eitaa logo
مجتمع فرهنگی امام رضا علیه السلام
7.7هزار دنبال‌کننده
36.7هزار عکس
10.9هزار ویدیو
347 فایل
✅کانال مجتمع فرهنگی آموزشی امام رضا علیه السلام @ircom_8 🔹آدرس : چیتگر- بلوار کوهک- خیابان نسیم 16 غربی- مجتمع امام رضا علیه السلام @ircom8admin ادمین کانال مجتمع ✅لینک کانال ها و لوکیشن مجتمع امام رضا(ع): https://takl.ink/ircom_8/
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
💕نماز_عاشقانه📿 هوای_دونفره👨‍❤️‍👨 عاشقانه_مذهبی💞 التماس_دعای_عشق_پاڪ❣😍 قهر بودیم در حال نماز خواندن بود ...📿 ڪه تموم شد هنوز پشتــ به اون نشسته بودم ...😐 ڪتاب شعرش رو برداشتــ و با یه لحن دلنشین شروع ڪرد به خوندن ...😌 ولی من باز باهاش قهر بودم ❗️ ڪتابــ رو گذاشتــ ڪنار ... بهم نگاه ڪرد و گفتــ :  غزل تمام... نماز تمام... دینا ماتــ... سڪوتــ بین من و واژه ها سڪونتــ ڪرد❗️ بازهم بهش نگاه نڪردم ...❗️ اینبار پرسید : 💕عاشقمی ❓ سڪوتــ ڪردم ...😶 گفتــ: 💕عاشق گر نیستی لطفی بڪن نفرتــ بورز...😅 بی تفاوتــ بودنتــ هر لحظه آبم می‌ڪند.😟 دوباره با لبخند پرسید: 💕عاشقمی مگه نه ⁉️ گفتم: نه ❕❗️ گفتــ : لبتــ نه می گوید وپیداستــ می‌گوید دلتــ_آری ...🙃🤗 ڪه این سان دشمنی یعنی ڪه خیلی دوستم داری ....😜 زدم زیر خنده ... 😂 روبروش نشستم 😑 دیگه نتونستم بهش نگم ڪه وجودش چقدر آرامش_بخشه ....😉😊😘 بهش نگاه ڪردم و از ته دل گفتم : خدا_رو_شڪر_ڪه_هستی ....🙏 🌷پارتی بازی ممنوع🌷 ✨مدرسه‌ای که تدریس می‌کردم نزدیک حرمِ حضرت عبدالعظیم بود. فشار زیادی رو تحمل می کردم. باید اولِ صبح بچه‌ها رو آماده می‌کردم. حسین و محمد رو می‌ذاشتم مهدکودک و سلمان رو با خودم می بردم مدرسه. از خونه تا محل‌ِکار هم 20 کیلومتر می رفتم و 20 کیلومتر می‌یومدم. ✨گفتم: عباس! تو رو خدا حداقل کاری کن تا مسیرم یه کم کمتر بشه. عباس با اینکه می‌تونست ، اینکار رو نکرد وگفت: اونایی که پارتی ندارن پس چیکار کنن؟ ما هم مثل بقیه... ما هم باید مثلِ مردم این سختی ها رو تحمل کنیم...کتاب زندگی به سبک امام و شهدا - تالیف ناصرکاوه📌خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی📚 منبع: سالنامه یاران ناب 1389 «به روایت همسر شهید» کتاب_365_خاطره_365_روز ناصر_کاوه 💌 روای : همسر شهید بابایی ➖➖➖➖ : 🌷🌷🌷 اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت و فامیلت را که چیزی نداره یا کسی که بیچاره است را از بیچارگی نجات بده☘☘☘ 🌷سخنان فرماندهی معظم کل قوا در مورد شهید بابایی🌷 ✨«این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می‌شناختم، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود.». ✨«او هیچ گاه به مصالح خود فکر نمی‌کرد و تنها مصالح سازمان و انقلاب و اسلام را مدّ نظر داشت. او فرمانده ای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود؛ امّا در مقابل اعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سختگیر بود.». ✨ «این شهید عزیز، یک انقلابی حقیقی و صادق بود؛ و من به حال او حسرت می‌خورم و احساس می‌کنم که در این میدان عظیم و پر حماسه از او عقب مانده‌ام.»
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ماجرای لحظه شهادت شهید عباس بابایی... به مناسبت 15مرداد ماه سالروز شهید عباس بابایی مقام معظم رهبری:مهمترین‌کارها عبارت است ازانسان سازی... یک جوانی مثل شهید بابایی واقعاً شهید بابایی الگو است؛ یک الگوی اخلاقی و نه صرفاً یک الگوی نظامی، یک انسان مقدّس است🌷
💖زیارت هر صبح امام زمان اَللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ، وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي، مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ، زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ‏ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ، وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ، وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي رَقَبَتِي، اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيدِي صَاحِبِ الزمَانِ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابینَ عَنْهُ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، طَائِعًا غَيْرَ مُكْرَهٍ، فِي الصَّف الذِي نَعَت أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ، فَقُلْتَ صَفًّا كَانهمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة اَللّهُم كُنْ لِوَلِيِكَ الْحُجةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُل ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَه اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتعَه فیها طویلا
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍 بازآفرینی تصویر برخی از شهدای معاصر ایرانی در روز عاشورا به کمک هوش مصنوعی 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه
⚠️ سهم تقصیر فرهنگی را معرفی کنیم‼️ 🖌حمدان مقدم 🌐تقصیر در حقوق یعنی خودداری از انجام دادن یک کار .  در مفهوم کلمه تقصیر ؛ فرد با علم و آگاهی خود و با اینکه توانایی انجام کاری را دارد از انجام آن خودداری می کند . بنابرین تقصیر با عمد است و فرد عامدانه از انجام کاری اجتناب می کند . که ظاهرا" کلمه معادل آن در اصطلاحات روزمره《ترک فعل》اطلاق می شود. 🌏هشدارهای مکرر ولی امر مسلمین حضرت امام خامنه ای( حفظه الله) در خصوص تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی و...نشان از حساسیت و اهمیت موضوع بوده است. چالشهای فرهنگی فعلی ، بی حجابی و...حاصل عدم اطاعت از فرمایشات و هشدارهای معظم له می باشد. 🔹آیا متولیان امور فرهنگی نباید پاسخگو باشند⁉️ 🔹آیا متولیان فضای مجازی نباید پاسخگو باشند⁉️ 🔹برگزار کنندگان این همه سیمنار، کنفرانس، اجلاس، کارگروه و...نباید پاسخگو باشند⁉️ 🔹آیا پاسخگو نمودن استفاده کنندگان از بیت المال باعث دلگرمی و امیدواری در جامعه نمی شود⁉️ 🔹آیا سهم تقصیر به اندازه بودجه مصرف شده و بر اساس وظایف تعیین شده ، رویه و رویکردهای آینده را تعدیل نمی کند⁉️
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷استاد قرائتی: مواظب دروغگویی باشید و چیزی را به سادگی قبول نکنید👌
👇 ♦️شش سال پیش دقیقا در چنین روزی با انتشار این عکس میخواستن تو رو حقیر کنن...اما خدا چنان عزیزت کرد که اینها حقیر شدن👇 💠اخلاص شهید محسن حججی:👌 حسینه ای بود در اصفهان که آقا محسن 2 سال خادم اونجا بودند. محسن 60 کیلومتر هر شب از نجف آباد میومدند حسینیه ی ما در اصفهان... نماز مغرب را آنجا می خواند... ایشان جزو خادمان اونجا بودند، کاراشو انجام میداد و آخر شب هم دوباره 60 کیلومتربرمی گشت... 💠محسن👈 دوتا شرط برای خادمی در حسینیه گذاشته بود👈 اول اینکه  منو جایی بزارین که جلوی چشم نباشم. (در ویترین جلوی چشم مردم نباشم)👈 دوم هم اینکه هر چی کار سخت هست بدین به من انجام بدم(شستن دیگهای غذا و...) 💠بعضی شب ها مسئول حسینیه به محسن می گفتند: آقا محسن! ببخشید، خیلی خسته شدید. شرمنده هستم... ولی محسن در جواب می گفت: این کارا که چیزی نیست!👈 "برای امام حسین(ع) فقط باید سر داد."😇نیت محسن این بود که در حسینیه نوکریش دیده نشود، ولی خدا👈 کاری  کرد که در تمام کشورهای اسلامی عراق، سوریه، نیجریه و غیره... دیده شد و در اربعین عکس این شهید جهانی شده است... محسن با اخلاصش  رضایت خدا را کسب کرد و شد 👈 "دردانه ی خدا..."دقیقا مثل شهیدان همدانی,کاظمی, همت, خرازی, تهرانی مقدم, شهریاری,فهمیده, قاسم سلیمانی و... , راوی: حجت الاسلام برنامه ی سمت خدا
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نقد طنازانه اهالی رادیو در حضور رئیس‌جمهور
💥 ناگفته‌های تنها بازمانده ترور دیپلماتها و خبرنگار ایرانی در افغانستان:👇 🌿 خبرها می‌گویند شهر سقوط کرده است، مردم خانه‌ها را رها می‌کنند و هرکس به هر وسیله‌ای تلاش می‌کند جان خود و خانواده‌اش را نجات دهد. شبانه می‌گریزند. صدای توپ و رگبار است که بی‌وقفه و همه‌جا شنیده می‌شود. آمار کشته‌ها دقیق نیست و هرکس سر راه قرار بگیرد، هدف رگبار گلوله‌هاست. طالبان شهر را تصرف کرده است. 🌿 در روزهای منتهی به 17 مرداد 1377، اضطراب و انتظار سهم دیپلمات‌ها در سرکنسو لگری ایران در «مزار شریف» بود. آن زمان که درِ سرکنسولگری را به شدت کوبیدند، کسی باور نمی‌کرد که تا دقایقی بعد 9 دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی در یکی از اتاق‌های زیرزمین به رگبار بسته شوند. 🌿 آن روزها که خشونت، تحجر و مرگ، مانند طاعونی افغانستان را درمی‌نوردید، انتشار خبر حمله به کنسولگری، ترور دیپلمات‌ها و یک خبرنگار ایرانی بسیار تکان‌دهنده بود. همه‌چیز به سرعت اتفاق افتاده بود. پول‌ها و ماشین‌های کنسولگری را با خود برده بودند. طالبان همان شب به کنسولگری برگشته و جنازه این هشت دیپلمات و یک خبرنگار را در محوطه پشتی کنسولگری، در چاهی در حیاط مدرسه سلطان راضی دفن کردند... 🌿 آنهایی که دیپلمات‌های ایران را به رگبار بستند، هرگز تصور نمی‌کردند این امکان وجود دارد که یکی از آنها زنده مانده باشند. «الله‌مدد شاهسون»، تنها بازمانده این حادثه تروریستی است. تیری به پایش خورده و از آنجا که زیر جسد ‎همکارانش مانده، جان سالم به در برده است. وقتی طالبان، ساختمان کنسولگری را ترک کردند، خود را به خیابان‌های آن شهر جنگ‌زده و پرهیاهو رسانده و دردمندانه سفری پرخطر را در مسیر سخت و کوهستانی افغانستان آغاز کرده است؛ با پای زخمی، پیاده و سواره، به سمت ایران...
💥 «از روزهای قبل از 17 مرداد، درگیری‌ها در اطراف ساختمان کنسولگری شدت گرفته بود. همه منتظر و نگران بودیم که هر لحظه طالبان بیایند. ناگهان حدود 10 نفر از آنها پشت ساختمان رسیدند. چنان در می‌زدند که نزدیک بود در کنده شود. آقای فلاح چون پنج سال بود که در افغانستان حضور داشت و تجربه‌های بیشتر و خوبی داشت، گفت که خودش در را باز می‌کند... 🌿 خیلی سریع اتفاق افتاد؛ ما را به زیرزمین بردند و به تیر بستند. دوستانم جلوی چشمم کشته شدند. آن لحظه، لحظه مرگ و زندگی بود. بلافاصله مادرم را یاد کردم. گفتم مادر، من پیش شما می‌آیم. شهادتین را گفتم. آماده شدم. به شکمم نگاه می‌کردم و منتظر بودم هرلحظه تیر به آن برخورد کند. میز کاری در اتاق بود که من پای آن به زمین افتادم. سرم زیر میز قرار گرفته بود. شهید ریگی، سرکنسول وقت، روی پای من افتاده بود... 🌿 وقتی صدای پای مهاجمان را شنیدم که به سرعت از ساختمان خارج می‌شدند بلند شدم. شهید نوری هنوز زنده بود و ناله می‎کرد. گفت: شاهسون سوختم! خلاصم کن! به من کمک کن! دوستانم، همکارانم جلوی چشمم تکه و پاره شدند... 🌿 پایم به شدت خونریزی داشت. از ساختمان خارج شدم و به حسینیه‌ای پناه بردم که نزدیک کنسولگری بود. حدود چهل دقیقه بعد درحالی‎که از پنجره حسینیه که مشرف به ساختمان کنسولگری بود مراقب اوضاع بودم، دیدم که تازه طالبان به آن‎جا رسیدند و یکی از فرماندهان ارشد آنها که بعد‎ها معلوم شد «عبدالمنان نیازی» بوده است، با نیروهایش داخل ساختمان شد. جنازه‌ها را آنها به داخل چاه انداختند... 🌿 چند روز بسیار عذاب کشیدم. حسینیه دو طبقه داشت که طبقه پایین آن عَلَم‌خانه بود. آنجا کنار اتاقی که آرد را انبار کرده بودند، مخفی شدم. گاهی خانم‌ها به علم‌خانه می‌آمدند و دعا و گریه می‌کردند. من در آن انبار مخفی شده بودم. می‌گفتند که طالبان خانه به خانه جلو می‌روند و بخصوص به حسینیه‌ها حمله می‌کنند و متولیانش را می‌کشند. کنسولگری، راننده‌ای داشت که در نزدیکی همانجا زندگی می‌کرد و به او آقا سید می‌گفتیم. خانواده «آقا سید» بسیار ترسیده بودند. من سعی می‌کردم هم خودم را آرام کنم و هم آن خانواده را... 🌿 وقتی مردم به حسینیه می‌آمدند و در می‌زدند، من با وحشت خود را از لای وسایل به راهروی سمت پشت بام می‌کشاندم که اگر طالبان وارد شدند از آنجا فرار کنم. هنوز آثار روحی آن هراس‌ها را احساس می‌کنم.
💥وقتی از ساختمان کنسولگری خارج شدم، بطور کامل لباس افغانی پوشیدم. راه که می‌رفتم در تمام طول مسیر کلام و زبان پشتو را مرور و تکرار می‌کردم تا بتوانم با لهجه خودشان صحبت کنم. من بچه دهاتی بودم و با فضای دهات هم آشنا بودم. غذا خوردن برای من مهم نبود. همراه الاغ‌سوارها می‌رفتم و خودم را طبیعی نشان می‌دادم. 🌿 من بیشتر مسیر همراه خانواده سید بودم؛ جز مسیر فرعی‌ای که تصمیم گرفتم از «سرپل» به سمت «بامیان» بروم. الاغی خریدیم و با آن ادامه مسیر را رفتم. به آنها گفتم در سرپل بمانند تا وضعیت «بلخاب» را بررسی کنم. من به اتفاق یکی از افراد این خانواده که الان در قم زندگی می‌کند، راه افتادیم. در طول مسیر بلخاب وقتی با طالبان برخورد کردیم، تصمیم گرفتیم دوباره به سرپل برگردیم و خانواده را از آنجا با یک کامیون به سمت میمنه حرکت دادیم و در نهایت به هرات رسیدیم... 🌿 19 روز طول کشید. 800 کیلومتر راه را پیمودم تا با تحمل انواع مشقات به مرز ایران برسم.من از اینکه درباره خودم حرف بزنم اکراه دارم، اما از آنجا که این داستان به من ختم می‌شود به اجبار از آن حرف می‌زنم. 17 سال است که از حادثه مزارشریف می‌گذرد؛ 17 سال است که به دلایل خاصی که وجود داشت، من را در انزوا گذاشتند. گرچه زندگی را دوست دارم و برای آن تلاش می‌کنم، اما با برخورد هایی که شد، آرزو کردم کاش من هم شهید می‌شدم. 🌿 شهادت این عزیزان تلخ بود، اما این که یک نفر به هر حال توانست از آن ماجرا خود را نجات دهد، شیرین بود. صحنه‌ها را که با خود مرور می‌کنم، می‌بینم بی‌شک این واقعه معجزه بود. 800 کیلومتر پیاده و سواره در آن شرایط آمدم تا خود را به مرز رساندم. ضعفی نشان ندادم. گله‌ام هم از همین است. 🌿 من از دو ماه قبل از آن، درباره وضعیت آنجا با تهران مکاتبه کرده بودم و گفته بودم که شرایط در مزار این‌گونه است. در مزارشریف حجم کار آنقدر زیاد بود که از تاریک‌های صبح بیدار می‌شدم. فهمیدم که لشکر بلخ سقوط کرده و طالبان فرمانده‌هان این لشکر را خریده‌اند و وزیر کشور وقت افغانستان به فرمانده این لشکر گفته بود که هلی‌کوپتری می‌فرستند که از آن طریق از مزار خارج شود. این را که شنیدم، مسأله را تمام‌شده می‌دانستم. فوری فایل‌ها و اسناد محرمانه را مخفی کردم. بچه‌ها را از خواب بیدار کردم و گفتم مزار سقوط کرده است. به شهید صارمی هم برای مخابره اخبار کمک کردم. به سرعت برخی از اسناد را منهدم و برخی دیگر را در جاهای ویژه مخفی کردم... 🌿 نوع کار من طوری بود که مسائل زیادی را می‌دانستم. وقتی شهید ریگی که سرکنسول بود به من می‌گفت باید بمانی، من به آن عمل می‌کردم، وگرنه شرایط طوری بود که می‌خواستم وسایلم را جمع کنم و به تهران برگردم. به من گفتند باید بمانی؛ ماندم، اما تهدیدات را به آنها گفتم... 🌿 بعد از اینکه حادثه پیش آمد، تشخیصم این بود که این اقدامی از سوی پاکستان است، چون قبل از آن، از تهران به ما می‌گفتند ما شما را به پاکستانی‌ها سپرده‌ایم که حافظ شما باشند. وقتی ترکیب این گروه آمدند، معلوم بود که گروهی جدا از طالبان هستند. مأموریتی داشتند، انجام دادند و سریع آنجا را ترک کردند. وقتی یکی از مهاجمان پرسید "آیا می‌توانم با پاکستان تماس بگیرم؟" به آن‌ها شک کردم. همان‌جا مطمئن شدم که کار پاکستان است. وقتی به وزارت خارجه رسیدم هم این موضوع را اعلام کردم. آقای بروجردی که آن زمان نماینده ویژه ایران در امور افغانستان بود، تازه به این موضوع اعتراف کرده که این کار از سوی پاکستان بوده است!.. 🌿 علاءالدین بروجردی پیش از این در مصاحبه‌ای به ایرنا گفته بود: به نظر می‌رسد نیرویی فراتر از طالبان یعنی تشکیلات سازمان استخبارات ارتش پاکستان (آی.اس.آی) در انجام این عمل وحشیانه دخالت داشته است... 🌿 امروز از هر جهت که فکر می‌کنم، می‌بینم برای عملکردم در آن روزها و مسائل پس از آن، سربلندم. هیچ جای ابهامی در عملکرد من نیست و به همه سوالات پاسخگو بوده و هستم و آنچه آن روزها گفته‌ام، هیچ تفاوتی با آنچه که امروز می‌گویم ندارد. برای خودم متأسفم که قدر ما را ندانستند. کار، کار بزرگی بود. نه فقط درباره من، بلکه درباره هر ایرانی دیگر، این ظلم است... 🌿 همه اعضای سفارت، شخصیت‌های بزرگی بودند.شهیدان آقای ناصری، آقایان فلاح و باقری شخصیت‌های کمی نبودند. همه آنها انسان‌های بسیار شریف و عزیزی بودند. شهید صارمی را خیلی دوست داشتم. انسان بزرگی بود. عادت ندارم از کسی بیهوده تعریف کنم. اما شهید صارمی انسان برجسته‌ای بود... راوی: الله‌مدد شاهسون تنها بازمانده ماجرا...