|🌦|
امان از وقـتے که یکے از این برادرها مـجروح مے شد یا اتفاقے برایشان مے افتاد؛ هرڪس از راہ مے رسید چیزے مے گفت..🤦🏻♂😅
مثلا: اینا خون نیست؛ مے دونے چیه😁؟
دیگرے حرفش را تکمیل مے ڪرد،
که: معلومه!! آب ڪمپوت هاے آلبـالو و گـیلاسیہ که خودشون مے خوردن و به ما نـمے دادند😌🍒
و سومی: دیدید از کجاتون در اومد..😂🤪 چقدر بـگیم حـق و ناحق نڪنید!
و مـجروح با آن حال نزار نه مے توانست بخندد نه مے توانست گریه بکند😄😂🤦🏻♂
منبع: جلد سوم كتاب "فرهنگ جبہه" (شوخ طبعے ها)
نوشته سيدمہدے فہيمے ✍🏻📚
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
|🌦|
*حمل بار بيش از 50 كيلو ممنوع!
در اوج باران تير و تركش بعض از نيروها سعےشان بر اين بود تا بگويند قضيه اين قدرها هم سخت نيست💪🏻😌و شب ها دور هم جمع مےشدند و روے برانكاردها عبارت نويسے مےكردند❗️✍🏻
يک بار كه با يكے از امدادگرها، برانكارد لوله شدہاے را براے حمل مجروح باز كرديم..چشمشان بہ عبارت "حمل بار بيش از 50 كيلو ممنوع" افتاد👀😳.
از قضا مجروح نيز خوش هيكل بود😎 يک نگاہ به او و يک نگاہ بہ عبارت داخل برانكارد مے كرديم😬 نہ مي توانستيم بخنديم و نه مے توانستيم او را از جايش حركت بدهيم😆😅❌ .بندہ خدا اين مجروح نمے دانست چه بگويد😐
بالاخرہ حركت كرديم و در راہ، كمے مے آمديم و کمے هم مےخنديديم. افراد شوخ طبع، دست از برانكارد خون آلود حمل مجروح هم برنداشته بودند😁😂🌸!
منبع: جلد سوم كتاب "فرهنگ جبہه" (شوخ طبعے ها)
نوشتہ سيدمہدے فہيمے ✍🏻📚
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
•🌱•
داخل چادر، همـه بچہها جمع بودند⛺️
مےگفتند و مےخنديدند😁!
هر ڪسی چيزی مےگفت و بـھ نحوی بچہها رو شاد مےڪرد😃✌️🏻!
فقط يڪی از بچهها بـھ قول معروف رفتـھ بود تو لاڪ خودش🚶♂!
ساڪت، گوشهای بـھ ڪوله پشتےاش تڪيه داده بود و توی لاڪ خودش بود✨...
بچه ها هم مدام بهش تیڪه مینداختن و مےخندیدن🤣!
اما اون چیزی نمےگفت🚶♂🔇!
یھـو دیدم رو ڪرد بـھ جمع و گفت:
ـ بسه ديگه، شوخے بسه✋🏻!
اگـه خيلے حال دارين بـه سوال من جواب بدين🌱!
همه جا خوردیم😐!
از اون آدم ساڪت، اين نوع صحبت كردن بعيد بود🙄!
همـه متوجه او شدند‼️
گفت : هر ڪی جواب درست بده بهش جايزه میدم✌️🏻🎈!
پرسید:
آقايون✋🏻!
افضل الساعات (بهترين ساعتها) چیـه⁉️
پچ پچ بچهها بلند شد💬! يڪی گفت:
قبل از اذان، دل نيمه شب، برای نماز شب🕊✨!
- غلطه، آی غلطـه، اشتباه فرمودين❌!
+ مےبخشين، بـھ نظر من اذان صبح وقت نماز و...✨!
ـ بَـهَ، اينم غلطـه😐!
+ صلاة ظهر و عصر و...✨!
خلاصه هر ڪسی یـھ چیزی گفت و جواب ایشون همچنان " نه❌" بود ...
نيم ساعتے از شروع بحث گذشتـه بود، همـه متحير با ڪمی دلخورے گفتند:
آقا حالگيرے مےڪنيا 😕!
اصلاً ما نمےدونيم! خودت بگو🚶♂!
او هم وقتی ڪلافـه شدن بچهها رو دید، لبخند زد و گفت☺️:
ـ از نظر بنده بهترين ساعتها ، ساعتے هستش ڪه ساخت وطن باشـه😃🇮🇷⌚️!
ساعتی ڪه دستِ ڪوارتز و سيتےزن و سيڪو پنج رو از پشت ببنده😎✌️🏻!
بعدش با خنده از جا بلند شد و رفت تا خودش رو برای نماز ظهر آماده ڪنه🤣❤️!
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
•🌱•
خیلی شوخ و با روحیه بود.😂
وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا میگفتیم!
یا از او تقاضای «شفاعت» میکردیم
میگفت:
مسئلهای نیست😌✌️🏿
دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیاور ..
ببینم برایت چکار میتوانم بکنم😑🤣
در ادامه هم توضیح میداد☝️🏻
که حتماً گوش هایت پیدا باشد، عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکسدار باشد!😂🤦🏻♂
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
•🦋•
- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی؟!😕
+ چته نصفه شبی؟بزار بخوابم..😴🤫
- پاشو😁،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂
یا مثلا میگفت:
_ پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😂😄
مسعود احمدیان هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب
عادت کرده بودیم!
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
#شهیدمسعوداحمدیان(:
< @jahadesolimanie >
•🦋•
سرش می رفت نمار شبش نمی رفت . هر ساعت صبح که برای قضای حاجت بلند میشدیم ، او در حال راز و نیاز و سوز و گداز بود . گریه میکرد مثل ابر بهار ، با بچه ها صحبت کردیم ، راستش حسودیمان میشد🤦🏻♂🙄 ما نماز صبحمان را هم به زور میخواندیم ، آن وقت او نافله به جا می آورد..😅
تصمیمات را عملی کردیم، در خواب یک پایه او را به جعبه مهمات، که پر از ظرف و قاشق و چنگال بود🍴🥄😆 بستیم ، بنده خدا از همه بی خبر نیمه شب بلند شد برود برای نماز... که یهو تمام وسایل ریخت روی سر و دست و پایش ، تا به خود بجند همه سراسیمه بیدار شدند ، ما هم خودمان را به بی خبری زدیم😁😉
:برادر! نصفه شبی معلوم است چه کار میکنی؟
دیگری میگفت: چرا مردم آزاری می کنی؟
آن یکی میگفت: آخر این چه نمازی است که میخوانی؟
😜😂
#طنز_جبہه✨
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
•🦋•
همیشه بچه ها رو سر کار میذاشت😌
یک بار که از نگهبانی برمیگشت، پرسیدم: «چه خبر؟»
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.»
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»
گفت: «آخه همینجور که راه میرفت جار میزد: المیو المیو»
من:😐
گربه: 😳😂
راوی: 😂😜
#طنز_جبہه✨
#شادےروحشہداصلوات🥀
#سایت_جماران
< @jahadesolimanie >
|🌦|
همه دور هم نشسته بوديم. يكی از بچه ها كه زيادی اهل حساب و كتاب بود و دلش مي خواست از هر چيزی سر در بياورد گفت: بچه ها بياييد ببينيم برای چی اومديم جبهه🤓⁉️ و بچه ها كه سرشان برای اينجور حرف ها درد می كرد، با حاضر جوابی ها و اشارات و كنايات خاص خودشان گفتند: باشه.
از سمت راست نفر اول شروع كرد: والله بی خرجی مونده بودم. توی اين زمستونی هم كه كار پيدا نمی شه، ما هم گفتيم كی به كيه، می ريم جبهه و می گيم برای خدا اومديم بجنگيم😜🤷🏻♂
بعد با اينكه همه خنده شان گرفته بود او باورش شده بود و نمي دانم تند تند داشت چه چيزی را می نوشت. نفر بعد با يک قيافه معصومانه ای گفت: همه می دونن كه منو به زور آوردن جبهه، چون من غير از اينكه كف پام صافه و كفيل مادرم هستم و دريچه قلبم گشاد شده😆🫀، خيلی از دعوا می ترسم. سر گذر هر وقت بچه ها با هم يكی به دو می كردند من فشارم پايين می آمد و غش می كردم☹️😂
دوباره صدای خنده بچه ها بلند شد و جناب آقای كاتب، بويی از مساله برده بود و مثل اول ديگر تند تند حرف های بچه ها را نمی نوشت. شک كاتب وقتی به يقين تبديل شد كه يكی از دوستان صميمی اش گفت: منم مثل بچه های ديگه، تو خونه كسی محلم نمیذاشت و تحويلم نمی گرفت، آمدم جبهه بلكه شهيد بشم و همه تحويلم بگيرند😁🤣
منبع: جلد سوم كتاب "فرهنگ جبہه" (شوخ طبعے ها)
نوشتہ سيدمہدے فہيمے ✍🏻📚
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
•🦋•
خدا نکند کسی ولو از سر ناچاری و اضطرار دو مرتبه پشت سر هم مرخصی میرفت🚘☹️..
مگر بچهها ولش می کردند😁! وقتی پایش می رسید به گردان هر کسی چیزی بارش می کرد.
مثلا از او سوال میکردند: «فلانی پیدات نیست کجایی؟🤨🔫»
دیگری به طعنه جواب می داد: «تو خط تهران - اندیمشک کار می کنه😉😂» و گاهی هم می گفتند: «مرخصی آمدی جبهه؟😆🔪»
#طنز_جبہه✨
#شادےروحشہداصلوات🥀
#سایت_جماران
< @jahadesolimanie >
•🦋•
قبل از عملیات بود..
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم
به همرزمامون خبر بدیم که تکفیریا نفهمن...⚔
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون
بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم بدونید دهنم سرویس شده😑😂😆
#طنز_جبہه✨
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
•🦋•
کسی که قبل از ما مسئول محور بود، کُدهای معروف گردان ها و گروهانها و ادوات را از اسامی خانم انتخاب کرده بود، برای رَد گم کردن، که دشمن تصور نکند سپاه در خط است..🤦🏻♂
یکی از شب ها آتش سنگین شده بود، مسئول محور از من خواست ادوات و توپ خانه را به گوش کنم.
نام مستعار معرف ادوات شهلا بود و معرف توپخانه پروین..😐 هر چه سعی کردم، آن طرف صدای ما را نگرفتند.. تدارکات که معرفش اصغر بود آمد روی خط و ما را گرفت. مسئول محور بدون این که به مفهوم جمله توجه کند حسب عادت و عرف گفت:
«اصغر اصغر، اگر صدای ما رو داری، دست شهلا و پروین رو بگیر بذار تو دست ما😆»
بعد از گفتن این جمله به خودش آمد و از فرط خنده ولو شد روی زمین که این چه حرفی بود زدم🤣😶! دستور داد که همان لحظه اسامی را عوض کنیم😬😂😂
#طنز_جبہه✨
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >
|💛🌿|
آقامهدی هر وقت میافتاد تو خـط شوخی دیگر هیـچکس جلـودارش نبود...😄
یکوقت هندوانهای را قاچکرد، لایآن فلفل پاشید، بعد به یکیاز بچه ها تعـارف کرد...
اون هم برداشت و شروع کرد به خـوردن!
وقت حسابی دهانش سوخت..آقامهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت : داداش! شیرین بود؟!😁
شہیدمهدیزینالدیـن🌷
#طنز_جبہه✨
#شادےروحشہداصلوات🥀
< @jahadesolimanie >