eitaa logo
آستان حضرت طاهر ﷺ
2.7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
30 فایل
آستان مقدس حضرت طاهر علیه السلام 📌استان البرز،کرج، مهرشهر ☎️ روابط عمومی آستان : ۰۲۶-۳۳۵۱۴۵۸۸ 📱 ارتباط با ما : @Emamzadeh_Taher اینستاگرام: http://instagram.com/itaher.ir 🌱مرکز مشاوره طهورا @tahoora_psy 🌿کانال خدام نوجوان: @nojavan_khadem
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه پند آموز🌹 مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید. خواب ناراحت‌کننده‌ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است: شیری که دنبالت می‌کرد ملک الموت(عزراییل) بوده... چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است... طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است... و موش سفید و سیاهی که طناب را می‌خوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را می‌گیرند. مرد گفت: ای شیخ پس جریان عسل چیست؟ گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده‌ای...
YEKNET.IR - zamine - fatemieh avval 1400 - mehdi rasouli.mp3
2.44M
🔳 🌴میخواست با پسر بدهد جان به پشت در 🌴اما چو بی کسی علی دید جان نداد 🎤 👌بسیار دلنشین 🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ۷ اثر دردناک کوتاهی در نماز! حجت‌الاسلام حسینی قمی
✅رابطه سیب و سلامت قلب ✍️امام صادق عليه السلام: سيب از هر چيزى سريع‌تر به قلب فايده مى‌بخشد. 📚طب الأئمه ص 135
🌹شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن مَعبر شود.شهید اهوازی *🌷برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.* *🌷بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.* کتاب خاطرات دردناک، ناصرکاوه ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اللّهم العن قاتلی فاطمه الزهرا علیها السلام) 🌷🌷قالَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ(علیهما السلام) 🌷لَمَّا اشْتَدَّتْ عِلَّةُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه و آله وَغَلَبَها، 🌷اِجْتَمَعَ عِنْدَها نِساءُ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنصارِ، فَقُلْنَ لَها:يا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ كَيْفَ اَصْبَحْتِ عَنْ عِلَّتِكِ؟ 🌷فَقالَتْ عليهاالسلام:... 🌷🌷فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مى گويد: 🌷زمانى كه بيمارى حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله شدّت پيدا كرد زنهاى مهاجر و انصار به عيادتش آمدند 🌷و گفتند:اى دختر رسول با اين بيمارى چگونه صبح كردى؟ 🌷🌷حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: به خدا قسم، صبح كردم در حالى كه نسبت به دنياى شما بد بينم، 🌷و نسبت به مردان شما خشمناكم، پيش از آنكه آنان را آزمايش كنم بيرونشان انداختم، 🌷و بعد از آنكه در آنان دقيق شدم و آزمودم با آنان دشمن شدم. معانى الاخبار، ص 354 . 🌷🌷🌷🌷🌷😔😔😔😔😔
🌼 كلنگ زدن توسط كودك 🌼 فرمودند: 🕋 یكى وقتى عده اى آمدند با اصرار فراوان كه ما مى خواهیم مسجدى احداث كنیم ، باید بیایى و كلنگ ابتدایى آن را تو بزنى . 🍃 من هر چه كردم كه نروم قبول نكردند تا این كه بالاخره مرا بردند. وقتى رفتم دیدم بله ، مقدماتى فراهم كرده اند، با سلام و و عكس و دوربین و كذا و كذا همه زن و مرد را هم جمع كرده بودند و من هر چه كردم دیدم نمى توانم كلنگ شروع مسجد را بزنم . 🕋 رو به مردم كردم و گفتم : مردم ، آیا شما نمى خواهید یك آدمى كلنگ شروع را بزند كه خیال همه راحت باشد و دل همه آرام باشد كه او آدم پاكى است ؟ 🍃 اهل كلك نیست ، اهل تعلقات دنیا نیست ، حقه و فریب ندارد و خلاصه قریب العهد به مبداء است ؟ مردم گفتند: چرا. 🕋 من نگاهى به اطراف كردم و یك پسر خردسالى را دیدم در اطراف ایستاده است ، رفتم دستش را گرفته و آوردم كلنگ را به دستش ‍ دادم و گفتم : بسم الله بگو و این كلنگ را به زمین بزن. 🍃 پسر بچه این كار را كرد و من هم دعا كردم كه انشاء الله به آن روستا خیر و بركت بدهد و همه را اهل مسجد كند و مسجد آبادى بشود. مردم آمین گفتند و ما هم خداحافظى كردیم و آمدیم. 📚 در محضر استاد علامه حسن زاده آملی ، ص 95 - 94. ------🌸🌹🌸-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - shoor - fatemieh 2 - 1400 - mojtaba ramezani.mp3
4.96M
🔳 🌴به علی بگو آقاجون حواست به منم باشه 🌴به علی بگو دلتنگم حرمم داره دیر میشه 🎤 👌فوق زیبا 🥀🥀🥀🥀
🌷🌷🌷 داستان کوتاه شب های بلند زمستان هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن می‌کرد و کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی آقاجون می‌گفت: صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم! ازین ادا اصول ها که من نمی‌آیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم همه با هم می‌رفتیم تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم و میزبان و بچه‌هایش را هم کلی ذوق زده می‌کردیم به سر کوچه شان که می‌رسیدیم جلوتر از مادر و آقاجون بدو بدو خودمان را به درشان می‌رساندیم تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمی‌شد یا از سوراخ کلید به درون خانه‌شان سرک می‌کشیدیم روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفته‌اند حسابی توی ذوقمان می‌خورد و قلب و دلمان حسابی می‌گرفت اما اگر همه چراغها روشن بود بگو بخند تا آخر شبمان جور بود اما این روزها چه آخر شب که بغض می‌کنی دردها که تلنبار می‌شود، میروی سراغ لیست مخاطبانت یکی حالت روح یکی لست ریسنتلی یکی لانگ تایم اِگو! یکی دلیت اکانت! آدم نمی‌داند کِی هستند، کِی نیستند!؟ اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟ تا بی مقدمه برایش تایپ کند: " تشنه ی یک صحبت طولانی‌ام ". و سریع ریپلای شود: " بگو من کِی کجا باشم؟ ". داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ".