𖧧 . . شاید‌ شهادت‌آرزوۍهمہ‌باشد اما‌یقییناً‌ جز‌ 'مخلصین' کسۍبدان‌نخواهد‌رسید..! ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪ #شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ

أماه...شئتِ فصرنا أحياءْ من جرحِك كنّا..وخُلقنا لكِ يا زهراءْ أماه...نحن بقايا الآهاتْ لم نزل على بابكِ دمعةً وحاجاتْ فلا تـحـرمـي المـوالي بِـحَـقِّ هـذهِ اللـيالـي بيا فاطمة نلحُّ في السؤالِ ويا أمنا خذينا فإنَّا.. لكِ قد حيينا بكفِّكِ الجريح إمسحي العيونا وَلَنَا فيكِ رجاءْ...أنتِ يا بابَ الدعاء بحسينٍ..حسنٍ ومحسنٍ.. نُقْبَلُ بينَ الشهداءْ ورجاءُ الخاتمة...نلتقيك فاطمة فترَيْنا والكفوفُ لاطمة فاطمةٌ يافاطمة فاطمةُ الطهر يَزَهراءْ ╭┅┈┈┈┈ 𑁍◃┈┈┈╼┅╮ 𑁍 jahadmoghnie 𑁍 ╰┅╾┈┈┈ 𑁍◃┈┈┈┈┅╯

میگن از دیشب برق بیشتر مناطق تلآویو قطع شده دلیلشم حملات گسترده حزب‌الله بوده خب خداروشکر دلمون خنک شد،اوناهم برقاشون رفت...☺️

آرمی‌ببینیم...؟😎 انتقال‌هوایی(هِلی‌بُرن) تیپ‌نیروهای‌ویژه‌ی‌صابرین به منطقه عملیاتی ! #Army

🔊 #صوتی ؛ #پادکست 📌 #مقام_عرشی_حضرت_زهرا سلام الله علیها ( قسمت ۳ ) ♦️ الگوگیری؛ اساس و پایه‌ی هر حرکتی است! بدون الگوی صحیح، هیچ حرکتی نه درست، آغاز می‌شود، نه به سرانجامِ درست می‌رسد! 👤 استاد #شجاعی ▪️ #حضرت_زهرا ؛ #فاطمیه ｢➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ｣

🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بدون_تو_هرگز 71 "غریبِ آشنا..." 🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ... 🌺 سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسینِ 7 ماهه داشت ...👶🏻 حنانه دخترِ مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... امّا وقار و شخصیتش عین مریم بود 👌🏼 از همه بیشتر ... دلم برای دیدنِ چهره مادرم تنگ شده بود... 💞 🏫 توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمامِ تصویر رو محو کرد ...😭 خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم...❤️ شادی چهره همه، طعمِ اشک به خودش گرفت... 💕 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... 🔹حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم ... 😊 🏠خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشتِ همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم...😔 🌷اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... 🔺 امّا من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدتِ خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشتِ تلفن همه چیز رو می شنیدم ... 📞 🔸غمِ عجیبی تمامِ وجودم رو پر کرده بود...😞 فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ...💓 چشمم همه جا دنبالش می چرخید... 🌌 شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش...😴 🌃 برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...📖 رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... 💞 یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکتِ نوازشِ دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت... 😭 –مامان ... شاید باورت نشه ... امّا خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود... 🔹و بغضِ عمیقی راهِ گلوم رو سد کرد.... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 ｢➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ｣

~لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ... در مسیـر عشـق از خیلـی چیـزهـا بـایـد گـذشـت ...!(:💔 ‌•آل‌عمران_۹۲🌱 #فاطمیه

وقتی با پهلوی شکسته ؛
وارد مسجد شد...
جانی برایش نمانده بود !
جهانش را در دست گرفت و فرمود:
بدانید من فاطمه‌ام !
آن روز شد سنگِ مَحَک !
فاطمیه امتحان شیعه است .

#فاطمیه #صلی‌الله‌علیک‌یا‌فاطمة‌الزهرا‌‌‌‌‌‌

_ مادر غم دلتان برای این گوش ها نامحرم است! آنان که تا پیامبر بود ادعاے مہاجرین و انصار میکردند و تا از قفس دنیا پر کشید شدند مورد لعن کلام حق! مادر بگویید که حجت را تمام کنید . . بگویید که فردا نگویند علے کسے را نداشت از او دفاع کند و ما نفہمیدیم(: بگو مادر . . بگو . . « تا پدرم وفات کرد . . ، لباس دین برایتان کہنه شد و ناچیزان که هیچگاه به حساب نیامده سر جنباندند و اظہار وجود کردند ؛ شیطان از مخفے گاه خود سر برآورد و شما را تک به تک خواند . . و شما بودید که نداے پلیدش را لبیک گفتید و آماده شدید براے پذیرفتن فریب و نیرنگ اش ! شما را بلند کرد و چه راحت برخاستید و چه راحت آتش در کینه هاے انبوهتان انداخت و چه راحت شما شعله گرفتید..! 『 #حره🌱 』 ➺ @jahadesolimanie

یافاطِرُبِحَقِّ‌فاطمه‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّکَ‌الْفَرَجَ

چند خواهش دارم؛
یکی این که نماز اول وقت که گشایش از مشکلات است.
دوم: صبر و تحمل
سوم: به یاد امام زمان (ﷻ) باشیم.

روزبیست‌وچهارم:شهیدمهدی‌ثامنی‌راد

بسم‌ربِّ‌ضامن‌آهو!◠◠'

این طلوع آفتاب پیچیده در عطر نرگس زارها هوا سرشار از بوی انتظار و من بغض آلود، چشم براهت نشسته‌ام دلم عجیب بهانه‌ات را می‌گیرد السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ! ‹ ↵#سلام‌باباجان🌤 ›

𖧧 . . دل‌های عاشق می‌دانند رمز شهادت "یازهـــۜــرا" ست .. ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪ #شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ

🌧⃟🖤 آتش‌ به آشیانه‌ی مرغی نمیزنند گیرم،که خانه،خانه‌ی آل عبا نبود... 🏴⃟🔗|↫ #استوࢪے📲 🕯⃟🔗|↫ #امان‌ازدل‌مولا 🥀 📿⃟🔗|↫ #فاطمیه✨ .🌧. ᴊᴏɪɴ↴ ⊰ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ⊱

ولی حاجی غصه آذربایجان رو نخور؛ بخدا ما سلاح‌هم نمیخوایم یه بیسیم بهمون بدن از اون وَره باکو میزنیم بیرون...:)

#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۴ ✨ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ؛ محبت به ما و دوستان ما، و دشمنی با دشمنان ما، شما را در زمره‌ی شیعیان ما قرار نمی‌دهد! بلکه شیعیان ما کسانی‌اند که؛ در #بایدها و #نبایدها ی زندگی، دنباله‌رو ما هستند! ✦ چگونه می‌توان در عصر امروز سبک زندگی مان را، و بایدها و نبایدهایش را با سبک زندگی حضرت زهرا "س" در چهارده قرن گذشته تطبیق دهیم ؟ ｢➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ｣

⊰🥀✨⊱ . . . در ڪربلاے عشق همیشہ حبیب بود اصلاً اگر شہید نمی‌شد عجیب بود‌! اهل‌زمین‌نبود،هوایۍیاربود پروازڪردورفت، دلش‌بی‌شڪیب‌بود..✨ 🎞⃟🔗|⇜ #استورے🌾" ♥️⃟🔗|⇜ #شهیدجہادمغنیه" 🦋⃟🔗|⇜ #رفیق_خودم🖐🏻'' •• ـــــــــــــ❁ـــــــــــــ •• .💛. ᴊᴏɪɴ↴ ⊰ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ⊱

🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بدون_تو_هرگز 72 " شبیه پدر " ❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ...😭 ⭕️ غمِ غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم... 🔸– خیلی سخت بود؟... 🔹– چی؟... 🔸– زندگی توی غربت... ❇️ سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرتِ حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاهِ مادرم رو حس می کردم... 🌷–خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریکِ شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن... 🌺 _ اون موقع ها ... جوون بودم ... امّا الان می تونم حتی از پشتِ این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ❣ 🔵 ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... ☺️ چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون... 😔 –کاش واقعاً شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشمِ هر کی بهش می افتاد جذبِ اخلاقش می شد ... 💢 _ ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی... 🔸 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... 🦋 اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علتِ رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جوابِ استخاره رو درک نمی کردم... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 ｢➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ｣

~مادر دو بخش است ! ما و در … و قصه‌ی یتیمی ما از کنار در شروع شد … #فاطمیه #صلی‌الله‌علیک‌یا‌فاطمة‌الزهرا‌‌‌‌‌‌