🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 شهید معصومه خسرویزاده 🌷
🔸تولد: دوم مردادماه ۱۳۳۴، اهواز، خوزستان
🔸شهادت: هفتم مهر ماه سال ۱۳۶۰، کهریزک، تهران
از نوجوانی مادرش را از دست داد و خودش شد مادر خواهر و برادرهایش. هم به کارهای خانه میرسید، هم حواسش به درس و مدرسه خواهر و برادرها بود و هم درس خودش را میخواند.
خواهرش میگوید: یکبار موضوع انشای من در مدرسه، "مادر" بود. وقتی معصومه این را فهمید، روزی که باید انشایم را میخواندم، آمد و پشت در کلاس ایستاد. من که انشایم را میخواندم، او گریه می کرد.
دیپلم تجربی و فوقدیپلم پزشکیاری و بهیاری گرفت. بورسیه ارتش شد و در بیمارستان ارتش در خوزستان شروع به کار کرد.
در دوران خدمت در بیمارستان با یکی از نیروهای ارتش به نام علی گودرزی آشنا شد و ازدواج کردند؛ ولی ازدواج باعث نشد از خواهر و برادرها غافل شود. هرکاری میکرد تا جای خالی مادر احساس نشود.
حتی هوای خواهرزادهها و برادرزادهها را هم داشت. با وجود مشغله زیادش، تولدشان یادش نمیرفت. یکبار که همه تولد خواهرزادهاش را فراموش کرده بودند، خودش رفت و خانه خواهرش را تزیین کرد. وسایل جشن را آماده کرد و به خرج خودش تولد مفصلی برای خواهرزادهاش گرفت.
جنگ که شروع شد، دیگر معصومه روز و شب نمیشناخت. دائماً مجروح میآوردند و معصومه مسئولیت رسیدگی به مجروحان را به عهده داشت؛ بدون استراحت.
بعد از عملیات پیروز ثامنالائمه، به عنوان پرستار، همراه فرماندهان برجستۀ ارتش و سپاه در هواپیمایی که حامل پیام مهم شکست حصر آبادان برای حضرت امام بودند، با همسر و فرزند دو سالهاش در حادثه سقوط هواپیما به شهادت رسید.
در این حادثه، فرماندهان ردهبالای ارتش و سپاه از جمله سرلشکر فلاحی، سرلشکر نامجو، سردار سرلشکر کلاهدوز، سرلشکر فکوری و سردار محمد جهانآرا به شهادت رسیدند.
#هفته_دفاع_مقدس #حجاب
http://eitaa.com/istadegi
سلام
سهشنبه و چهارشنبه روز تعطیلم بود، گفتم بشینم بنویسم ولی یکی از اعضای خانواده مریض شدند و نتونستم چیزی بنویسم،
با خودم میگفتم جمعه دیگه شهریور رو به یه جایی میرسونم که بشه برای هفدهم ربیعالاول منتشرش کرد، خودم صبح تا حالا با تب ۴۰ درجه افتادم😐
انگار قسمت نیست😕
خلاصه که اگه جلد دوم شهریور رو میخواید حمد شفا یادتون نره🌱
با ابروهای بالا رفته نگاهم میکند. گوشه لبم را میگزم و سرم را زیر میاندازم. دیروز بعد از اینکه با زینب از پارک برگشتیم، دخترک چهارسالهام با ذوق مشت کوچولویش را از پشت سرش جلو آورد و با حالت بچگانهاش گفت:
- برا بابا چیدم.
سه شاخه گل چیده شدهاش را کف دستانم گذاشت و رفت. آن لحظه آن قدر فکر کردم، که چطور گلها را به محمد بدهم؟ آخر سر هم نگاهم به شلوار سبز شش جیبش افتاد؛ به سمتش رفتم و گلها را گوشه جیب سمت چپش گذاشتم.
- حواست کجاست؟
این بار به گلها نگاه میکنم که در شلوار در حال تاب خوردناند. بغضی گلویم را میفشارد و آرام میگویم:
- چرا پاتو جا ننداختی؟
نگاهی به جای پای خالیاش میکند و باز سر بلند میکند و میگوید:
_حالا میذارم. نگفتی ماجرای این گلا چیه؟
باز به گلهای قرمز نگاه میکنم که ترکیب رنگ زیبایی را با رنگ سبز شلوار به وجود آوردهاند ناخودآگاه میگویم:
_این گلا برای پایی که جا موند...
✍🏻محدثه صدرزاده
#هفته_دفاع_مقدس
«دیگر تاب بیدار ماندن ندارم. چشمانم تار شده است. میبندمشان. دستم را روی جای ترکش میگذارم. میسوزد.
ملافه زیر دستم مچاله میشود. از میان چشمان نیمهبازم، پرستاری را میبینم که وارد اتاق میشود؛ نمیشناسمش.
هیچکس را در این بیمارستان نمیشناسم. ماسک زده است و صورتش را نمیبینم.
پرستار دارد چیزی را از روی ترالی کنار دستش برمیدارد؛ اما دقیقا نمیفهمم چکار میکند.
تصویر مبهمی از پرستار میبینم که دارد با سرنگ، چیزی را داخل سرمم میریزد. مسکن است یا دارو؟ نمیدانم.
پرستار میرود. از بیرون اتاق صدای گفت و گوی مردم را میشنوم و بلندگوی بیمارستان که هربار به زبان عربی کسی را صدا میزند.
چشم میدوزم به قطرههای سرم که داخل محفظه میچکد.
ترکش دارد با دیواره ریهام میجنگد.
یاد پدر میافتم و ترکشهای ریز و درشتی که در بدنش جا مانده بود. یکی از همان ترکشهای لعنتی به نخاعش زد تا برای همیشه ویلچرنشین شود.
چندبار مثل الان من مُرد و زنده شد؟
من با یک ترکش به این حال افتادهام؛ اگر بخواهم دردی که پدر کشید را تخمین بزنم، باید درد الانم را ضرب در تعداد ترکشها کنم یا به توان تعداد ترکشها برسانم؟
پدر هیچوقت گله نمیکرد؛ هیچوقت نمیگفت آخ.
الان زشت نیست من برای یک ترکش بخواهم ناله کنم؟
کمکم احساس سبکی میکنم؛ دردم کمرنگ میشود و صداها و تصاویر محو. انگار در زمین و هوا شناورم.
پس داروی داخل سرم مسکن بوده...»
پ.ن: یادی کردم از رمان خط قرمز و اون سرم کذایی😅
شکر خدا بهترم و الان برگشتم خونه.
ممنونم از محبتتون 🌷
فایل رمان خط قرمز:
https://eitaa.com/istadegi/8123
نسخه قابل چاپ پوسترهای بانوان شهیده در این کانال قرار گرفت:
https://eitaa.com/shohadazan
جهت استفاده در نمایشگاهها و برنامههای فرهنگی
۱۲ شهیده دیگه هم به مجموعه اضافه شدند.
جمعا ۴۹ شهیده بزرگوار.