eitaa logo
جهاد تبیین
19.1هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7هزار ویدیو
337 فایل
جهاد تبیین *مطالبه گری* آرمانهای امام خمینی ره ، انقلاب شهداء عزیزمان ، منویات رهبر عزیزمان و ارائه تحلیل های روز سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و بین المللی بمنظور روشنگری و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌هیچ کجای قرآن مجازاتی برای بی حجابی نیامده، همون طور که برای بی نمازی و غیبت نیامده... ، دروغ و غیبت اصل اخلاقی هست و مجازات نداره 🎙سید کاظم روحبخش @jahadetabeen8
🇮🇷 به وطن خوش آمدی 🇮🇷 حدس می‌زدیم با چهار سال و نیم اسارت چهره‌ات تغییر کرده باشد اما این حد شکستگی را گمان نمی‌کردیم 🔹تو سند بی‌آبرویی حقوق بشر اروپایی - آمریکایی هستی ، دیپلمات ایرانی است که حدود ۵ سال در آلمان و بلژیک با اتهام واهیِ تلاش برای بمب‌گذاری در نشست گروهک تروریستی منافقین بازداشت بود. کشور @jahadetabeen8
🌷سلام: از امروز تا چهارشنبه که میلاد با سعادت (ع) است، هر روز با خاطراتی از در خدمت شما دوستان و سروران گرامی هستیم...👇 (۱)👇 ☀️یوسف پشت لبش تازه سبز شده بود. اما کاری که کرد نشون داد که دلش خیلی وقته که سبزه. یوسف یه دایی داشت. دایی هر چند وقتی به فامیل ها سر می زد. آخه نماینده مجلس بود و بیشتر اوقات دنبال کار مردم بود. یوسف دایی رو خیلی دوست داشت ولی تا حالا حتی جرأت نکرده بود یک کلمه باهاش حرف بزنه. اون روز هم دایی اومده بود به فامیل ها سر کشی کنه.دایی رسید به خونه یوسف. ☀️یوسف هیجان زده بود. به سختی آب دهانش رو قورت داد. عرق کرده بود.آروم به دایی گفت دایی سلام. دایی با تعجب از پیشدستی یوسف تو سلام، جواب سلامش رو داد. گفت: چیه چرا تو کوچه ایستادی؟ یوسف مطمئن بود و تصمیمش رو گرفته بود. آهسته به دایی گفت؛ دایی یه کاری باهاتون دارم. دایی به رسم شوخی محکم به پشت یوسف زد و گفت: بفرما در خدمتیم. دایی، می خوام برم جبهه. گفتن باید بابام این رضایت نامه رو امضا کنه، ولی هر چی می گم، میگه “نه؛ تو هنوز خیلی بچه ای”؟ لطفا شما بهش بگین من قول میدم مواظب باشم؛ بزاره برم. نمی دونم دایی برق تو چشمای یوسف رو دیده بود یا نه؟ با مهربونی به یوسف گفت؛ دایی جون باشه من با بابات صحبت می کنم. دایی وارد خونه شد. بعداز نیم ساعت درخونه باز شد. دایی داشت بند کفشهاش رو می بست. پاش رو که بیرون گذاشت یوسف پرید جلو. چی شد!چی شد!!دایی؟ !دایی اما به آرامی گفت: انشاءالله با اولین اعزام توهم میشی یه بسیجی... 🌷فردای اون روز ، بوف ۱۶ ساله داستان ما اعزام شد. یک ماه نشد که خبر رسید یوسف بر اثر اصابت تیر مستقیم شهید شده و جنازه اش هم تو جبهه و در خط مقدم مونده. یعقوب برادر یوسف، به منطقه رفت و مدت ها به دنبال جنازه یوسف گشت ولی پیداش نکرد که، نکرد. انگار آب شده بود رفته بود تو زمین. تا اینکه بعداز سه چهار ماه خبر رسید جنازه یوسف پیدا شده.؟ 🌷”یوسف عاشق امام رضا(ع) بود ولی به خاطر وضع زندگی و فقر مالی تا روز شهادتش که ۱۶ سالش شده بود هنوز نتونسته بود بره زیارت... 🌷 اما عاشقی رسم عجیبی داره و امام رضا (ع) هم رئوف و مهربان است .بچه های مشهد جنازه یوسف رو اشتباهاً به جای یکی از شهدا منتقل کرده بودن مشهد و دور ضریح آقا امام رضا (ع) طواف داده بودن، 👈 بعد که خانواده مشهدی ، شهید رو تحویلش گرفتن دیدن که، این شهید اونها نیست. با پیگیری های یعقوب، یوسف به شهر خودش برگشت، البته، بعداز زیارت امام رضا(ع)... # ناصرکاوه
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳۱۳ به نیت مادر زمان (عج) هروقت گره به کارت افتاد اینجور رفعش کن... ارادتمند: ناصرکاوه
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محال است که پدافندهای دشمن بتواند با موشک خرمشهر-۴ مقابله کند و آن را هدف قرار دهد جانشین وزیر دفاع: با توجه به سرعت بسیار بالایی که سر جنگی موشک خرمشهر۴ هنگام ورود به جو زمین دارد، مقابله با آن برای پدافند دشمن تقریبا محال است...
📚 وظیفه مأموم هنگام اشتباه کردن امام در قرائت 💠 سؤال: اگر متوجه شود یکی از کلمات قرائت را اشتباه تلفظ می کند، چه وظیفه ای دارد؟ ✅ جواب: مأموم باید به نحوی (که موجب بطلان نماز خودش نشود)، به امام تذکر دهد تا امام اشتباه را تصحیح کند و اگر ممکن نبود یا امام اشتباه را تصحیح نکرد، باید نیت کند و بقیه نماز را ادامه دهد. 📚 برگرداندن نیت نماز به نماز دیگر ✅در انتشار احکام سهیم باشید 🌼 ارادتمند: ناصرکاوه
خودکشی شب جمعه بود که بر سر مزار یادبود شهید ابراهیم هادی رفتم. خانمی با لهجه عربی مشغول توزیع شیرینی بود و همینطور برای ابراهیم صلوات می گرفت. او میگفت از اهواز تا اینجا آمده ام. یکی از خانم ها باتعجب از او پرسید: علت آمدن شما چیست: این خانوم کنار مزار ابراهیم نشست و گفت: مدتی قبل گرفتاری های دنیا خیلی به من فشار آورد. همچنین گرفتاری مالی شدید نیز ایجاد شد. دیگه هیچ راه چاره ای نداشتم. آخر شب بود که به موضوع خودکشی فکر کردم. به دیدگاه خودم این آخرین راه درمان بود. تصمیم قطعی گرفتم که فردا خودکشی را عملی کنم. همان شب در عالم خواب جوانی را دیدم که با من صحبت کرد و گفت: خودکشی راه حل مشکلات شما نیست، بلکه مشکلات شما را صد برابر می کند. هم در برزخ گرفتار می شوی و هم پدر و مادر و فرزندت را گرفتار می کنی. عذاب روحی خودکشی به مراتب بالاتر از مشکلات شماست. مشکلات دنیای حل خواهد شد و... اینقدر صحبت کرد که وقتی بیدار شدم، مجاب شدم به خودکشی فکر نکنم. چند روز بعد گرفتاری مالی ما به طرز عجیبی برطرف شد، مدتی از این ماجرا گذشت و من به طور کل موضوع خودکشی را فراموش کردم، اما همیشه به این فکر می کردم که آن جوان که بود؟! یک روز که این در فضای مجازی به دنبال مطلبی میگشتم، یک باره با تصویر جوانی روبرو شدم که آن شب با من در مورد خودکشی حرف زد! روی عکس کلیک کردم، نوشته شده بود: شهید ابراهیم هادی کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس ناصرکاوه