eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
5.1هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المَـہـدے‧عج‧🌸' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانه‌منتظرپسر‌زهرااست♥️:)
مشاهده در ایتا
دانلود
خنده هـايت . . . آنچنان جادو ڪند جانِ مرا هر چه غـم آيد سـرم هرگز نبينم آفتى ! 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🔰 کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
✴️ پنجشنبه 1 آبان 1399 ✴️ 5 ربیع الاول 1442 ✴️ 22 اکتبر 2020 🕋 مناسب ها دینی و اسلامی. 🏴 وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام " ۱۱۷ ه.ق " . 🎇 امور دینی و اسلامی . 📛 صبح را با صدقه اغاز کنید. 📛 از ملاقات رؤسا و قسم دروغ جدا پرهیز شود . ⏪ مناسب زایمان و نوزادش حالش خوب است . ان شاءالله ⏪ مریض امروز زود خوب می شود. 🚘 مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 🔭ا حکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ شروع به درمان . ✳️ کندن چاه و کانال . ✳️ و از شیر گرفتن کودک نیک است . 🔵 امروز (روز پنجشنبه) مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن اقا بزرگوار و عاقل گردد .ان شاءالله. 🔳 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، وقت مباشرت پس از زمان فضیلت نماز عشا است و فرزند شب جمعه ، از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام و سخنوری نطاق گردد که سخن او در دل ها اثر گذارد . ان شاءالله ✂️ اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث سرور و شادی است . 💉💉 حجامت فصد خون دادن : یا و فصد باعث زردی رنگ می شود . 🛏 تعبیر خواب امشب: اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام " است. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن ...... و چنین برداشت میشود که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد .در این مضامین قیاس شود. 💎 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 🔹 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
💠 شهید امر به معروف محمد محمدی 🌱 باید امر به معروف و نهی از منکر را میان خودتان اقامه کنید، رواج دهید و نسبت به آن پایبند باشید. اگر نکردید، خدا اشرار و فاسدها و وابسته‌ها را بر شما مسلّط می‌کند. ✍ حضرت امام خامنه‌ای 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
آسمانےهـا بہ‌شهادت ‌نمے‌رسند این‌ خاکےهـا هستند کہ ‌لایق‌شهـادت‌اند 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
نام و نام خانوادگی: ایرج دوپلانی نام پدر: سلطان تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۶/۲۵ تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۰۹/۰۹ محل تولد:آغاجاری محل شهادت:بستان زندگینامه: بسمه تعالی گوشه ای از زندگی و چگونگی شهادت شهید ایرج (میثم) دوپلانی و باز دست و پنجه کافر به خون نشست و در غم جگر گوشه ای دوستدارانش را داغدار ساخت . با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و با درود به شهیدان انقلاب بخصوص شهدای جنگ تحمیلی اخیر . شهید میثم دوپلانی در بیست و پنجم شهریور ۱۳۴۵ در شهرک طالقانی ماهشهر متولد شد دوران ابتدائی و راهنمائی را در شهرک به پایان می رساند . کلاس پنجم دبستان همکلاس بخاطر اخلاق و رفتار آنها درگیری پیدا می کرد و به خاطر اخلاق و رفتار آنها درگیری پیدا می کرد و به خواهران همکلاس می گفت که باید روسری داشته باشند . سال ۱۳۵۶ زمانیکه در مدرسه راهنمایی شهید مطهری شهرک طالقانی درس می خواند با یکی از دبیران که دیدگاه کمونیسی داشت درگیر بدلیل مخالف با ایشان سالل دوم راهنمایی را در مدرسۀ دکتر علی شریعتی – ماهشهر به پایان می رساند . که با هوادارها دائم درگیری می داشت . تا اینکه از بدو شروع بسیج در ماهشهر وارد بسیج می شوند شبهای سرد و بارانی بود که در منطقه نوپاژ و اتوبان شهر نگهبانی می دادند . اوایل تابستان سال ۶۰ برای رفتن به جبهه و برای اولین بار این فرزند ۱۵ ساله اسلام اسم نویسی می کند . که با مخالفت خانواده و مراجعه آنها به دفتر بسیج روبرو و از رفتن باز می ماند . چند ماهی گذشت هوای گرم تابستان و همچنان به کار خود در بسیج ادامه می داد . اواخر شهریور د دفتر تبلیغاتی اسلامی شهرک شروع به فعالیت می کند و کار رسیدگی به کتابخانه را بعهده داشت . و باز برای بار دوم برای رفتن به جبهه اسم نویسی می کند . و به تمام بچه های دفتر تبلیغات می گوید که رضایت خانواده ام را بدست آوردم . آموزش می بیند و به جبهه بستان اعزام می شود که در اشغال نیروهای صدامی بود . مادرم می گوید : از حسینی (مسجد) شهداء تا پارک ایستگاه اتوبوس که پیاده طی کردیم دائم هی یکی بمن می گفت : دائم الهام می شد بمن …..ایرج شهید می شود ….ایرج شهید در دل شب اجرای طرح عملیات طریق القدس که امام راحل آن را فتح الفتوح نامیدند . در آذر ماه ۱۳۶۰ آغاز گردید و فریادهای یا حسین فرماندهی در کوه و دشت خونین خوزستان پیچید . بعد از پیروزی همه سوار جبپ لندرور می شوند که بر گردند . در بین راه میثم عزیز ما می گوید : می خواهم پیاده شوم . با اصرار مانع او می وند اما باتفاق یکی از برادران فمرزم از شهرستان فسا – شیراز پیاده می شود و در کانال غرق در شادی شروع می کنند و راه می افتند شاد و سر حال از پیروزی بر صدامیان که ناگهان صدای نالۀ آنها بلند می شود آری پایش به روی مین می رود و از قسمت ران گوشت پایش له می گردد و شکاف عمیقی بر می دارد . با عجله به سوی او می روند . سوار ماشین می کنند و او را صدا می زنند …..دوپلانی ….دوپلانی …..چشمهای نازنین و قشنگ خود را باز می کند نگاهی می کند و دوباره می بندد . و بدین ترتیب برادر ۱۵ ساله ما میثم خوب و با وقار ما که دو ماه از سال تحصیلی می گذشت سال اول دبیرستان رشته نظری عاشق و شیفته خدا ، که به خدا هم عاشق شده بود ، به شرف شهادت نائل آمد و به خیل کاروان شهدای اسلام پیوست و چه سعادتمندانه این مجاهد حق پو با سلاح الله اکبر و ایثار خون در راه مکتب و انقلاب اسلامی دین خود را به نحو احسن ادا نمود . روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
نام و نام خانوادگی: ایرج دوپلانی نام پدر: سلطان تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۶/۲۵ تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۰۹/۰۹ مح
وصیتنامه شهید میثم دوپلانی: بسم الله الرحمن الرحیم وصیت نامه برادر بسیجی شهید ایرج [میثم] دوپلانی انا لله و انا الیه راجعون پدر و مادر مهربان این وصیت نامه من پس از شهادت است قبل از اینکه این سعادت نصیبم بشود ، من شروع کرده ام و امیدوارم بتوانم با یک پیروزی کامل یا جزیی برای خدا و اسلام و قران جان بی ارزش را به خدا آفریننده خود تسلیم نمایم امیدوارم بتوانم برای شما فرزند نیکو و صالح بوده باشم . از شما می خواهم پس از شهادتم هیچ گونه گریه و زاری نکنید بلکه خوشحال باشید زیرا من پیروز شدم و به ارزوی خود رسیدم و امیدوارم برادران و دوستانم بعد از من بتوانند با پایداری مرز و بوم این کشور اسلامی را از دشمنان پلید و کافر پاک گردانند . مادر جان هر موقع به یاد من افتادی و خواستی گریه کنی و یا اینکه بر سر قبر من آمدی آن لحظه به فکر کربلای حسین (ع) باش که در ان زمان با کافران و ستمکاران برای بر جای ماندن اسلام و آزادی تمام مسلمانان از زیر سلطه یزید و جنایتکاران و جانی چگونه جان خود و فرزندان عزیزشان را دو دستی تقدیم حق تعالی نمود . و تنها پیامی که برای ملت و خانواده ام دارم همان پیام اسلام و قران است که بوالسلام شهیدان زنده اند و نپندارید که شهیدان مرده اند بلکه شهید قلب تاریخ است . انا لله و انا الیه راجعون : ما از ان خدا هستیم و سر انجام بسوی او مراجعت می کنیم اگر خدا کند و انشاءالله شهید شدم مرا در (زنجیر) پیش بقیه شهدا دفن کنید . والسلام 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
🔖 ‌ ✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت.🍃 ✍ گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅 🎙‌ راوے: همسر 🌷 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
❌هــی نـــگـــو مـن گنــهــکــارم❌ ✔️حتی اگه گناهکاری با ، تَه دلت بگو خدا رو شکر وگرنه اوضاع بیریخت میشه ✍ حاج اسماعیل دولابی ⭕ خیلی نگو من گناهکارم ⭕ هی نگو من گنهکارم ⚠ این را ادامه نده تا خـــودتـــــ هم به این یقیــن برسی... ✅ روی صفات خوب و کارهای خوبت کـــار کن تا روی آنــها به یقین برسی 📛 معصیت را به یقین نــرسان  📛 ایمان را به شک تبدیل نــکن ✅ تاثیر زبان این است که اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره‌ام و عادت کنی، اوضاع خیـــلی بی‌ریختـــ می‌شود... همیشه بگویید "الحمدلله".... شکر خدا بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همـــراه کنی. 🔰 اگر پَکر هستی دو مرتبه همـــراه با دلت بگو "الحمدلله" آن وقت غمت را از بین می‌برد... ⚠️ اَلسَّلامُ عَلَیْکــَ یٰاصٰاحِبــَ الْاَمْر 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
20.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا برای 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
قسمت دوم داستان  دنباله‌ دار فرار از جهنم: 🔵یک روز شوم صبح ها که از خواب بیدار می شدم ... مادرم ت
سوم داستان  دنباله‌ دار و واقعی فرار از جهنم: 🔵 خداحافظ بچه ها نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ... نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ... ناتالی درجا کشته شده بود ... زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ... آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ... بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ... نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ... شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ... نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... مغزم هنگ کرده بود ... می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ... داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ... التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... . . خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ... غرق خون ... تنها ... ✍ ادامــــــه دارد... 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
#قسمت سوم داستان  دنباله‌ دار و واقعی فرار از جهنم: 🔵 خداحافظ بچه ها نفهمیدم چطوری خودم رو به بیم
چهارم داستان دنباله‌ دار فرار از جهنم: 🔵 خشونت از نوع درجه    تمام وجودم آتش گرفته بود … برگشتم خونه … دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد … اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون … اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن … . زجر تمام این سال ها اومد سراغم … پریدم سرش … با مشت و لگد می زدمش … بهش فحش می دادم و می زدمش … وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم … . بچه ها رو دفن کردن … اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم … توی مصاحبه خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد … دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم … تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود … . فقط به یه سوالش جواب دادم … الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ … فکر می کنی کار درستی کردی؟ … درست؟ … باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد … محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم … فقط به یه چیز فکر می کنم … دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو … . من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم … بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم … یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار … با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت … توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B…. توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی … . من یه بار توی جهنم زندگی کرده بودم … قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم … این قانون جدید زندگی من بود … به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم عدالت و انسانیت وجود نداره … اینجا یه جنگل بزرگه … برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی … . از پرورشگاه فرار کردم … من … یه نوجوان 13ساله … تنها … وسط جنگلی از دزدها، قاتل ها، قاچاقچی ها و فاحشه ها …   ✍ ادامه دارد ... 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie