#خاطره
✍مامور شده بود برای فتح بستان.تیپ تازه تشکیل شده بود و از شهرهای مختلف نیروداشت.یکی ازگردان های ما سیصد نفر از بچه های کرمان بودند.مسئول این رزمنده ها جوانی بود بنام قاسم سلیمانی.
اولین بار درسوسنگرد دیدمش؛زیر آتش توپخانه های دشمن.وقتی باهم صحبت کردیم گفت:《سخت ترین جای عملیات روبه من بدید.》سمت چپ جاده سوسنگرد به دهلاویه تابرسد به پل سابله و شهر بستان،مشکل ترین محور عملیات بود.تیپ ما با تیپ عاشوراوتیپ کربلا درست درهمین نقطه الحاق می کرد.
این محور حساس را دادیم به قاسم سلیمانی. آن روزها جنگ کمبودهای زیادی داشت.خود قاسم باید آب ونان و مهمات و مایحتاج گردان راجور میکرد از طرفی هم باید دنبال آموزش این نیرو ها میافتاد؛نیروهای بسیجی تازه به جنگ امده،آموزش ندیده وازهمه قشرو طیف.فرماندهی این گردان کار ساده ای نبود.درفرصتی که تا عملیات باقی بود گردانش را رو به راه کرد.
📚راوی سردار مرتضی قربانی
خلبلعبدالل
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
📝🍃| #خـاطـره...
نیمه پنهان
حالات معنوی اش را حفظ می کردو اصلااهل بروزدادن نبود.معنویتش راپشت شوخی هایش پنهان می کرد. اگرمواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهدازاوضاع معنوی اش اطلاع پیداکند، مگر اینکه خودش حرف بزند.
#به_نقل_ازمادرشهید
#شهیدمحمدرضادهقان_امیرے
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم
جهاد به محض این که مرا دید گفت : چقدر لاغر شده ای تو مگر ورزش نمی کنی؟!!
مگر آقا نفرموده اند:«تحصیل، تهذیب ، ورزش»!
و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تاثیر گذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است!
راوی: سید کمیل باقر زاده
یوم من الایام کان عندی موعد مع جهاد مغنیه فی مطار طهران و انا من مدینه قم ذهبت لكي اراه،
جهاد فی لحظه اللي رأَنی قال لی: اشکثر جسمک ضاعف اشمو ریاضه وقت ماتخلی الک؟!
لان سماحت سیدالقائد قد وصِّي : دراسه ، تهذیب النفس ، ریاضة
و انا فهمت ان کلام و مهندسه الفکریه سماحت السید القائد کم میزان عدها تائیر و للامثال جهاد مغنیه فهمت میزانیه ادراک و اهمیتها
ناقل ( راوی) : السید کمیل باقر زاده
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد..
#حاج_قاسم
#شهید_ابومهدی_المهندس
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
╭┄═•🍃🌸🍃•═┄╮
@jahadesolimanie
╰┄═•🍃🌸🍃•═┄╯
🍃| #خاطره
مادر #شهید_دهقان :
یک مورد اتفاق افتاد که برای خودم نیز
#عجیب بود و برای دیدنش نیز به شیراز
رفتم.آن جوان را در یک یادواره ای که برای
محمدرضا در شیراز گرفته بودند,دیدم. با
اینکه دو ماه از اتفاقی که برایش افتاده بود
وقتی من را دید فقط گریه میکرد او تعریف
میکرد: که فردی 32 ساله هستم که تا پانزده
سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان
و نماز خوان و اهل مسجد بودم به سبب آشنایی
با دوستان #ناباب از راه به در شدم و 17 سال
خدا و ائمه را #منکر شدم و هیچ چیز را قبول
نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است
اسم من #مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم
افتاد یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم
و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم من را عاق
کرده بودند و از خانه خود بیرون کرده بودند یک
شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا
میزند «حاج مصطفی پاشو وقت نماز است»
من بلند شدم و نشستم و خیلی متعجب شدم و
دوباره خوابیدم,دوباره آن پسر به خوابم آمد و
گفت «حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده,
پاشو نماز بخوان» این را که گفت بلند شدم
چهرهاش به دلم نشست🕊
10 روز در اینترنت دنبال این شخص بودم
که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم آن
جوان میگفت: محمدرضا آنقدر بر روی من
اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه
کردم و از همه گناهانم توبه کردم و به خاطر
توبهام و مالهای حرامی که کسب کرده بودم,
تمام زندگیام را فروختم تا مالهای حرام از
زندگیام بیرون برودو حقوق ضایع شده را
به صاحبانش بازگردانم و حتی برای جلب یک
رضایت 4،5 بار به مازندران رفتم تا حق ضایع
شده را بازگردانم.😇
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
برای اولین بار بود که با حاج رضوان کار میکردم. فکر میکردم با یک نظامی خشک و خشن روبه رو شوم. وقتی دیدمش و چند روزی با هم کار کردیم فهمیدم که چقدر اشتباه می کردم. خیلی متواضع بود و اهل شوخی و خنده. به ظاهرش هم خیلی اهمیت می داد. آن قدر خوش لباس بود که بعضی از بچه ها در لباس پوشیدن از او تقلید می کردند. اگر نمی شناختی اش، فکرش را هم نمی کردی که این، همان عماد مغنیه ای است که برای اولین بار اسرائیل را شکست داده.
منبع کتاب ابوجهاد
#عمادنا
سیزدهمین سالگرد شهادت شهید عماد مغنیه
@jihadmughniyeh_ir
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
دلبستہۍ عشق،🌱 بستہۍ دنیا نیست 🥀 زندگے خـتـم به 🕊 شھــادت نشود ✨ زیبا نیست....🍃 #صبحتون_شهدایی #شه
#بہ_وقت_دلدادگے...
#نماز 🌸✨
دو هفتہ بعد از شهادت جهاد ، خواب دیدم آمدہ پیشم ، مثل زمانے ڪہ هنوز زندہ بود و بہ من سر میزد و میآمد پیشم . گفتم : جهاد ، عزیز دلم ، چرا اینقدر دیر آمدے؟ خیلے منتظرت بودم . جهاد گفت : بازرسیها طول ڪشید ، براے همین دیر آمدم . در عالم خواب یادم نبود شهید شدہ ، فڪر ڪردم بازرسے هاے سوریہ را مے گوید . گفتم : مگر تو از بازرسے رد مے شوے؟
گفت : آرہ ، بیشتر از همہ سر بازرسے نماز ایستادم . با تعجب گفتم بازرسے چے؟ گفت : بازرسے نماز و ادامہ داد ، بیشتر از همہ چیز از نماز صبح سؤال مے شود . نماز صبح ...تازہ یادم آمد جهادم شهید شدہ . پرسیدم : حساب قبر چے؟ گفت : شهدا حساب قبر ندارند . حسابے در ڪار نیست . ما هم الان ڪارمان تمام شد و راہ افتادیم…
راوے : مادربزرگ بزرگوار #شهید_جهاد_عماد_مغنیہ 🌻🦋
#خاطره⭐️🍃
#زندگیتون_بہ_سبڪ_شهدا🥀
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
{○○♥○○]
#خاطره
دوستانشھید↯♥
جــھادجــوانبســيارباحــيايے بود..🙂
درلــبنانرنــدگۍبسيارســخت اســتآنهمبراۍيــكجوان
مذهــبےوحزب اللھۍ..
همــيشہمــۍرفتيمبيرون دائمســرشپاييــنبود..
سريــعهمكــارشراانجاممۍدادكہ برويم،وزياددراينفضاهانمۍماند..،
مھمانۍكہمۍرفتيميادرجــمعۍ اگرحضورداشتلبخنددائمبرلب
داشت..
اماباهمانچهرهمھربانوخندان دينشراحفظمۍڪرد..،🙃
گاهۍدرجمعدوستانـماناگرازبچہ هاحرفۍناشايستمۍشنيدباهمان خندهاشمتذڪرمۍشد..😊
#شھیدلبنانۍ
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
زمانی که شهید مهندس مهدی باکری ، فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد ، در بعضی نقاط سیل آمده است . مهدی گروه های امدادی را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت . در کنار خانه ای ، پیرزنی به شیون نشسته بود ، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاقها را گرفته بود ، در میان جمعیت ،چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می کرد ، پیرزن به مهدی گفت : «خدا عوضت بدهد ، مادر ، خیر ببینی ، نمی دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست ، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» . . . و مهدی فقط لبخند می زد .
#شهید_باکری
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
📝🍃| #خـاطـره...
🌿💕عکس یادگاری....
حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم. خسته و کوفته سر سفره نهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد. محمدرضا بود. اصرار کرد که بیرون برویم، چون کفش های بندی پایش بود.به زور ما را از سر سفره به بیرون کشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم. آن لحظه آخرین دیدار ما بود. خدافظی کرد و رفت.
#به_نقل_ازدوست_شهید💜
#شهیدمحمدرضادهقان_امیرے🌷
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
🌷°`🍃-
『 @jahadesolimanie 』