eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المَـہـدے‧عج‧🌸' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانه‌منتظرپسر‌زهرااست♥️:)
مشاهده در ایتا
دانلود
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• • 1_رابطه غیر رسمی با نامحرم منجر به صمیمت میشه 2 _ صمیمیت اگ ادامه دار شه منجر به دوستی میشه . 3 _ دوستی مُنجر ب مُنکر میشه . . ! 4 _ منکر ، منجر ب گناه و لذت محدود میشه . 5 _ لذت محدود هم تموم میشه و باعث افسردگی میشه. همیشه حق با خداست !(: ❌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 「ⓙⓐⓗⓐⓓ‌‌」
36.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(🕌🖤) . . تا پای مرگ دختِ نبی را مغیره زد … ای کاش دگر بینِ کوچه مجتبی نبود ! 🖐🏿 ـ ـ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـ ـ 「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
_ اما اینک ادعا میکنید به فکر مصلحت هستید، اما تشنه‌ے قدرت و ریاستید و میخواهید با کینه توزے با اهل
_ دیر شده است و حکایت نفاق و تفرقه حکایت امروز و دیروز نیست . . از همان روز ها که سامرے بعد موسی گوساله را علم کرد، براے دیده نشدن هارون . . و اکنون این علی‌ست که هارون‌ شده‌است ! هارونِ خاتم‌الانبیا ! به‌ راستی رسول الله این روزها را میدید که فرمودند " أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی". آمده ای برای دفاع از هارونِ زمانت، برای دفاع از مظلومِ امت پدرت در برابر غاصبان! ادامه می‌دهید و گله می‌کنید از مردم جاهل! مردم گوساله پرست . . (: « اینک وانمود می‌کنید که ما اهل‌بیت از پیامبر ارث نمیبریم؟ آیا نمے دانید؟ میدانید و از خورشید میان روز برایتان روشن تر است..که من دخت پیامبرم! اے مسلمانان! آیا حق است که ارث من به زور گرفته شود؟ اۍ پسر ابۍ قحافه! آیا در قرآن نوشته شده است تو میتوانے ارث ببرے و من نبرم؟ به راستے که عجب نوبر زشتے ارمغان آوردی! آیا عمدا کتاب خدا را پشت انداختید یا نمیفہمید؟ آیا در قران نمیگوید "سلیمان از داوود ارث برد" آیا نمیگوید: "زکریا گفت خدایا به من فرزندے عطا کن تا از من و آل یعقوب ارث ببرد؟ آیا شما گمان میبرید که من هیچ ارث و بهره‌ای از پدرم ندارم؟ 『 🌱 』 ➺ @jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
یکیم نیست از حاجی‌زاده بپرسه داداش برنامت چیه؟ چیکار میخوای بکنی به مام بگو خب؛ انقدر شبا تخمه خوردی
+رفیقم تو اطلاعاتِ حوزَس میگه از حربه های جدید شیطون برا تلف کردن وقت مومنین؛ اینِ‌که دم به دیقه میاد در گوششون میگه: ••برو تو ایتا ببین سپاه زده یا نه..؟ ••چند دیقه پیش نزده بود،الان دیگه زده برو ببین.. ••بخدا زده‌ها، ملت دارن فیلماشو میبینن ولی تو عقبی..
یافاطِرُبِحَقِّ‌فاطمه‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّکَ‌الْفَرَجَ
ما، دولت که هیچ، کشور که هیچ، قریه که هیچ، ما طویله ای هم به نام اسرائیل نمی شناسیم، حتی اگر همه دنیا آن را به رسمیت بشناسد.
🪔روزسی‌‌ام:شهیدسیدحسن‌نصرالله
تاریخ‌ انقضایِ‌ تمام‌ غم‌هایِ‌ عالم لحـظه‌ی‌ ظھـور توســت ... السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ! ‹ ↵🌤 ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𖧧 . . سلام الله على عيونك سلام خدا بر چشمانت ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪ (: ִֶָ
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 قسمت آخر "مبارکه ان شاءالله..." ✳️ تلفن رو قطع کردم ... و از شدتِ شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه.... 💢 امّا در اوج شادی یهو دلم گرفت...😔 🔹 گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راهِ گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد... 😭 🌷 وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پُر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله... هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرفِ پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغِ سکوتِ پدر.... 🔶 از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سرِ تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم : –بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دستِ دخترش رو توی دستِ داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جوابِ تایید رو از زبونت بشنوم ... حداقل قبلِ عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد...😭 گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم... ☎️ بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... 🔵 امّا سکوتِ عمیقی، پشتِ تلفن رو فرا گرفت ... اوّل فکر کردم، تماس قطع شده امّا وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه... بالاخره سکوت رو شکست... 🌺 –زمانی که علی شهید شد و تو ... تبِ سنگینی کردی ... 🤒 من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سرِ قولت موندی و به عهدت وفا کردی... بغض، دوباره راهِ گلوش رو بست... –حدود ۱۰ شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دستِ هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه... 😊 گریه امان هر دومون رو برید... 😭 💞 –زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله... ☺️ 🦋 دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد...تمام پهنای صورتم اشک بود...😭 💖 همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادنِ جوابِ مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن... 😊 ✈️توی اولین فرصت اومدیم ایران🇮🇷 ⭕️ پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... 💍✅ مراسمِ ساده ای که ماه عسلش ... سفرِ ۱۰ روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود... ✔️ هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... امّا همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنسِ پدرم باشه ... 💞 توی فکّه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگِ پدرم رو به خودش می گرفت....... پایان... •┈┈••✾•❣️•✾••┈┈• 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」