شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
~ تا قیامت سرِ سربندِ تو بیبی دعواست.. معنی این سخنم را شهدا میفهمند! (: 📻#معراجیون | #دفاع_مقدس
yade.emam.shoheda.mp3
11.06M
این شب ها.. هوا، هوای شلمچه است.. هوا، هوایِ اروند رود..، هوا، هوایِ علقمه است🥀(:
"صوتخاطرهانگیز"
سلام بر شما
ای مولایی که هرکس شما را یافت
به تمام خیر و خوبیها رسیده....
سلام بر شما
و بر روزی که با آمدنتان،
زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد^^
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ!
‹ ↵#سلامباباجان🌤 ›
𖧧 . .
گاهے
تـمامـ خـواهـش هـاے دنـیـا
خـلاصہ مےشـود در دو ڪلمہ:
اے شـهید .. مـرا دریـاب ..
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
•
برادری ایران و آمریکا 😂👌🤦♂
#طــنـز_سیاسی
(💛🕌)
.
.
+امام رضا ؟
ایندفعه هیچی …
فقط خواستم صدات کنم (:
#امامرضایقلبم♥️
「ⓙⓐⓗⓐⓓ」
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
•• . + سیصد و سـیزده روز با امیـرالمـومنیـن، مولاعلیعلیهالسلام🌱✨ روز سوم : روزی .. منبع: نهج الب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
.
+ سیصد و سـیزده روز با امیـرالمـومنیـن، مولاعلیعلیهالسلام🌱✨
روز چهارم : خوشبخت ..
منبع: نهج البلاغه ، خطبه ۸۶
⊰🔏⊱|#ایلیا¹¹⁰
فإنحزباللههمالغالبون
+ اعلمُ انک معنا ..
طیفک حاضرُ في الميدان ..
تساند المجاهدين في ضرباتهم ..
تمسح علی جروح الجرحی ..
ما زلت حاضر بيننا🥺!
#قطعاًسننتصر✌️🏿🇱🇧
علی طریق القدس.mp3
9.83M
و هُم الطُوفانُ یعصِیفُهُمْ سجیل
#عربے
#موسیقیلبنانی🌿
#علیفارس🎙
#یوسفسعدالعاملی🎙
🌼°`🍃-
『 @jahadesolimanie 』
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 51
"اتاق عمل"
🔹دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغازِ دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
❇️ اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ...
تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصاً یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیسِ بیمارستان و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی معرفی کرد ... 😕
💢جالب ترین بخش، ریزِ اطلاعاتِ شخصی من بود ...همه چیز،حتی علاقه رنگی من ...
این همه تطبیقِ شرایط و محیط با سلیقه و روحیاتِ من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
🚫از چینش و انتخابِ وسائل منزل ... تا ترکیبِ رنگی محیط و ...‼️
گاهی ترسِ کوچیکی دلم رو پر می کرد ... 😥
✔️ حالا اطلاعاتِ علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
🔸هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
🏢 توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ...
و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسبِ علم و تجربه تلاش می کردم ...
🔷 بالاخره زمانِ حضورِ رسمی من،
در اوّلین عمل فرارسید ... اون هم کنارِ یکی از بهترین جراح های بیمارستان ..
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه واردِ رختکنِ اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... امّا ...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」