eitaa logo
روانشناسی اسلامی
301 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
689 ویدیو
55 فایل
مدیر کانال،مشاور‌ه خانواده،مشاوره مذهبی @HM0014 «مشاوره با تخفیفات ویژه»
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنرانی-1416.mp3
19.79M
✳️💢سخنرانی عاشورایی حجت الاسلام مهدوی ارفع و افشاگری پشت پرده فتنه کرونا ⭕️ چرا جلوی داروهای موثر طب سنتی و اسلامی با وجود اسناد علمی ارائه شده گرفته شد و به آن ها توجهی نشد؟ ⭕️ارتباط وزرای بهداشت با مافیای دارویی و واردات واکسن چیست؟ ⭕️مطالبه از حجت الاسلام رئیسی جهت استفاده از راهکار های اطبای سنتی و اسلامی... 💢📣خاطر نشان می‌شود شب تاسوعا حجت الاسلام پناهیان نیز از مافیای دارو صحبت کردند و از بی توجهی به اطبای سنتی در کشور به شدت گلایه کردند.
🌑انا لله و انا الیه راجعون إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. 🌑حضرت آیت الله سید کمال فقیه ایمانی یار وفادار حضرت امام و مقام معظم رهبری و از علمای برجسته اصفهان و تولیت مدرسه علمیه دارالحکمه و موسس خیریه‌های درمانی و فرهنگی اصفهان پس یک دوره بیماری طولانی، به ملکوت اعلی پیوستند. برای شادی روح ایشان فاتحه همراه با صلوات عاش سعیدا و مات سعیدا ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️
◾️مروری کوتاه بر زندگی و خدمات ارزنده عالم شجاع، انقلابی، مردمی، خدوم و یار مورد وثوق حضرت امام ره و حضرت آقا مدظله‌العالی، مرحوم آیت الله سیدکمال الدین فقیه ایمانی رضوان الله تعالی علیه 🏴🏴🏴🏴
46.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | مستند کمالِ کمال 🌸 مستندی درباره مرحوم آیت ‌الله سید کمال فقیه‌ ایمانی رحمة الله علیه 🔹 اختصاصی دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان 🌐 @islamic1397
سرنوشت یزید بن معاویه ( لع) از کتاب لهوف سید بن طاووس👆👆👆
‏عکس از مشاورمذهبی‌وخانواده
روضه خانگی - حضرت زینب(س) - 712.mp3
13.98M
🎙اسوه عفت و حیا زینب... 🔻روضه (س) ⏱ | 15:24 👤حاج مهدی 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
هدایت شده از سفیر
🚨 خودکار بیت المال 🔘 آقای همدانی مسئول سابق روابط عمومی بیت رهبری: 💠 من در سازمان ریاست جمهوری برای یک خدمت ایشان رفتم. ایشان مشغول نوشتن بودند و را انجام می‌دادند. وقتی آن کار شخصی را می‌خواستند یادداشت کنند، دیدم را از جیبشان درآوردند و یادداشت کردند. 📗 سلاله‌ی نور، ص ۱۳۹ 🆔 @sireh_agha
طلبه ی جوانی بود که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند، در یکی از روز ها این طلبه ی جوان به دیدن شیخ بهائی آمد و به او گفت: می خواهم طلبگی و درس خواندن را رها کرده و به دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد، آخر این کار فقط بی پولی و حسرت است. شیخ بهائی گفت: بسیار خب! حالا که تصمیم خود را گرفته ای من مانع تو نمی شوم. بعد قطعه سنگی به طرف او گرفت و ادامه داد: اما فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو و چند عدد نان بخر تا با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارت تو نمی شوم. جوان با شگفتی نگاهی به شیخ کرد و با تردید سنگ را گرفت سپس به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره کرد و از مغازه بیرون انداخت. طلبه جوان با ناراحتی پیش شیخ بر گشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟ این سنگ هیچ ارزشی نداشت و نانوا با دیدن آن نه تنها نانی به من نداد بلکه جلوی مردم هم مرا مسخره کرد و من شرمنده شدم. شیخ گفت: اشکالی ندارد حالا ناراخت نباش، این بار به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن مقداری علوفه و کاه و جو برای اسب های مان تهیه کنی. طلبه دوباره به بازار علوفه فروشان رفت اما آن ها نیز با دیدن سنگ چیزی به او ندادند و کلی هم مسخره اش کردند. جوان با ناراحتی بیش تری پیش شیخ بهائی برگشت و ماجرا را برای او تعریف کرد. شیخ بهایی به حرف های او گوش داد و گفت: خیلی ناراحت نباش، حالا همین سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را امانت بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون به این مبلغ نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ به من، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پولی قرض می دهند؟ شیخ گفت: یک بار دیگر امتحان کن که ضرر نمی کنی. طلبه جوان با ناراحتی و بی میلی سنگ را بر داشت و به طرف بازار زرگران و طلا فروشان راه افتاد و دکانی که شیخ گفته بود را پیدا کرد. او وارد دکان شد و گفت: این سنگ را به امانت بگیر و صد سکه به من قرض بده. مرد زرگر با تعجب به طلبه جوان و سنگ نگاه کرد و سنگ را از او گرفت و گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم، سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران طلبه را گرفتند و می خواستند با خود ببرند، او که نمی دانست دلیل این کار چیست مدام از زرگر و ماموران می پرسید که جرم من چیست؟ صاحب دکان به ماموران اشاره کرد تا دست نگه دارند و بعد رو به طلبه جوان گفت: آیا می دانی این سنگ چیست و چه قدر ارزش دارد؟ طلبه جوان با آشفتگی گفت: نه نمی دانم، مگر این سنگ چه قدر می ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این سنگ که گوهری گران بهاست، بیش تر از ده هزار سکه است، راستش را بگو، مشخص است که تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، حالا چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟ طلبه ی جوان که از ترس و تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد که این سنگ حتی ارزش یک نان را داشته باشد با من و من و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام، این سنگ را شیخ بهائی به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم، اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم. ماموران برای این که مطمئن شوند همراه طلبه نزد شیخ بهائی رفتند، شیخ با دیدن آن ها حرف طلبه را تایید کرد و به ماموران دستور داد تا جوان را رها کنند و از آن جا بروند. بعد از رفتن ماموران طلبه ی جوان نفس راحتی کشید و گفت: ای شیخ ماجرا چیست؟ امروز با این سنگ، چه بلا هایی که سر من نیامد! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سکه می پردازد؟! شیخ بهائی گفت: این سنگ که می بینی، گوهر شب چراغ است که بسیار نایاب می باشد، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد، همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. سپس لبخندی زد و ادامه داد: نانوا و قصاب، نتوانستند تفاوت بین سنگ و این گوهر ارزشمند را تشخیص دهند زیرا که شناختی از آن نداشتند وضع ما هم همین طور است، ارزش و فایده علم و عالم را تنها انسان های عاقل و عالم می دانند نه هر بقال و عطاری… حال خود دانی اگر می خواهی به دنبال تجارت برو و اگر نه، به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان با حرف های شیخ و اتفاقات آن روز از این که می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به درس خواندن ادامه داد تا به مقام بالایی در علم رسید.