارش دادم
نشستیم تا غذا بیاد.
یهو کارگر رستوران اومد یه سینی پر از غذا.
دو تا پرس چلو کباب ،یک دوغ خانواده، یک نوشابه خانواده ،دو تا ماست موسیر😳
منم با کمال خونسردی گفتم اشتباه آوردید.
گفت نه میز شماره ۴ درسته.
گفتم رییس رستوران داده ؟
گفت: نه
به من گفتن که امام رضا اومده؟
امام رضا می شناسید؟
بنده خدا یه کارگر ساده افغانی بود اصلا امام رضا ع نمی دونست کی هست😔.
بعدا فهمیدم بنده خدا فکر می کرد امام رضا یه شخص آشنا ما که اومده حساب کرده.
گفتم برو چک کن .چی می گی؟
رفت برگشت گفت نه قبض شماست ،درسته.
رفتم پیش رییس رستوران گفتم شاید فکر کرده ما فقیریم، بهم بر خورده بود.
گفتم آقا دستتون درد نکنه ولی ما واقعا بیشتر نمی تونیم بخوریم یه پرس بستمونه چرا این زحمت رو کشیدید.
گفت من حساب نکردم.
گفتم پ چی؟کی داده؟
گفت شما که رفتید سر میزتون یک نفر ازبیرون اومد اینارو براتون سفارش داد گفت بگو شما مهمون امام رضایید.
خیلی بهتم زده بود برگشتم باخانومم گفتم اونم خیلی خوش حال شد.
خلاصه اشتهامون باز شد آی خوردیما...
جاتون خالی😋
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
#نظرات_شما
نظرات مختلفی از مخاطبای عزیز به دست ما میرسه و همه وجود ما رو سرشار از انژی و انگیزه میکنه برای مسیری که امید داریم ان شاء الله نتیجه ش ، جوانی و آینده روشن ایران عزیزمون باشه...
از همه مخاطبای خوبمون که اینجا رو کانال خودشون میدونن و پیامهای سازنده خودشون رو از ما دریغ نمیکنن و دوستاشون رو هم به جمعمون دعوت میکنن ممنونیم.
راستی #مسابقه دوممون با عنوان #نویسنده_خداست منتظر #خاطرات_شما ست.
https://eitaa.com/iranjavanbeman_ir/334
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 4️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
سلام
وقتی بچه اولم رو باردار بودم خیلی حساس بودم که یه وقت مشکلی براش پیش نیاد واسه همین همش دکتر و آزمایش و سونو های سه بعدی میرفتم و خوب هزینه اش هم زیاد بود ولی چون تو خانواده مشکلات بارداری بود میترسیدم ولی خدارو شکر پسرم بدون هیچ مشکلی و به طور طبیعی به دنیا اومد و از نظر مالی وضع ما خیلی بهتر شد ولی وقتی خواستم بچه دومم رو بیارم همه میگفتن خرج بچه زیاده میخوای چیکار و از این حرفا ولی من کاری به این حرفا نداشتم و اعتقاد داشتم که بچه خودش روزیشو میاره و اینو دیدیم.
وقتی پسرم یک سال و نیمش بود بچه ی دوم رو باردار شدم باز خوب باید دکتر و آزمایش و سونو میدادم ولی این سری خیلی جالب بود برای اینکه خدا یه دکتر خوبی جلو پام گذاشت که هم خیلی نسبت به کارش متعهد بود هم هزینه ویزیتش کمتر از دکتر سر بچه اولم بود ، هم اینکه آزمایش ها و سونوهای غیر لازم رو اصلا برام ننوشت و حتی اونایی رو هم که میدادم خیلی خیلی هزینه اش کمتر از قبل شد وقتی هم که زایمانم شد بچه طبیعی و بدون مشکل به دنیا اومد و جالب اینجا بود با اینکه کمی هزینه اش نسبت به زایمان اولم بیشتر شد ولی شرکت شوهرم مصوبه ای داشت که هزینه زیر ۵ تومن رو کامل میده و ما اصلا برای دخترم هزینه بیمارستان ندادیم و اینکه تا الآن که ۲ سال گذشته خرجی رو فکرشو کنید زیاده اصلا واسه ما پیش نیومده و خداروشکر وضع مالی مون خیلی بهترم شده
واقعا اگه اعتقاد داشته باشید روزی دست خداست از آسمون و زمین براتون میفرسته
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 5️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
به نام خداوند مهربانی ها
این که میگن«از تو حرکت از خدا برکت»واقعا حقیقت داره!
سال سوم دانشگاه بودم که آقا پسری اومدن به خواستگاریم،ایشون مهندس عمران بودن و به لطف جامعه از هر چهار عدد بیکار حتما دوتاشون مهندس عمران هستند.
ملاک های دنیایی نه که برای من مهم نباشه ولی من فقط ایشون رو پذیرفتم به خاطر خودشون،ادب ،احترام و ایمانشون.خانواده سختی داشتند به طوری که خیلی بیشتر از خیلی ها از حمایت هایی ک همه خانواده ها در حق تک عروس و تک پسرشان میکنند محروم بودیم.اون موقع فقط پیمانکار بودن و بعد از سه ماه پروژه شون تموم شد...حالا شروع کردند به ثبت نام در تمامی آزمون های استخدامی و با یک کیف پر از رزومه سنگین و گران بها از این شرکت به اون شرکت دنبال کار....درس من تموم شد و ما با هیچ تصمیم گرفتیم عروسی بگیریم،عروسی که نه !مهمونی مختصر به خاطر شرایط کرونا....و البته مهم تر تر به خاطر شرایط مالی!یک سرویس طلا سر عقد هدیه گرفته بودم که نصفش رو خرج نهار روز عروسی و پول پیش برای اجاره خونه شد. و نصف دیگه ش رو ریختم تو بورس که به حساب خودمون برکت کنه!!!!(لازم به ذکره ک بگم پودر شد)
القصه؛من مثلا تازه عروس بودم و باید همه قر و فر های تازه عروسا رو از خودم در می آوردم....اما هر ماه تنها ولخرجی ما این بود که منتظر باشیم یارانه مون رو بریزن باهاش بریم پنج تاسیخ جیگر بخوریم...
شروع داستان من از این جا بود که شب دهم ماه رجب که مصادف میشه با تولد آقا امام جواد،دلم خیلی شکسته بود...آقا که صاحب جود و کرم بسیار هستند رو واسطه قرار دادم و گفتم خدایا اگر تا سال دیگه شوهرم یه جا استخدام بشه سال دیگ تولد امام جواد ولیمه بدم...
خدا شاهده به شیش ماه نکشیداقا استخدام شدن هم تو بخش دولتی و هم اضافه ساعاتشون دربخش خصوصی بهترین جایی که توی شهر میتونست باشه...ما حتی صاحب خونه شدیم خونه خریدیم در یکی از بهترین نقاط شهر..خود من کلی طلا خریدم☺️و سر سال که قرار بود شب تولد امام جواد ولیمه بدم، مصادف شد با تولد دختر عزیزم ....
میخوام بگم ما از صفر شروع کردیم از زمین خاکی بلند شدیم،سختی کشیدیم اگه بگم سخت نبوده دروغ گفتم...اما...
اما خیلی محاله که آدم در عرض یک سال هم دوتا کار پیدا کنه و مشغول شده و موفق باشه...هم خونه بخره و هم صاحب فرزند بشه....و تو این نوسانات بازار همه طلاهای فروخته شده ش رو از نو بخره اون هم چند گرمی سنگین تر....
توی این سال که اولین سال زندگی مشترک مون بود بهم اثبات شد فقط باید از خود خدا کمک خواست،و فقط چشم امیدمون باید به رحمت خودش باشه...
راستی میگن موقع بارش باران و در هنگام اذان درهای رحمت الهی باز،پس زرنگ باشیم و بطلبیم....مثلا من فاطمه کوچولوم رو وقتی از خدا خواستم که رفته بودیم مسجد برای نماز موقع اذان مغرب بود و یه نوزاد دوروزه رو آورده بودن تو صحن مسجد حاج آقا تو گوشش اذان بگن،یا خونه رو شب احیا از خدا خواستم اونجایی که به خاطر این که ما دیر رسیدیم به مراسم همه درهارو بستن و ما مجبور شدیم زیر بارون زیر آسمون خدا مثل بی سر پناها بشینیم....خدا بهمون بچه داد اونم از نوع دختر با برکتش،سر پناه داد اونم از نوع خوبش...
الحمدلله رب العالمین،واقعا خدا خودش میرسونه ،یرزقه من حیث لا یحتسب....از جایی که گمان نمیبریم میرسونه...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
#نظرات_شما
بازم ممنونیم از مخاطبای خوبمون بخاطر ارسال نظراتشون
#مسابقه دوممون با عنوان #نویسنده_خداست منتظر #خاطرات_شما ست.
https://eitaa.com/iranjavanbeman_ir/334
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 6️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
۴سال پیش صاحبکارهمسرم با همسرم تفاهم کاری نداشتندوهمسرم بیکارشدند ومن فرزنددوم بارداربودم و دقیقا زمانیکه پسرم بدنیا اومدهمسرم توانست با یاری خداوندکارجدید شروع کنن والان بعداز۴سال خداروشکر کارشون رونق گرفته والحمدالله دیگه خودشون صاحبکارشدن
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 7️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
به نام خدا
سلام و عرض ادب خدمت همگی دوستان
خداوند همیشه حواسش به بنده هاش هست و هیچوقت بنده هاش رو از یاد نمی بره .ما بنده ها هم باید توی هر کاری توکل مون به خدا باشه و بعد از هر سختی بلافاصله ناامید نشیم و صبر داشته باشیم،تا بتونیم از امتحان الهی سربلند بیرون بیاییم .
هیچوقت اون چهره غمناک پدرم بعد از تولد خواهرم ( سومین دختر خانواده)رو فراموش نمی کنم.
پدرم یک کارگر ساده ساختمانی بود که در سال شاید چهار پنج ماه بیکار بود .
و به سختی خرجی ما رو می داد .از طرفی توی خونه قدیمی ارث پدربزرگم زندگی می کردیم که از شدت خرابی هر روز می ترسیدیم یهو روی سرمون آوار بشه.
حالا توی این شرایط یک دختر دیگه هم به جمعمون اضافه شده بود که از الان پدرم داشت برای جهیزیه اش غصه می خورد.
ولی مادرم صبورانه نصیحتش می کرد و می گفت هر بچه ای که میاد روزی اش هم همراه خودش میاره به قول معروف "هر آن کس که دندان دهد نان دهد"
بعد از چند سالی بلاخره پدرم تونست با هزار قرض و قوله یک تیکه زمینی که داشت رو بسازه و ما به خونه جدیداسباب کشی کردیم.
خونه ای با کم ترین اسباب و اثاثیه لازم برای زندگی .
بعد یک فرزند دیگه هم توخانواده به دنیا اومد .
چند ماه نگذشته بود که پدرم تونست کار ثابت پیدا کنه و اوضاع مالی مون بهتر شد.برادرم بزرگ شده بود و کار می کرد و کمک پدر بود،ما دختر ها هم به کمک مادرمون قالی می بافتیم و درسمون هم می خوندیم .
دانشگاه رفتیم ،درس خوندیم ،ازدواج کردیم .
تمام مخارج جور شد .و خدا روشکر پدرم تونست جهیزیه و سیسمونی خوب به همه مون بده و هیچ کم و کسری نداشتیم .
الان وقتی خونه پدر دعوتیم ،مادرم سفره میندازه از این سرتا اون سر و همه دخترها و پسرها و دامادهاو عروس هاو نوه ها دورش جمع میشیم ،یک برو بیایی هست که نگو وخدا روشکر هنوز هم برکت توی خونه هست.
البته اینم بگم که مادرم اعتقاد عجیبی به سوره واقعه و ختم سوره واقعه در روز دوشنبه اول ماه داره ،و تا جایی که یادم میاد ما هر دوشنبه که اول ماه بشه این ختم رو گذاشتیم و معجزات عجیبی ازش دیدیم که به همه توصیه میکنم حتما این ختم رو فراموش نکنن.
و در آخر این حرف مادرم برام جالب بود برای شما عزیزان هم می نویسم.
مادرم یک سفره خیلی بزرگ داره همیشه وقتی این سفره رو پهن می کنیم یک مقدارش اضافه هست .
من به مادرم گفتم مامان این یک تیکه سفره اضافه رو قیچی کنیم بهتره آخه خیلی سفره بزرگه.مادرم گفت نه،سفره رو کوچیک نمی کنیم ان شاءالله جمعیت رو اضافه می کنیم.
ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و خاطره ام رو خوندین 🙏
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 8️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
اون روزا که هیچ به ما بروز نمیداد.
شاید دو سه سال بعد فهمیدیم.
میخواستن از شهرداری اخراج شون کنن.اسمشم قشنگ بود.تعدیل نیرو. همه ی تلاش شون کردن که تعدیلشون نکنن. بخاطر اونایی که مسن تر بودن و تجربه ی کار دیگه ای نداشتن و حالا تو این سن و سال چطور نقطه بذارن آخر این همه تلاش و تجربه اونم خالصانه و سر خط!
البته خودشونم کمی ترس از کار بیرون داشتن.
جوون بودن. اما خب بیشتر کار حقوق بگیری کرده بودن. برای کار آزاد کم تجربه بودن. هرکسی از هر محیط ناآشنایی ممکنه بترسه.
زد و تعدیل شدن و دو ماه بعد گل دخترش دنیا اومد.
تو خرید سیسمونی هیچ به روی خودش نمی آورد که یه وقت پول نداریم یا کمتر بخریم و اینا.
البته بچه قبلی تازه ۲سال و ۳ماهش بود و خیلی از وسایل سیسمونی و حتی لباساش تمیز و نو بود.همونا از همون وقت گذاشته شده بودن تا دوباره استفاده بشن.
یه چند روز بعد تعدیل، از طرف سازمان نظام مهندسی سهم سالیانه هر مهندس ناظر رو بیشتر کردن. این یه چشمه ش. یعنی که خدا روزی رسونه.
چند شغل مختلفو پیگیری کرد.
هرکدوم که به اخلاق مردم داریش نمی خورد ،ادامه نداد. میگفت پول زیادی توش هست اما برکت نداره.
حتی بعد دنیا اومدن دخترش تا یکی دو سال شغل خاصی نداشت. اما هیچ درمونده نشد. به همون قول معروف خدا می رسوند. تا اینکه بالاخره تو امورات مربوط به مهندسی ساخت و نظارت، کارش گرفت و درآمد خوبی پیدا کرد.
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 9️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده ز.س هستم از شیراز
من وقتی ازدواج کردم ۲۲ سالم ، من و همسرم خیلی بچه دوست داشتیم خیلی هر موقع بچه ی کوچیکی میدیدیم آنقدر ذوقش میکردیم و باهاش بازی میکردیم که انگار اجاقمون کوره . من و همسرم هر دو دانشجو بودیم و همسرم درآمدی نداشتن و هراز گاهی جایی کار میکردن 😒 هرکسی به ما میرسید میگفت بزارید بچه دارشید منم میگفتم نه ما هنوز تکلیف خودمون هم معلوم نیست آقا... امنیت شغلی ندارن بعد چطور یه بچه ای رو به دنیا بیاریم
تا اینکه در سن ۲۵ سالگی بچه دار شدیم از لحظه ای که بدنیا اومد کامل رزاق بودن خدا رو متوجه شدم با اینکه پسرم شیر خشکی بود و پنبه ریز هم استفاده میکردیم ، و اینکه حقوق شوهرم شاید اضافه نشده بود اما با برکت شده بود . من از اونموقع همش استغفار میکردم و همچنان به خاطر این موضوع که به خدا اطمینان نداشتم با اینکه خودش گفته بود رزق خودتون و بچتون با منه .
چطور اگه یکی بیاد بگه همراه پول پوشک و شیر خشک بچتون با من بچه آوردن هم با شما رو حرفش حساب میکنیم اما چطور ما تو دعای جوشن میگیم یا رازق الطفل الصغیر. !؟
اما بهش ایمان نداریم .
مادر بزرگم یه حرف قشنگی میزنن میگن فکر میکنید که شما نون بچتون رو میدید ؟! نه اتفاق تازه شما مادر پدر از صدقه سریه این بچه هست که خدا بهتون رزق میده
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 0⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
سلام دوستان همیشه همراه کانال ایران جوان بمان و استاد عباسی ولدی . 🌹🥀🌺
بنده آخرای ۲۱ سالگیم بود که ازدواج کردم اما چه نوع ازدواجی ، من چند ماه قبل یه حدیث شنیده بودم که ( امام جواد علیه السلام فرمود: هر که به خواستگاری دختر شما آید و به تقوا و تدین و امانتداری او مطمئن میباشید با او موافقت کنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگی در روی زمین خواهید شد.😱😱
«تهذیب الأحکام، ج 7، ص 396، ح 9». ) و واقعا دلیلی نمیدیدم برای رد کردن خواستگار با تقوا و با اخلاق و امانتدار .
تا اینکه همسرم اومدن خواستگاریم ایشون خیلی با اخلاق و با ایمان بودن و اینکه مطمئن شدیم ایشون اهل کار هستن و جوهر کار دارن اما خب هنوز دانشجو بودن ، کار نداشتن ، ماشین و خونه هم که نداشتن . اما با توکل به خدا و موافقت خانواده جواب مثبت به ایشون دادم .
تمام خرج عروسیمون با پدر مادرشون بود و پدرشون برامون منزل اجاره کردن و تا چند ماه اول ازدواج خرجمون با پدرشون بود و در کنار درسشون هم جایی مشغول شدن .
حقوقش خیلی کم بود اما از اینکه به خودمون مغرور بشیم که چرا پدرشون خرجی میدن اینطور نبودیم چه کم و چه زیاد کنار میمودیم و کج دار مریض زندگیمونو میگذروندیم .🙃
تا اینکه به لطف خدا و پدرشون ماشین خریدیم که روی ماشین کار میکرد همسرم. رفته رفته خدا همه ی اسباب زندگیمونو جور کرد شاید همش از خودمون نبود ولی خب خدا به دل مادر پدرشون انداخت که خونه برامون بخرن ماشین بخرن و خدا رو شکر همسرم هم نهایت تلاشش رو برای زندگیمون میکرد و کم نمیزاشت
خود من هم زن کم توقعی بودم اهل اصراف نبودم 😊
و واقعا خدا همه چیو برامون جور کرد و همسرم سال به سال کارش بهتر میشد .
دور و اطراف میشنیدم که میگفتن فلانی چه اعتماد به نفسی داشته و چقدر پرو بوده با هیچی رفته خواستگاری و زن گرفته اما من میگفتم نه اینطور نبوده من و ایشون اعتماد به خدا داشتیم خودمون رو هیچ میدونستیم نمگیفتیم خودم باید اینکار و کنم خودم باید اینکار رو کنم خدا رو همه کاره میدونستیم .
🌺🌸🥀🌹🌷💐
اطرافمان داشتیم پسری که به خاطر اینکه شغل ثابت نداشت ازدواج نکرد و این یعنی گمان بد به خدا و اطمینان نداشتن به خدا ، همین بنده ی خدا ۱۰ سال از زندگی عقب افتاد .
اما ما و امثال ما نه .
میدونید دوستان ما چند تا چیز رو باید خیلی حواسمون باشه
⚡️⚡️مهمترین این که به حرف خدا یقین داشته باشیم ،شما اگه سوپری سرکوچه بیاد بگه آقا یا خانم فلانی تو بیا برو ازدواج کن خرج عروسیت با من تا ۱ سال هم خرجی خوند با من ، خیلی با سر نمیری ازدواج کنی ، پس چطور به حرف خدا اینطور ایمان نداریم
۱) اینکه اصلا زندگی هامون رو با بقیه مقایسه نکنیم
۲) اینکه اهل تشریفات و تجملات نباشیم
۳) خودمون رو کسی نبینیم فقط با خدا معامله کنید
۴ ) بقیش رو هم شما پر کنید
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 1️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
خواهرم وقتی ۱۸سالش بود ازدواج کرد و ۱۴ سال با کسی زندگی کرد که مشکلات زیادی داشت و سوخت و ساخت و همسرش مخالف با فرزندآوری بود اما خدا بالاخره یه دختر بهشون داد و طلاق گرفتن...
اما از برکت این دختر سادات دو شرفه ای که به دنیا اومد و خدا نمی خواست بدون سرپرست بمونه، برای ازدواج دومش با یه پسری ازدواج کرد که ۷سال از خودش کوچکتر بود و عاشق خواهرم شده بود رنگ کار بود اما کارش ثبات نداشت و یه مدت اون خونه پدرش بود و خواهرم و دخترش هم خونه پدرم بودن...
یه دستگاه جوجه کشی خانگی داشتم که بهشون دادم و وقت هائی که کار گیرش نمیومد با این دستگاه تمرین میکرد و جوجه کشی رو یاد گرفت و اومد تو کار پرنده و جوجه کشی و کم کم پول هاشون رو جمع کردن تا تونستن خونه اجاره کنن و موتورشون رو فروختن و یک ماشین خریدن...
بعد از ۵سال که زندگیشون به یه ثباتی رسید خواهرم باردار شد و به خاطر ویاری که داشت اومدن منزل پدر و مادرم نشستن و بعد از اینکه بچه شون به دنیا اومد مشتری هاش بیشتر شد و رزق و روزی شون بیشتر شد، دوباره خواهرم باردار شد و بچه بعدی هم به دنیا اومد و یه دستگاه جوجه کشی بزرگتر خریدن و...
الان دو تا دستگاه جوجه کشی بزرگ دارن و تو کار پرنده آنقدر راه افتاده که مشاوره میده و...
سه تا دختر رو تحت تکفل خودشون دارن...
یکی ۱۰ساله یلدا سادات(سید دو شرفه)
یکی ۱ ساله یسنا
یکی ۱ماهه رستا
و الحمدلله خدا براشون از در و دیوار روزی میرسونه، خصوصا برای دختر اولش که اصلا پدرش هیچ خرجی براش نمیده و به حال خودش گذاشته، اما همسر دوم خواهرم خیلی هواش رو داره و میگه از وقتی که یلدا سادات رو تحت تکلف خودمون گرفتیم روزی مون بیشتر شده...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 2️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
همسرم که ازدواج اولش به طلاق منتهی شده بود، ۲۴سالگی به خاطر لطفی که خدا بهم داشت اومد خواستگاری ام...
اربعین سال ۹۵ به کربلا که رفته بود گفته بود کار میخوام که یه کاری براش پیدا شد با حقوق ۵۰۰هزار تومان و اربعین سال ۹۶ هم رفته بود و گفته بود یا امام حسین یه همسر خوب میخوام...
که اومدن خواستگاری و به خاطر طلاق قبلی که داشت تردید داشت و گفت نه...
فروردین سال ۹۷ ولادت امام علی علیه السلام مادرش خواب دیده بود که یه سیدی بهش گفته چرا نمیرید دختر سید رو بگیرید؟
که اومدن خواستگاری فروردین ۹۷ با حقوق ۸۰۰هزار تومان که بعد از ازدواج حقوقش رو زیاد کرد...
عقد کم خرج و مختصری گرفتیم، چون خودم هم سرکار میرفتم، سنواتم رو کت شلوار و حلقه و خرید بازار رو خودم براش تهیه کردم...
خب هر سال حقوقش زیادتر میشه سال ۹۹هم که با وام ازدواج زیر زمین منزل پدرم رو تعمیر کردیم و یه عروسی مختصری با ۳میلیون گرفتیم و الان منتظریم که خدا بهمون فرزند بده و برامون دعا کنید که خدا فرزندان سالم صالح خوش قدم خوش روزی و عاقبت بخیر بهمون بده...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 3️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
به نام خدا
زندگی مشترک از سال ۸۶ شروع شد . من و همسرم هر دو از خانواده های پر جمعیتی بودیم بنابراین اینکه خیلی خونه مون سوت و کور باشه برامون معنا نداشت به لطف خدا رفت و آمد به خانه ی دونفره ما خیلی زیاد بود . تا اینکه سال ۹۰ اولین هدیه خدا به جمع ما اضافه شد کم تجربگی و ذوق از اومدن بچه و حساسیت های خاصی که نسبت به فرزند اول داشتیم ، یک مقداری رفت و آمدها رو تحتالشعاع قرار داد و دیگه اون شور اوایل رو نداشت. هنوز یک ماهی از تولد دخترم نگذشته بود که شرایطی طوری رقم خورد که وامی برای خرید مسکن به همسرم دادند و ما هم در تکاپوی خرید خونه افتادیم چندتا وام دیگه گرفتیم و تونستیم تولد یکسالگی دخترم رو تو خونه خودمون بگیریم (طوری که همه می گفتن چه بچه خوش قدمی)
به همسرم گفتم حقوق کارمندی و قسط ها دیگه اجازه نمی ده اون یک بار در هفته رو هم مهمون داشته باشیم یه کم مراعات کنیم اما همسرم بر این باور بود و با استناد به حدیث می گفت روزی دست خداست، و مهمون نیومده ، روزی خودشو مياره و تازه الان که دخترمون بزرگ شده باید بازم خونمون شلوغ باشه و رفت و آمدها از سر گرفته بشه ، بچه مون باید اجتماعی بار بیاد و .........
یک روز که واقعا پولی برای مهمان داشتن در خونه نداشتیم یکی از اقوام از شهرستان تماس گرفت وگفت که یک ساعت دیگه میرسیم خونه شما. منم گفتم خوش آمدید و از این حرفا اما ته دلم چون پولی برای خرید نداشتم ناراحت بودم به يخچال هم نگاه می کردم برای ده نفر چیزی نمیرسید که درست کنم ،با همسرم تماس گرفتم در دسترس نبود به محل کارش زنگ زدم گفتن مرخصی ساعتی گرفته رفته بیرون .گریه ام گرفته بود تو شهر غريب(چند ماهی میشد از شهر خودمون به خاطر شغل همسرم به شهر دیگه رفته بودیم) یک ساعت دیگه دو ماشین مهمون و من هنوز نتونسته بودم تدارک چیزی ببینم ........
یهو گوشیم زنگ خورد و گفت خانم فلانی شماره حسابتون رو لطف کنید شما برنده مسابقه حفظ قرآن شدید و من از خوشی داشتم بال در می آوردم .دو دقیقه بعد پول واریز شد به حسابم. فورا دخترم را حاضر کردم برم خرید مختصری کنم یهو همسرم کلید انداخت و درو باز کرد و یه عالمه خرید کرده بود گفتم خبر داشتی مهمون داریم گفت نه کیه ؟گفتم پس این همه، پول از کجا آوردی ؟گفت سهامی که سال ۸۹ خریده بودم و بلا تکلیف بود (شرکتی بود که دو ماه بعد ازخرید سهام ورشکسته شده بود) اصل پول +سود ناچیزی رو واریز کردند منم گفتم برم یه مقداری خرید کنم حالا بگو ببینم مهمونامون کیا هستن؟
و من باز به حرف همسرم رسیدم روزی دست خداست و مهمون نیومده، روزی خودشو میاره.
الان بعد از گذشت تقریبا ۱۵ سال از زندگیمون با داشتن سه تا دسته گل، خدا رو شکر همون طور خونمون پر رفت و آمده و الحمدلله همه چیز هم داریم.
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 4️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
همسربنده موقع ازدواج بیکاربودند.
اماچون متدین بودند قبول کردیم.
اولین لطف بسیارآشکار خداکه ثابت کرد #روزی_دست_خداست
پیداشدن شغلبرای همسرم کمتر از یک ماه بعد عقدمون بود.
تو اون یک ماههم هرچی حرف شغلمیشد همسرم میگفتن خدابزرگه
منم میگفتم خدا خودش توقرآن گفته دختروپسرهاتونو مزدوج کنید حتی اگرفقیرباشند من آنها را غنی میکنم(ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله)
گذشت و حرف خونه شد.
همسرم میگف من اصلاتواناییخرید خونه را بااین شغل کارگریندارم.
میتونیم خونهاجاره کنیم
من خیلی ناراحت بودم
چون دیده بودم مستاجری چقققققدر سخته
ولی به ناچار قبول کردم.
پدرم درهمون زمان گفتندکهیک ختم سوره یس هست که برای خونه دارشدن هست ومجربه.
قرار براین شد کهمن وهمسرم وپدر ومادرم ومادرشوهرماین ختم رو باهمانجامبدیم
چهلروز هرصبح وهرشب ، ۱۴صلوات یک سوره یس دوباره ۱۴ صلوات بفرستیم وثواب اینقرائت وصلوات هارو هدیهکنیم به حضرت فاطمه سلام الله علیها.
جانم به فدای ایشون کههیچ کسودست خالی از درخونه شون ردنمیکنن.
خلاصه مااین ختم رو میخوندیم وبه این امید بودیم که خونه ای بخریم.بااینکه پولی هم نداشتیم🤣🙈
درحین انجام ختم چهل روزه گشتیم وگشتیم وگشتیم تااینکه بالاخره یه خونهدریکیازجاهایخوب شهرمون پیداکردیم.
تمیزبود و قرار شد دوسه شب بعدش برن برای کارهایاداریِاجاره نه خرید. من ناراحت بودم ولی چیزینمیگفتم.
تااینکه توی همون چندروزیکهمونده بودبه تموم شدن ختم و قبل اجاره یاون خونه ایکه دیده بودیم
یهزمین بهشوهرم پیشنهادکردندکهاتفاقا اونم جاشخوببود.
شوهرم وقتی دید قیمت زمینخوبه(به طرز عجیبی باورکردنینبود اون زمین بااون قیمت اصلا نمیخوند ولی این تمامش لطفخدا بود)
پول قرضکرد و زمین رو خرید به این ترتیب مااون خونهرو اجاره نکردیم.
شوهرم میگفت من حالا حالاها نمیتونم اینزمینو بسازم و شاید بازم مجبور باشیم بریم اجاره چندسالی.
ولی من تودلم میگفتم اون ختم حتمااثرشو میذاره
وایمان داشتم #خدا_روزی_رسونه
تااینکه یکی از فامیل ها به همسرم گفت چرا زمینتو نمیسازی؟ اولش فکرکردیم شوخی میکنهولیگفت تو برو پای ساختنش خدا میرسونه.
چندروز بعد شوهرمگفت وام ازدواجم رو بامقداری پولقرض از دوستام وطلاهای تو روی هم میذارم و میرم پایساخت خونه تاهرجا پول رسید.
من رو ابرا بودم.😍 میدونستم چون بهخدا ایمان داشتم جورمیکنهبرام اونی رو کهمیخوام.
رفت پایساخت خونه و همییییینطور از جاهاییکهفکرشو نمیکردیم پولو کمک میرسید.
مثلا دوستش میگفت من الان این پولو نمیخوام توداری خونه میسازیبگیردستت باشه.
یاپدر وبرادرش میومدن به جای کارگرکمک میکردن خب اینخودشکلی کمک بود.
چه شبها کهخود همسرم بعد از کار خسته وکوفته تازه میرفت سرزمین کاربکنه
ماحرکت کردیم وخدا برکت بینهایتشو داد❤️
بعدمثلاماگفتیم خبسقفشو میزنیمدیگهنمیسازیم یکم استراحت میکنیم دوباره از یه جا کمک میرسید مرحله بعدو هم میساختیم
میگفتیم خب بسه دیگه یه استراحتی به جیبمون میدیم(چون پولمون تموم میشد دیگه😂) دوباره مثلا یکیاز فامیل میومد میگفت کمک خواستی بگو
کاملامشخصه که خدا به دل اونها مینداخت که کمک بکنن به همسرم وگرنه بعضی از همین افراد خودشون هم وضعمالی خوبی نداشتن اما مثلا میگفت من اینو پس انداز کردم حالا بگیر هروقت داشتی بده و... یامثلا
برای برقساختمان برادرش تازه برقکارییاد گرفته بود کاملاومد برقساختمان رو کشیدکهکلیکمک بود بهمون از نظر مالی
وبنده خدا حتی یک ریالهمنگرفت
خدایا چقدرتومهربونی.
خلاصه این خونهبا لطف تماموکمالخدا ساخته شد بالاخره بعد از دوسال واندی.
من وهمسرمهمیشه میگیم این خونهاز صفر تاصدش معجزه ی خدا بود چون با ده تومن وام ازدواج شروع شد😂(سال۹۵)
وبه هرکسی که خونه نداره میگیم توبرو پای ساختش خدااز جایی که بااااورت نمیشه وفکرشو نمیکنی میده بهت.😍
ما اگر چشممون به این بود که فلانی کمک بکنهیا بشینیم تا پولدار بشیم وازخدا کمک نمیگرفتیم هنوز همخونه ای نداشتیم
الان هم بعد ازتولد بچهم بارهاشده کهبه مو میرسیده یعنی جوری کهانگار دیگههیچی پول نداریم اماخدا از راهبیگمون روزیشو میرسونده.
هیییییچ وقت نذاشته درمونده بشیم😍😍
قبل از باردارشدنم هم بااینکهخیلی بدهکاری از ساخت خونه داشتیم ولی گفتیم بخوایم بشینیم که بدهکاریاتموم بشه دیرمیشه واقعا.
وتصمیمگرفتیم زودتر بچه دار بشیم.
الانم بااینکهکلیهزینه ی دوا ودکتر کردیم وشوهرم بدهکاره
بازم میگه بچه ی زیاد داشته باشیم تاشیعه زیاد بشه
وهرچقدرم گرونی باشه خداهست
خدایگرونی وارزونییکیه.
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 5️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
بنام خداوند مهربان
اوایل ازدواجمون بود و همسرم بیکار بود به خاطر مراسم عروسی جمع و جوری که گرفته بودیم حسابی دستمون خالی بود ولی توکلمون به خدا تا اینکه یه روز همسرم اومد گفت یکی از رفیق هام دارن با کاروان خانوادگی میرن مشهد پابوس آقا امام رضا ،میای ما هم بریم من که هم دلم میخاست برم هم میدونستم دستش خالیه گفتم نه باشه یه فرصت بهتر ،همسر هم به رفیقش گفت فعلا از لحاظ مالی در مضیقه ام .رفیق همسرم پیشنهاد داد چک میدم براتون شماهم بیایید برید ماهم از خدا خواسته عازم مشهد شدیم که شد ماه عسل قشنگمون .گذشت و با قرض و کمک های خانواده تونستیم یه خونه خوب بخریم و کم کم آماده بشیم که مستقل بشیم ولی دوباره آقا طلبید و مشهد دانشجویی از طرف رهبر عزیزمون قسمتون شد
توی همین سفر بود که همسر خواستن از آقا امام رضا فرزندان سالم و صالح و زیاد بهمون بدهند که یک ماه بعد از سفر با اینکه هنوز مستقل نشده بودیم روز دوم ماه رمضان فهمیدیم خدا یک فرشته ی کوچولو بهمون هدیه داده واااای که چقدر خوشحال بودیم ولی چون هنوز نرفته بودیم خونه خودمون و فصل امتحانات دانشگاه بود حال روحیم گاهی خیلی بد میشد و پیش خودم میگفتم ما هنوز توی خرج خودمون موندیم ولی بعدش یاد سفرهای مشهدمون و پول عروسی و خرید خونه میافتادم میگفتم خدا همیشه هوامو داشته روزی شو هم با خودش میاره الان چهار سال از اون روزها گذشته و من و شوهرم دوتا پسرکوچولوی ۳سال وسه ماهه و و شش ماهه داریم وخدا رو شکر دیگه حتی یه روز هم بیکار نیست و با این که این همه خرجمون زیاد شده ولی دیگه هیچوقت وضع مالیمون مثل روزهای اول ازدواج مون بد نمیشه روز به روز برکت وجود بچه هارو توی زندگیم احساس میکنیم وانشاالله امام رضا بهمون دوتا دختر زیبا ی دیگه هم بهمون هدیه بدهند.یک نکته ای هم که دوست داشتم بنویسم اینکه من و همسرم در همه چیز قناعت کردیم هم خرج های عروسی هم مسافرت هایی که میریم و این باعث پیشرفت توی پنج سال زندگی مون شده
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 6️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
سلام و ادب
ما حدود 3 سال پیش در حالی که شرایط مالی خوبی نداشتیم تصمیم گرفتیم بچه سوم داشته باشیم😊
بدون اینکه به کمبود روزی لحظه ای فکر کنیم بچه دار شدیم 5 ماه اول به عللی سخت ترین شرایط مالی رو در کل ده سال زندگیمون تجربه کردیم و بازم اصلا غصه نخوردیم و فقط به این پیچ تاریخی زندگیمون خندیدیم☺️
درحالی که مستاجر بودیم و برای قرارداد جدید باید پول زیادی رو اجاره می دادیم به یکباره یکی از اقوام دور با واسطه یه خونه خیییلی خوب رو با همون مقدار قبلی پول پیش بهمون اجاره داد و گفت فقط دنبال اینم که خونه خالی نباشه و به فرد مطمئن بدم😍
جالبه که تا دوسال هم اصصلا کرایه ای از ما نگرفت.👏👏👏
حسابی خدا روزی بچه مونو داد و مارو هم بواسطه بچه پر روزی کرد.
...نحن نرزقکم و ایاکم...
الان هم درحالی که هنوز مستاجریم به حکم انجام وظیفه جهادی مون مبنی بر ازیاد نسل شیعه و به عشق دستور رهبر منتظر فرزند چهارم هستیم😍
از همگی التماس دعا...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯