شهید رمضان زاده قصه عجیبی داشت. وقتی خمپاره نزدیکش خورد، جفت پاهایش را قطع کرد و چند متر آن طرف تر انداخت. دست و سرش هم قطع شده بود. این بدن بی سر و دست و پا را راننده دیگری در لودر گذاشت و در همان آتش جهنمی شلمچه تشییع کرد. تشییع جنازه ای محترمانه؛ انگار که ورق های قرآن را از زمین برداشته اند. نیروهای جهاد دور لودر جمع شدند و عزاداری جنگی کردند. جوانی از راه رسید و گفت: من با برادر رمضان زاده کار دارم. کسی جواب نداد تا اینکه جوان ادامه داد: دیروز ظهر برادرش در نهر خیّن شهید شده است. آمده ام تا خبرش را بهش بدهم.
#خاطرات مخلصین 2
مادر جان کجا میروی؟
گفت میرم خانه پسرم .
گفتم نزدیک ؟
گفت نه بلوار ابوذر
گفتم بیا من میرسونمت
گفت مزاحمت نمیشم پسرم!
گفتم چه مزاحمتی بیا میرسونمت
اومد و به سختی سوار ماشین شد و وقتی راه افتادیم ازش پرسیدم مادر کیو تو بهشت زهرا(س) داری که با این سن و سال به خاطرش خودت رو به زحمت انداختی؟
در جواب گفت تمام هستیم و تنها فرزندم در جنگ شهید شده وقبلنا هر هفته می اومدم و لی الان که پیر شدم دیگه هر وقت بتونم میام.
من که با شنیدم این حرفش بغض به گلوم فشار آورده بود با سختی ازش پرسیدم مادر جان با چی میایی؟ کسی میرسونتت؟
گفت نه پسرم با مترو اتو بوس میام
گفتم پس چرا الان داشتی پیاده بر میگشتی؟
گفت تنها پولی که داشتم رو امروز دادم و بری پسرم گل خریدم و گذاشتم بالای سر قبرش و دیگه پول نداشتم که بلیط مترو بخرم برای همین پیاده راه افتادم که برم سمت خونه!
.
.
سال 1365 متوجه شدیم تانک های عراقی در فاصله ی یک کیلومتری ما در حال پیشروی هستند. آن موقع فرمانده ی دسته ی ادوات بودم. به یکی از بچه ها به نام مصطفی گفتم: «می خواهم کاری کنی کارستان.»
گفت: « به چشم.» و خمپاره انداز را برداشت ایستاد و بلند گفت: «خدایا گلوله را به این نیت شلیک می کنم که اولین تانک دشمن را که سر ستون است منهدم کند.» بعد عبارت بسم الله القاسم الجبارین را به زبان آورد، و آتش کرد.
همه با چشمان خودمان دیدیم که گلوله درست رفت داخل لوله ی تانک و آن را منفجر کرد. از خوشحالی هرکس هرچه قدر می توانست پرید هوا و مصطفی غرق بوسه شد.
.
بچه های خط شکن درست در مقابل پانزده ردیف حلقه سیم خاردار قرار داشتند. محسن اولین نفری بود که از میدان مین گذشت و شروع کرد به بریدن سیم های خاردار. 12 ردیف آن را پاره کرد.
ناگهان چند منور تمام محوطه را روشن کردند. نور منورها محسن را در دید دشمن قرار داد. اما او بی محابا در حال پاره کردن سیم های خاردار بود. یک باره گلوله ای داغ بر جانش نشست و او با پیکری خون آلود بر آخرین ردیف سیم های خاردار افتاد. راه باز بود بچه ها گریان از کنار پیکر خونین محسن گذشتند.
.
او یکی ازشاگردان خاص ایت الله حق شناس بود.آن هنگام که این استاد برجسته اخلاق ،برای تشییع پیکر احمد علی به مسجد امین الدوله آمده بودند کرامات وخاطرات عجیبی از این بنده مخلص خدا بیان کرده ودرباره ایشان اظهار داشتند:
“آه آه ،آقا،در این تهران بگردید ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟!”
ایشان در مجلسی که بعد از شهادت احمد علی داشتند بین دونماز ،سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص
داده وبا آهی از حسرت که در فراق احمد بود بیان داشتند:
“این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟به من فرمود:تمام مطالبی که (از برزخ و…)می گویند
حق است .از شب اول قبر وسوال و…اما من را بی حساب وکتاب بردند.رفقا ،ایت الله بروجردی حساب وکتاب داشتند
.اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد که به اینجا رسید!”
شهید احمد علی نیری
.
اومد پیشم گفت: خیلی دلم گرفته. روضه میخونی؟؟؟ شاید دیگه فرصت نباشه!!
گفتم! برو شب عملیاته! خیلی کار دارم!!
رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقیقه!! خواهش میکنم.
3تایی نشستیم
گفتم:چه روضه ای؟
گفت:دلم هوای عباس کرده!
منم شروع کردم!
ای اهل حرم میر علمدار نیامد.علمدار نیامد!
سقای حرم سید و سالار نیامد.علمدار نیامد!
کلی وقت با همین2بیت گریه کردند.رهاشون کردم ب حال خودشون!
عملیات با رمز یا ابالفضل العباس شروع شد.
بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم
گفتند:چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده و نارنجک به دست !
.
.
به نام خدا ، من می خواهم در آینده شهید بشوم برای این که...
معلم که خنده اش گرفته بود ،پرید وسط حرف علی و گفت:
ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهیدچه کاره بشین.»
باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً ، پدر خودت چه کارهاست؟
آقا اجازه ...
شهید !
.
.
در جبهه،انسان هایی بودند که نماز شبشان ترک نمیشد و نیمه های شب بر می خاستند و با خدای خود راز و نیاز میکردند.
در جبهه،انسان هایی بودند که نماز شبشان ترک نمیشد و نیمه های شب بر می خاستند و با خدای خود راز و نیاز میکردند. یکی از برادران می گفت:«تازه به جبهه آمده بودم.تقریبا جزو دفعات اولم بود که داخل اینکونه صحنه ها میشدم.نیمه های شب از خواب برخاستم. دیدم مثل اینکه اذان گفته اند وهمه در حال نماز خواندن هستند.من هم رفتم وضو گرفتم و دورکعت نماز صبح خواندم و خوابیدم.پس از نیم ساعت صدای اذان را شنیدم و پی بردم که این ها آن موقع نماز شب می خواندند».دیده بودم افرادی که نماز شب خوان هستند محافظه کاری کنند،آهسته بیایند،آهسته بروند تا حتی المقدور کسی سر از کارشان در نیاورد یا اگر قضیه لو رفت،به شوخی و کنایه و ایهام موضوع را ماست مالی کنند و بی اهمیت جلوه بدهند؛اما اینکه کسیب بیاید بالا سر سایرین بایستد و بگوید:زود باشید بخوابید،من میخواهم نماز شب بخوانم،کاری بود که فقط از امثال او بر می آمد؛این قدر بی تعارف و بی رودربایستی!
💠اهمیت انتشار مطالب مثل خون شهدا با ارزش است
🔺 امام خمینی (ره):
اهمیت انتشارات مثل اهمیت خون هائی است که در جبهه ها ریخته می شود.و(مداد العلماء افضل من دماء الشهداً)دماء شهدا اگر چه بسیار ارزشمند و سازنده است،لکن قلم ها بیشتر می توانند سازنده باشند و اصولاً شهدا را قلم ها می سازند و قلم ها هستند که شهید پرورند.از این روست که شما باید به ارزش کار خود توجه داشته باشید و بدانید هر عملی که ارزشش بیشتر باشد مسؤولیتش سنگین تر است.
#امام_خمینی
صحیفه نور؛ جلد ۱۶؛ صفحه ۱۳۷
🗓مورخ: ۱۳۶۱/۰۲/۰۸
دوست شهید ،شهیدت می کند🌷
خدایا تو شاهد باش دل ما هم
وصال شهدا را می خواهد.😭
📎یادت باشه دوست شهید که داشته باشی و به رنگ و بوش در بیای ، شهیدت میکنه ...
مدافعان حرم - موانع ظهور -93.10.23-Heyat Fadaian Zahra.mp3
18.75M
🔊 #رائفی_پور 📝 « یادواره شهدای مدافع حرم » 📅 23 دی 93 - هیئت فداییان زهرا
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهید عبدالله ضابط از نوجوان 13 سالهای که همانند شهید حسین فهمیده خود را به زیر تانک انداخت و یک تنه دشمن را شکست داد.
بفرستید برای دشمنانی که میخواهند حماسه شهدا را افسانه بنامند. ایران ما پر است از فهمیدهها.