20.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی کوتاه از زندگی شهید
مدافع حرم علی اصغر شیردل
💠انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید شیردل
#صلوات
◦•●◉✿جوانان انقلابی✿◉●•◦
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🎋جوانان انقلابی
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» #قسمت_بیست_و_پنجم #رمان_چمران_از_زبان_غاده از اوخواستم ی
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش غاده
#قسمت_بیست_و_ششم
#رمان_چمران_از_زبان_غاده
می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به ملکیت توجه می کنی . من مال خدا هستم ، همه این وجود مال خدا هست . برایش نوشتم: کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تورا از من بگیرد و نه جنگ .
و او جواب داد که: این خودخواهی است . اما من خودخواهی تورا دوست دارم . این فطری است . اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی ؟ من تورا می خواهم محکم مثل یک کوه ، سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می گویی ملک ؟ ملکیت ؟ تو بالاتر از ملکی . من از شما انتظار بیشتر دارم . من می بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را . تو باید در این خط الهی راه بروی . تو روحی ، تو باید به معراج بروی ، تو باید پرواز کنی . چطور تصور کنم افتادی در زندان شب . تو طائر قدسی . می توانی از فراز همه حاجز ها عبور کنی . می توانی در تاریکی پرواز کنی .
هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد ، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم ، نمی خواستم شهید بشود. آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود روز بعد برمی گردد . عصر بود و من در ستاد نشسته بودم ، در اتاق عملیات . آن جا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آن جا نمی آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد ، من ترسیدم ، فکر کردم چه کسی است ، که مصطفی وارد شد . تعجب کردم ، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد ، گفت: مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتم ؟ من امشب برای شما بر گشتم . گفتم: نه مصطفی ! تو هیچ وقت برای من برنگشتی . برای کارت آمدی . مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما . از احمد سعیدی بپرس . من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم ، هواپیما نبود . تو می دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده ام ، ولی امشب اصرار داشتم برگردم ، با هواپیمای خصوصی آمدم که این جا باشم .
من خیلی حالم منقلب بود . گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می خواهم فریاد بزنم . خیلی گرفته بودم . احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم ، باز نمی توانم خودم را خالی کنم . مصطفی گوش می داد . گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آمدی نمی توانستی مرا تسلی دهی.
او خندید وگفت :
تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است.
ادامه دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هر شب ساعت ۲۲
🌷شادۍ رۅح شهدا #صݪواٺ 🌷
〰〰〰〰〰〰〰〰
#جَـــۅٰآنــٰآڹِ_اِنـــْقـِݪآبٔۍ❀✿
◉⬇ڪلیڪ ڪڹ⬇◎
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🎋جوانان انقلابی
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش غاده #قسمت_بیست_و_ششم #رمان_چمران_از_زبان_غاده می گفت: هر چیزی ا
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
#قسمت_بیست_و_هفتم
#رمان_چمران_از_زبان_غاده
او خندید وگفت :
تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. باید به این مرحله ازتکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند . حالا من با اطمینان خاطر میتوانم بروم .
من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم . شب رفتم بالا . وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده ، فکر کردم خواب است . آمدم جلو و اورا بوسیدم .
مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت .
یک روز که اومدم دمپایی هایش را بگذارم جلوی پایش ، خیلی ناراحت شد ، دوید ، دوزانو شد و دست مرا بوسید ، گفت: تو برای من دمپایی می آوری ؟
آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد .
احساس کردم او بیدار است ، اما چیزی نمی گوید ، چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید می شوم . خیال می کردم شوخی می کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست ؟
گفت: نه ، من از خدا خواستم و می دانم خدا به خواست من جواب میدهد . ولی من میخواهم شما رضایت بدهید . اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم .
خیلی این حرف برای من تعجب آور بود. گفتم: مصطفی ، من رضایت نمی دهم و این دست شما نیست . خوب هر وقت خداوند اراده اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم ، ولی چرا فردا ؟
و او اصرار می کرد که: من فردا از این جا می روم . می خواهم با رضایت کامل تو باشد .
و آخر رضایتم را گرفت ....
ادامه دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هر شب ساعت22
🌷شادۍ رۅح شهدا #صݪواٺ 🌷
〰〰〰〰〰〰〰〰
#جَـــۅٰآنــٰآڹِ_اِنـــْقـِݪآبٔۍ❀✿
◉⬇ڪلیڪ ڪڹ⬇◎
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🎋جوانان انقلابی
🌷شہیــــــد💚 🌷باهـــــــــــنر💚
چهلـ شبـ عاشقیـ❤️ بـا خـ💫ــدا
#چلہےزیارتعاشـورا
#شب_پانـزدهــــــــم❣
تا دَمـ لحظهـ یـ افطار پُر از بُغضـ😢 و غَمَمـ😭
سَحریـ حَسرٺِـ دیدارِ حَرَمـ را خوردمـ ... 😫
°~•~°~•~°~•~°~•~°~•~°
📌بـہنیابتـ از شہیـد
باهـــــــــنر 🌸
📌تقدیمـ بہ
#امامزمان(عج)
📎جهت:
ظهور وسلامتے آقا صاحب الزمان
استغفار از گناه
و حاجت روایـے اعضاےڪانال
°~•~°~•~°~•~°~•~°~•~°~•~°
#التماس_دعا
خادمینـ ڪانالـ رو از دعاے خیرتونـ محرومـ نڪنید☺️
✧جَـواݩـــــ💞ـــانِ اِنقـِـــــــ💞ــلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
#ریحانه {🍃🌸}
#مطالعه🌹🌹🌹
دخترک رو به من کرد و
-گفت:واقعا اقا!😳😳
+گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!😐
👇🏻
-گفت: واقعا شما بچه مذهبی ها از دخترای #چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!!!😢
+گفتم: بله😊😍
-گفت: اگه آره، پس چرا #پسرایی که از ما ها 😍خوششون میاد از کنار ما که میگذرند #محو ما میشن،😚🙄 ولی همین خود تو و امثال👕تو از چند متری یه دختر #چادری که رد میشید فقط سر #پایین میندازید😌😌و رد میشید !🚶
+گفتم: آره #درست میگید😊 سر پایین انداختن کمه !😏
-گفت: #کمه😳؟ببخشید متوجه نمیشم ؟😢😳🤔
+گفتم: برای #تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س)❤️ باید زانو زد 😔
حقا که سر پایین انداختن کمه ..!
#چادریا_فرشته_ترن😍
#به_شرط_حیا☺️
◦•●◉✿جوانان انقلابی✿◉●•◦
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
قمقمهای که رزمندگان برای آب خوردن از آن صف می بستند !!
وقتی تو جبهه ...
هدایای مردمی را باز می کردیم
در نایلون رو بازکردم دیدم که
یک قوطی خالیه کمپوته !
که داخلش یک نامه است، نوشته بود:
« برادر رزمنده سلام!
من یک دانش آموز دبستانی هستم.
خانم معلم گفته بود که برای کمک به
رزمندگان جبهه های حق علیه باطل
نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.
با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم.
قیمت هر کدام از کمپوتها رو پرسیدم، اما
قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی
که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزانتر بود
را نمی توانستم بخرم. پول ما به اندازهی سیرکردن شکم خانواده هم نیست.
در راه برگشت کنار خیابان ...
این قوطی خالیِ کمپوت را دیدم برداشتم
و چندبار با دقت آن را شستم تا تمیزتمیز شد.
حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هروقت که تشنه شدید با این قوطی ، آب بخورید تامن هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمک کنم...»
بچهها توی سنگر ...
برای خوردن آب توی این قوطی
نوبت می گرفتند ! آب خوردنی که
همراهش ریختن چند قطره اشک بود
#مردان_و_زنان_خدایی
#کمک_به_جبههها
#دفـاع_مقـدس
صبحتون آرام
نشر معارف شهدا در ایتا
◦•●◉✿جوانان انقلابی✿◉●•◦
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
سلام همسنگران☺️
نماز روزه هاتون قبول🙏☺️
خواستم بگم اگه کانال مشکلی داره،ایرادی داره بیاین به ما بگین🙏❤️
تا ما بتونیم اشکالات رو برطرف کنیم🤗
اخه شما همینجور لفت میدین 😩
خب بجای لفت دادن بیاین مشکلو بگین🙏
ممنون میشم ازتون☺️
اجرتون باشہدا
التماس دعا
یاعلی✋
#خادم_نوشت