eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المَـہـدے‧عج‧🌸' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانه‌منتظرپسر‌زهرااست♥️:)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• سیصد و سـیزده روز با امیـرالمـومنیـن، مولاعلی‌‌علیه‌السلام🌱✨ روز یازدهم :خودپسندی منبع :نامه۳۱‌نهج‌البلاغه ⊰🔏⊱|‌¹¹⁰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"🔗✨️" شهید جهاد احترام ویژه‌ای برای خانواده‌های شهدا قائل بود و همیشه جویای احوال آنان بود ، تمام تلاشش را می‌کرد تا اگر مشکلی دارند برطرف شود با فرزندان شهدا رابطه خاصی داشت . ♥️⃟🔗¦↫✨'' |💭jihadmughniah|
بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المھدۍ♥️'!
در خاک هم دلم به هوای تو می‌تپد ! چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو … السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ! ‹ ↵ 🌤 ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𖧧 . . آنچنان در همہ جاے دل من جا شده اے ... کہ بہ غیر از تو نباشد دل من جاے کسے :)💕 ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪ ִֶָ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
…شکستن و شکست دادن آن غیر ممکن است ! •شهیدسیدهاشم‌صفی‌الدین🎞' 🥀
🎊 با دل خون و چشم گریان چند دست لباس برداشتیم و راهی غربت شدیم به این امید بودیم که جنگ در چند روز یا چند ماه آینده تمام می‌شود و به خانه خودمان برمیگردیم. فقط مینا و مهری حاضر نشدند که لباس جمع کنند تا لحظه آخر کتاب مفاتیح در دست‌شان بود و دعا می خواندند و از خدا می خواستند که اتفاقی بیفتد معجزه‌ای بشود که ما از آبادان نرویم. زینب هم ناراحت بود اما حرفی نمی زد چون کوچکترین دختر بود به خودش اجازه نمی‌داد با من، باباش یا برادرهایش مخالفت کند سنش کم بود و می دانست که کسی به او اجازه ماندن نمی‌دهد. بابای مهران مارا سوار کامیون دو کابینه کرد همه ما توی اتاق کامیون نشستیم و به سمت پل ایستگاه ۱۲ رفتیم پل را بسته بودند و اجازه رد شدن نمی‌دادند. اجباراً به زیارتگاه سید عباس در ایستگاه ۱۲ رفتیم دخترها آنجا حسابی گریه کردند و به سید عباس متوسل شدند که راه بسته بماند. تعداد زیادی از مردم در زیارتگاه و خیابان‌های اطراف منتظر بودند که پل ایستگاه ۱۲ یا ایستگاه هفت باز شود. چند ساعت معطل شدیم تا پل ایستگاه هفت باز شد و ما توانستیم از آن مسیر از شهر خارج شویم روز خارج شدن از آبادان برای همه ما روز سختی بود اشک ما قطع نمی‌شد صدای هق هق دخترها توی کامیون پیچیده بود. با کامیون به ماهشهر رفتیم خانه عمه بچه ها در منطقه شرکتی ماهشهر بود خانواده پرجمعیتی بودند و جایی برای ما در خانه آنها نبود فقط یک شب مهمان شان بودیم و روز بعد به رامهرمز رفتیم خانه پسر عموی بابای مهران. مینا و مهری از روز خارج شدن مان از آبادان اعتصاب غذا کرده بودند و چیزی نمی خوردند البته شهرام یواشکی به آنها نان و بیسکویت می‌داد. یک هفته در خانه پسر عموی جعفر ماندیم آنها مقید به حجاب و رعایت مسائل شرعی نبودند پسر بزرگ هم داشتند دخترها خیلی معذب بودند هر کدام که می‌خواستند دستشویی بروند یا وضو بگیرند من همراهشان می‌رفتم. آنها هر روز در خانه نوار می‌گذاشتند و بزن و برقص داشتند ما دیگر تحمل ماندن در آنجا را نداشتیم سالها قبل از دختر آنها در آبادان، ماه ها پذیرایی کردیم تا دوره تربیت معلم را تمام کرد. اما آنها رفتار خوبی با ما نداشتند من و مادرم احساس می‌کردیم روی خار نشسته‌ایم غذا که هیچ آب هم از گلویم پایین نمی‌رفت. آبان‌ماه بود و کم کم سر ما از راه رسید دخترها لباس کافی نداشتند به بازار رفتم و برای آنها لباس خریدم روزهای سختی بود آدم یک عمر حتی یک روز هم خانه کسی نبوده و مزاحم کسی نشود ولی جنگ بلایی سرش بیاورد که با ۵ تا بچه در خانه فامیل آواره شود و احترامش از بین بره. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌『 @jahadesolimanie