eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸🇮🇷
7.3هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المنتقـم‧عج‧' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانه‌عزادار‌ِحسین‌است🖤 .
مشاهده در ایتا
دانلود
𖧧 . . غم عشق ات بیابون پرورم کرد.. حسین جان!♥️(: مسیر ظهور مولایمان مهدی، در امتداد مسیر کربلا است..✨ برخیز! 📸 عکاس اربعین (۲۶) : م.خ 🇵🇸✌️🏿 | 🏴 【 به ما بپیوندید، کانال آقازاده مقاومت 】↶ http://eitaa.com/joinchat/2010578947C4e1e810b15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
'🥀🏴' غربت یعنی …
در خانه‌ی خودت هم غریب باشی !
یعنی قَدرت را نشناسند !
به پیکر بی‌جانت هم رحم نکنند !
و پاسخ تمام خوبی‌هایت را
با کینه و دشمنی بدهند .
غربت یعنی … حسن بودن و مثل حسن ، تنها بودن …
یعنی طرید و فرید و وحید ،
مثل امام زمان … 🪔 『 @jahadesolimanie
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب 43 💞 "زینبِ علی" 🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گِز گِز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟...دخترت رو بردی؟😭 💢 هر قدم که به اتاقِ زینب نزدیک تر می شدم ... التهابِ همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پلِ معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... 🔸 به درِ اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... 🌺 رفتم توی اتاق ...زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف میزد... تا چشمش به من افتاد از جا بلند شد...و از روی تخت پرید بغلم... 🚫 بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... ❇️ هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربانِ قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... 🔶 نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرتِ نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... 😍 - بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... امّا زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... ❣ - بابا ازم قول گرفت اگر دخترِ خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...😊 💖 زینب با ذوق و خوشحالی از اومدنِ پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... 🔹امّا من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجودِ خسته ام، کاملاً سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
717.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(🕌🥀) . . چه دارم در این دنیا ؟! جز قلبی که به شوقِ دوست داشتنت می‌تپد .. 🪔 جـهــʲᵃʰᵃᵈــادمـغـنـیـه🕊
"بھ‌‌نام‌خداۍ‌‌سمیع‌وبصیر^^!"
- یکے از وظایف بسیار مہم دوستان در رابطه با وجود مقدس امام زمان علیه السلام و مسئله‌ی ظهور که باید به آن اهتمام ورزند، و در روایات‌مان به عناوین مختلف و تعابیر مختلف این توصیه را از اهل بیت داریم: "نزدیک دیدن ظہور است" نزدیک دیدن این است که اگر شب گذشت، حتے تا شب بعدے هم شما نگے که نمےآید؛ "فردا صبح ممکن است بیاید"(: + حجت الاسلام مسعود عالے السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ^^! ‹ ↵🌤 ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا