~ میگفت:
ظاهر شهیدانه داشتن هنر
بزرگی نیست، اگه مردی!
باطنت و مثل شهدا کن :)
🌱. @jahadesolimanie
چه ایامی رو گذروندیم ولی..
خود شاهزاده به زور جلوی خندش رو گرفت :/
[ @jahadesolimanie ]
💐💚💐💚💐💚💐💚💐
رمان شب #بدون_تو_هرگز 47
"سومین پیشنهاد"
🌷 علی اومد به خوابم ... بعد از کلّی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
- ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته امّا رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ...
🔷 با صدای زنگِ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خوابِ همین طوریه ... پذیرشِ چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ...
🌌 چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... امّا این بار خیلی ناراحت ...
- هانیه جان ... چرا حرفم رو جدّی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ...
خیلی دلم سوخت ...
🔶 - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بِکَنم و جدا بشم ... برام سخته ... 😔
🌹با حالتِ عجیبی بهم نگاه کرد ...
- هانیه جان ... باور کن مسیرِ زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعتِ من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ...
🔹 گریه ام گرفت ... ازش قولِ محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شبِ اوّلِ قبرم ...
💖 دوری زینب برام عینِ زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود ...
🌺 حدودِ ساعتِ یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دمِ در استقبالش ...
- سلام دخترِ گلم ... خسته نباشی ...
با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ...
- دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به دردِ اتاقِ تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ...😊
🔸 رفتم براش شربت بیارم ...🥃
یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ...
- مامانِ گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ...
❇️ ناخودآگاه دوباره یادِ علی افتادم ... یادِ اون شب که اونطور روشِ رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عینِ علی بود ...
- از کی تا حالا توی دانشگاه، واحدِ ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ...
خندید ...☺️
- تا نگی چی شده ولت نمی کنم ...
🔹بغض گلوم رو گرفت ...
- زینب ... سومین پیشنهادِ بورسیه از طرف کدوم کشوره؟...
دست هاش شل شد و من رو ول کرد.
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
#شہادتحاجے✨!
مشغول انجام کارهاے روزانه بودم که یکے از رفقا تماس گرفت و گفت یکے که خیلی دوستش دارے چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین... یه ماشین با شیشه هاے دودے در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمے شد ، در ماشین رو كه باز کردم ، از ديدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب كردم :)
ادامھ دارد..
#جہادشناسے🌱
راوی: سیدکمیلباقرزاده🎙
「 @jahadesolimanie 」
میرسد روزی به پایان نوبت هجران تو
میشود آخر نمایان طلعت رخشان تو
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ!
‹ ↵#سلامباباجان🌤 ›
「@jahadesolimanie 」
𖧧 . .
وشھادتپایانکسانیستکه..
دراین روزگارگوششان
غباردنیانگرفته باشد💔!
وصدای آسمانرابشنوند!
وشھادتحیاتِعِندَربِّاست..!🌿
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
رفقا! سلام🌱
- برای دسترسے به پست هاے مرتبط با شہیدجہاد از جمله کلیپ هاے خام، عکسنوشته، خاطرات، سخنانشون و همینطور پست های سلسله وار کانال، از طریق لینک زیر هشتگ ها رو بیابید و جستجو کنید..🌸✨️'! ↶
https://eitaa.com/jahadesolimanie/38842
+ عکس هاے برادرجہاد به صورت خام در کانال زیر قرار میگیره↶
⸤ @Pictures_jihad ⸣
+ لینک مصاحبه با خانواده و دوستان شہید و لینک پست هاے مهم در ↶
⸤ @jahadiha_313 ⸣
و در نهایت تمام اطلاعات مرتبط با کانال برادرجہاد اینجاست↶
⸤ @jihaad313 ⸣
دست های گشاده 26.mp3
13.49M
#دستهای_گشاده 26
اگه بتونی عُنـصر عشـ❤️ـق رو؛
واردِ بخشش هات کـنی؛
در یک تجارتِ بی پایان داخل شدی!
تـ👈ـو؛ عشق میفروشی،
و...
خــدا، عاشقانه ازت می خــره
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」