🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
لطفا قبل از آغاز، بخوانید!
شاید اولین دلیلم برای نوشتن این رمان، خودم بودم و سوال های پرشمار ذهنم. البته ایده اصلی این داستان را زندگی یکی از دوستانم به من داد و پی رنگش را هم نوشتم؛ اما فرصت نشده بود مفصل بنویسمش تا کرونا به دادم رسید و دوران قرنطینه، توفیق اجباری شد برای نوشتن!
برای نوشتن داستان، یک مثلث مطالعاتی در ذهنم تشکیل دادم، که کلمه «زن» در راس آن مثلث قرار داشت. بیشتر از نوشتن، زمان را صرف تحقیق کردم. گاه برای نوشتن فقط دو خط، یک نیم روز کامل انبوهی از مقالات و آرشیوها را مرور می کردم و حتی یکی دو کتاب میخواندم. حتی برای انتخاب اسم شخصیت ها، زمان زیادی را صرف کردم تا اسم روی شخصیت ها بنشیند.
نوشتن این رمان، برای من یکی از شیرین ترین تجربیاتم بود. بسیار شیرین تر از نوشتن دلارام من یا عقیق فیروزه ای یا نقاب ابلیس. چیزهای زیادی یاد گرفتم و با انسان های خارق العاده ای آشنا شدم.
نظریات بزرگان دینی و غیردینی در رابطه با زن، جایگاه زن در ادیان الهی، جایگاه زن در تمدن شرق و غرب، تاریخچه فمینیسم و جنبش های فمینیستی، نقش زنان در تحولات تاریخی(انقلاب ها، جنبش ها، جنگ ها و...)، زندگی زنان بزرگ و تاثیرگذار و بانوان شهید، و مهمتر از همه، مطالعه زندگی مهم ترین زنان تاریخ یعنی حضرت زهرا علیها السلام، حضرت مریم علیها السلام و حضرت زینب علیها السلام، بخشی از منابعی بود که برای نوشتن رمان «شاخه زیتون» مورد مطالعه قرار گرفت. و با کمال تاسف باید گفت، با اینکه زنان حدود نیمی از جمعیت زمینند و قطعا در بسیاری از مقاطع تاریخی نقش آفرینی کرده اند، هنگامی که سخن از نقش زن به میان می آید، زمزمه وار و خلاصه از آن سخن گفته می شود و کسی علاقه ای به سخن گفتن در این رابطه ندارد. به طوری که برای مثال، هیچکس درباره زنان جانباز و شهید صدر اسلام یا زنان مبارز در انقلاب اسلامی ایران چیزی نمی داند. درحالی که به قول بازیگر نقش ابن زیاد در سریال مختارنامه: در جنگ شهری، نیمی از جمعیت زنان اند. برد با گروهی ست که بتواند زنان را به میدان بکشد.
شکی نیست که به زنان ظلم شده است؛ از ابتدای تاریخ تا عصر تکنولوژی؛ و در تمام جوامع، از غرب تا شرق. اما بیایید با خودمان روراست باشیم؛ علت اصلی ظلم به زن، خود زنها هستند نه مردها. برای پایان دادن به این ظلم تاریخی، دختران و زنان باید از خودشان شروع کنند. تا وقتی زنان جایگاه، توانمندی ها، استعدادها، وظایف و حقوق خود را نشناسند، مورد ظلم قرار خواهند گرفت و شاید بتوان گفت مستحق ستم هستند!
اتفاقا بخشی از تحقیقاتم همزمان شده بود با حادثه دلخراش قتل رومینا؛ و واقعا متاسف شدم برای رومینا، خودم و بسیاری از زنان و دخترانی که با نشناختن خودشان، تیغ داس را روی گردن رومینا و رومیناها قرار دادند. مقصر قتل رومینا و امثال او، خود زن ها هستند.
هیچ ادعایی مبنی بر واقعی بودن داستان ندارم اما چارچوب اصلی داستان را از چند حادثه واقعی الهام گرفته ام. همچنین برخی از قسمت ها را، از خاطرات دختران و بانوان شهید وام گرفته ام. شهدایی چون: شهید زهره بنیانیان، شهید پروانه شماعی زاده، شهید زینب کمایی، شهید معصومه خسروی زاده، شهید بتول عسگری، شهید راضیه کشاورز، شهید نجمه قاسمپور، شهید زهرا دقیقی و بسیاری از شهدای زن که مجال نام بردن آنان نیست.
در پایان، امیدوارم داستان من، به دختران و زنان سرزمینم کمک کند خودشان را بهتر بشناسند، و بفهمند "سعادت یا شقاوت انسان ها وابسته به وجود زن است و زن مبداء همه خیرات است..."(امام خمینی ره)
💞این ناچیز، تقدیم به تمام بانوان شهید و مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام...💞
✍ فاطمه شکیبا، بهار 1399
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 لطفا قبل از آغاز، بخوانید! شاید اولین دلیلم برای نوشتن این رمان، خودم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت اول
اول شخص مفرد
1394 اصفهان
نمیدانم چقدر راه رفته ام. حتما انقدر که ابرها روی خورشید را بپوشانند و هوا بوی باران بگیرد. اصلا یادم نیست کجا هستم. هوای بهاری هنوز کمی سوز دارد. دست هایم را دور خودم می پیچم و نفس عمیق می کشم. کاش همه سال اردیبهشت بود؛ با باران تند و کوتاه بهاری و سبزی تازه درخت ها.
همیشه وقتی می خواهم درباره مسئله مهمی فکر کنم، راهم را می گیرم از کنار زاینده رود وانقدر راه می روم که به نتیجه برسم. الان اما، هنوز به نتیجه نرسیده ام. دیروز همان خانمی که هنوز اسمش را هم نمیدانم گفت با دوستانش صحبت کرده و رفتنم اشکالی ندارد. مثل همیشه در گلستان شهدا قرار داشتیم. آمد، مثل همیشه جدی و مهربان نشست و به حرف هایم گوش داد. به نگرانی هایم و دغدغه هایم. بعد هم گفت موضوع را هماهنگ کرده و مشکلی نیست. خودم دیگر فهمیده بودم نباید چیز اضافه ای بپرسم. آخر هم مثل همیشه، پیشانی ام را بوسید و رفت.
اسم واقعی اش را نگفته است اما خودم اسمش را گذاشته ام لیلا. نمیدانم چرا اما حس می کنم این اسم هم به چهره و هم به اخلاقش می آید. نه خیلی مهربان است، نه خیلی جدی. با وجود کم حرف بودنش، دوست داشتنی ست و با اولین مکالمه ام با او احساس صمیمیت کردم و راحت توانستم برایش حرف بزنم.
وزش باد تند شده است. حتما میخواهد باران ببارد. چادرم را محکم تر می گیرم و سخت تر راه می روم؛ مخالف جهت باد. بروم؟ نروم؟ نمیدانم... چه بوی بارانی می آید... هنگام باریدن باران، زمان اجابت دعاست. باید وقتی باران شروع شد دعا کنم.
رسیده ام به پل غدیر. راستی ساعت چند است؟ نمیدانم. دوست ندارم همراهم را از جیب دربیاورم، روشنش کنم و ساعت را ببینم. رسیده ام به پل غدیر. از پل بالا می روم و کنار نرده هایش می ایستم. تا چند دقیقه پیش هوا آفتابی بود و نور آفتاب باعث می شد موج های کوتاه زاینده رود بدرخشند، اما حالا هوا کاملا ابری ست و رنگ آب زاینده رود هم تیره شده. بارانِ کم جانی شروع به باریدن می کند. یکباره فکری به سرم می زند و از جا می جهم. می روم تا اولین ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس های گلستان شهدا می شوم.
باران به شیشه اتوبوس می خورد. هنوز شدید نشده است. نه... الان وقتش نشده. دعا را وقتی می کنم که زیر باران بایستم. همیشه همینطور است. موقع باریدن باران، اگر خانه عزیز باشم می روم به حیاطشان و زیر باران دعا میکنم. عزیز هم همیشه وقتی می بیند حرص خوردنش بابت سرما خوردن من فایده ندارد، می آید و یک ژاکت می اندازد روی شانه ام.
اتوبوس به ایستگاه گلستان شهدا رسیده است. پیاده می شوم و به رسم همیشه، از روی جوی کنار پیاده رو می پرم. مثل همیشه، چادرم کمی به شمشادها گیر می کند. مثل همیشه می رسم جلوی در و وارد نشده اذن دخول می خوانم.
پرچم های ایران سر مزار شهدا با باد تکان میخورند. نمیدانم به زیارت کدام یکی بروم. اول از همه، یک فاتحه ازشان طلب می کنم که برایم بخوانند. درستش این است. زنده باید برای مرده فاتحه بخواند.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie