eitaa logo
جهاد کبیر🇵🇸🇾🇪🇱🇧
82 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
109 فایل
#جهاد_کبیر یعنی چه؟ یعنی اطاعت نکردن از دشمن، از کافر؛ از خصمی که در میدان مبارزه‌ی با تو قرار گرفته اطاعت نکن! اطاعت یعنی چه؟ یعنی تبعیّت؛ #تبعیّت_نکن! تبعیّت نکردن در کجا؟ در میدانهای مختلف ....(بیانات ولی امرمسلمین۳خرداد ۹۵)
مشاهده در ایتا
دانلود
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 در وزارت ارشاد در تهران گل گرفته شد 💢 جدای از اینکه این رفتارها درست یا غلط است که می‌تواند مورد گفتگو باشد اما بدون شک مطالبه بخشی از جامعه است و باید دیده شود و رسانه‌ها نباید آن را به سکوت وانهند که خیانت بزرگی است. 📌 @ponezs
📍 نکته قابل تامل جواد موگویی درباره فیلم سینمایی که هم‌اکنون روی پرده سینماست 📲کانال مؤسسه فرهنگی رسانه‌ای استاد محمدحسین فرج‌نژاد: 📝 @FarajNezhad110
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جشن ازدواج دانشجویی 🔶 همزمان با میلاد با‌سعادت حضرت معصومه (س)، مراسم عقد و جشن ازدواج دانشجویی در علیه السلام دانشگاه فردوسی، برگزار شد. 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
"بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 باید سر یه سری کلاس میرفتم تا دوباره بیفتم رو غلتک. میدونی انگار این یک سال و چند ماه فاصله گرفتنه من از کلاس و پای درس اساتید نشستن، منو گنگ و گیج کرده بود، وااای دیگه هیچ سرفصلی برام یه دفتر باز نبود، قبلا تیتر ها برام کلیدهایی بودن که با دیدنشون کلی واژه و حرف تو ذهنم ردیف میشدن. میدونی تلخ قصه کجاست؟؟! اون دوستای نا دوستی که تو مباحثه ی علمی در اوج بی سوادی، تحلیل رفتن و فراموشی محفوظاتم رو میچسبوندن به بارداری و شیر دهی و شب بیداری و تا دلت بخواد حرفهای بی پایه و اساس رو وصله پینه میکردن به معلومات کج و کولشون و به خورد من میدادن!! چند ماه از این روزا میگذشت. باید اقرار کنم زمانی حس شیرین مادری که با تارو پود هر زنی در آمیخته رو منم داشتم، چقدر نفس گیر بود وقتی میخواستم تو مهد بذارمت و برم چهار دست و پا دنبالم راه میفتادی😭 مربی بغلت میکرد، روتو برمیگردوند و میبردت و من ضربان قلبم میرفت بالا میرفت بالا و من بزور از پله ها میرفتم بالا.. نفسم به شماره می افتاد و ازت دور میشدم، بین کلاسا با چه استرسی میومدم پیشت، شیشه شیر رو میذاشتم دهنت با دستات، مچ دستامو محکم می گرفتی، کدوم مادر میتونه بگه ، ترجمه ی نگاه و حتی حرکت های ریز جگر گوششو نمیفهمه؟؟ کدوم مادر؟؟ و من بودم که نادانسته بخاطر تشویق های غلط بقیه داشتم احساسمو سرمی بریدم و خودمو میزدم به نفهمی 😭چشمات رو ازم بر نمیداشتی، تو هم تجربه کرده بودی که اومدنم دوام نداره بخاطر همین هر بار، هربار، هربار تمام تلاشتو برای نگه داشتن من کنار خودت انجام میدادی، تمام تلاشت با تمام وجود کوچیکت، با چشمات، با ضربان قلبت با دستای کوچیکت ، با همه توانت.... 😭 ....... از سرویس پیاده شدم، صدیقه رو دیدم برای خونه خرید کرده بود با دو تا بچش داشت میرفت خونه * سلام ~ سلام مریم! * خوبی؟ ~ بیداره؟؟ * ها؟ اها، آره ~ حالش خوبه؟ * آره خستس ~ عجب! دست بچه هاشو گرفت و راه افتاد... ما داریم میریم از قم * عه! کجا؟ ~ کرمان، برای تبلیغ * چند ساله؟ ~ دو سال..... اگه قم میموندم نمیذاشتم دیگه این طفل معصومو اینجوری خسته کنی! * وای صدیقه اصلا حوصله بحث ندارم ~ عصر میام خونتون، میشه؟ * آره بیا ...... خوابوندمت رو تخت، آروم بودنت یکم غیر طبیعی بود، چک کردم تب نداشتی، گفتم حتما از خستگی زیاده، رفتم آشپزخونه، از دور شروع کردم باهات حرف زدن * فاطمه خانم انگار حسااابی امروز بهت خوش گذشت 😊گل مامانی، نفس مامانی.... ....... در خونه باز شد _ یا الله.... سلااام مریم خانم.... کو دختر بابا؟؟ اومد سراغت...... چند لحظه نگذشت که صدای خنده هات خونه رو برداشت بابات حساااابی سرگرمت کرده بود منم ناهارو ردیف کردم.... تازه یاد گرفته بودی با دیوار راه بری، تند تند میخوردی زمین و هر بار انگار یکی باباتو میزد، یجوری آخ میگفت قلبم ریش میشد * عه علی چته؟ _ مریم انگار فاطمه حالش روبراه نیستا، دیروز مسافت بیشتری میرفت * خستس از صبح تو مهد بازی کرده _ میبرمش بیرون یکم هوا بخوره ....... اومدم مای بی بیتو عوض کنم متوجه کبودی ساق پات شدم، انگار با پتک زده باشن تو سرم * علی!!! هی بچه خورد زمین ببین پاشو کبود شده!!! _ چی؟؟ ببینم!!! با ساق نخورد زمین!! بهت گفتم انگار یچیزیش هست!! *زمین نخورد که هی آخ و واخ میکردی؟؟ _ تا بلند میشد چند قدم بره می نشست ! دوبارم تا از پهلو اومد بیفته گرفتمش نخورد زمین!!! نکنه تو مهد اتفاقی افتاده مریم * مهد!! پس چرا به من نگفتن.... _ مریم...... مهد..... لااله الا الله.... ناهار آمادست؟ * آره.. _ ..... بده من فاطمه رو... بیا بابا..... بابا بمیره نبینه پای فاطمه ش کبوده.... بیا زندگی بابا..... ..... خیلی عصبی بودم خیلی....بعد ناهار تو و بابات خوابیدین و من از فرصت استفاده کردم تا بحثای صبح رو جمع بندی کنم..... عصر انقدر خسته بودم بدنم داغ میکرد! انگار جسمم جوش آورده بود! صدای زنگ در اومد... * بله... ~ منم صدیقه.... ادامه دارد..... قسمت بعدی به زودی... 🪴
. . سلام رفقا 😁🌱 خوش اومدید 🌺✨ - قسمت های رمان رو میتونید از طریق لینک های زیر دنبال کنید: 👇🏼 • قسمت اول • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7974 • قسمت دوم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7975 • قسمت سوم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7982 • قسمت چهارم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7984 • قسمت پنجم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7988 • قسمت ششم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7995 • قسمت هفتم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7999 • قسمت هشتم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8007 • قسمت نهم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8023 • قسمت دهم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8029 • قسمت یازدهم • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8035 ⚠️ • بازخورد مخاطبین رو به رمان در لینک زیر مشاهده کنید: 👇🏼 • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7989 قسمت های جديد به محض قرار گرفتن در کانال به این لیست اضافه میشن 😉🪴
جهاد کبیر🇵🇸🇾🇪🇱🇧
. . سلام رفقا 😁🌱 خوش اومدید 🌺✨ - قسمت های رمان #تکراری_تلخ رو میتونید از طریق لینک های زیر دنبال
شاید برای شماهم اتفاق بیفتد... این رو ازکانال نورالهدی دنبال کنید و لطفا نشر بدید ، شاید باهمین کاربه ظاهرساده ،بشه جلوی تصمیمات اشتباهی که باعث سردی زندگی و تربیت نادرست فرزندان می شه رو ،گرفت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تلاش حسن روحانی برای انحلال ارتش و پاسخ شهید چمران به او 🔻 رسانه رسمی بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی👇 https://eitaa.com/joinchat/861732881Cb60e54e1db
جهاد کبیر🇵🇸🇾🇪🇱🇧
🎥تلاش حسن روحانی برای انحلال ارتش و پاسخ شهید چمران به او #روز_ارتش 🔻 رسانه رسمی بنیاد تاریخ‌پژوهی
آدم یاد مخالفین گشت ارشاد میفته اینکه بخاطر"شاید"بعضی برخوردها ،خواستار منحل شدنش بودند وهنوز با و از این مجریان قانون و حافظان نظم وامنیت یاد می کنند ... عجیب نیست که مخالفین گشت ارشادوسایرنیروهای مسلح ، مخالف طرح صیانت ،مخالف نهی از منکر و برخورد قاطع باهنجارشکنان ومخالف سایر مواردی که وجودشون به اسلام و ایرانه ، هم هستند و هرازگاه به این وفاداران به نظام واسلام ، زخم می زنند؟! این اشتراک در مخالفتها از یه نفس تسلیم در برابر حق ،صادر نمی شه از نفسی تسلیم در برابر ، بیرون میاد