💢↶ 《نمـاز》 یـا 《افـطار》
✨ امام باقر علیهالسلام فرمودهاند:
در ماه رمضان ابتدا نماز بخوان
سپس افطار کن
مگر اینکه همراه عدهای بودی که
منتظر افطار بودند
اگر قرار بود تو نیز با آنان افطار کنی
با ایشان مخالفت نکن و ابتدا افطار کن
و در غیر این صورت ابتدا نماز بخوان
↫◄ راوی پرسید:
چرا اینکار را کنم و ابتدا نماز بخوانم!؟
فرمود: چون دو وظیفه برای تو
پیش آمده است: «افطار» و «نماز»
پس با چیزی شروع کن که
بر دیگری برتری دارد و آن نماز است سپس فرمودند: و تو روزه داری
پس اگر نمازت را با حالت روزه بجا آوری
و روز را پایان دهی برای من دوست داشتنیتر است.
📚وسائل الشیعه، جلد۱۰، صفحه۱۵۰
32.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این آقا محمدآقاست که امام حسین را قبول نداشته بچه خراسان جنوبی شهرستان طبس هست!
ببینید امام حسین باهاش چکار کرده؟
حتما" ببینید☝️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هوالشاهد
#یک_روح_در_دو_جسم
#شهید_علیرضا_کلم_فروش
#شهید_محمد_نصوح_رستگار
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
13اسفند62
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_ابوالفضل_بیات
#شهید_علیرضا_کلم فروش جوان خوش سیمایی که مدام در حال نماز بود .
یه مقدار که رابطمون خودمونی شد از شهیدی یاد می کرد که خیلی بهش وابسته بود و اساسا علت تحول شهید کلم فروش هم همین شهید بود که من با نشونه هایی که داد فهمیدم همون #شهید_حقی بود که پادگان امام حسین ع باهاش آشنا شدم .
در واقع #شهید_حقی، #شهید_کلم_فروش و #شهید_رستگار سه تا بچه محل بودن که وقتی #شهید_حقی به جبهه میاد و به شهادت می رسه #شهید_کلم_فروش و #رستگار هم تحت تأثیر شخصیتش پاشون به جبهه باز می شه و در #عملیات_خیبر هر دو به شهادت می رسند
#شهید_کلم_فروش و #رستگار با یه خمپاره و در یک ساعت به شهادت برسیدند و قبرشون هم کنار هم قرار گرفته به همین دلیل #شهید کلم فروش تو گردان به #شهید حقی معروف بود سه رفیقی که یکیشون معلم دو نفر دیگه بود.
جالب اینه که #شهید_حاج_عبد الله_نوریان فرمانده گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع)از عمق رابطه عاطفی این دو نفر با خبر بود به همین دلیل اجازه نداد که این دو نفر با هم به عملیات اعزام بشن شهید کلم فروش رفت و شهید رستگار موند.
بعد از رفتن #شهید_کلم_فروش ، #شهید_رستگار دیگه آروم و قرار نداشت خوراکش شده بود گریه و التماس به #حاج_عبدالله که بذاره بره عملیات .
حاجی هم سرسختی می کرد که شما دو نفر نباید یه جا باشین اما #شهید_رستگار دست بردار نبود آنقدر گریه کرد و التماس کرد تا حاج عبد الله راضی شد و رفت و با کلم فروش به شهادت رسید.
یادشان گرامیباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نثار روح مطهرش صلوات
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️شما در یه تیکه بهشت زندگی میکنید..
📌صحبتهای تکاندهنده کوثر نقیآوا، اهل کشور آذربایجان، در فصل سوم محفل
امام زمان (ع) حامی #متقین
ابوراجح حلی از شیعیان #باتقوای شهر حله در عراق، سرپرست یکی از حمامهای عمومی آن شهر بود. به این جهت، بسیاری از مردم او را می شناختند. در آن زمان، فرماندار حله شخصی از دشمنان اهل بیت به نام مرجان صغیر بود. به او گزارش دادند که ابو راجح حمامی از بعضی از اصحاب منافق رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم) بدگویی می کند.
فرماندار شهر دستور داد او را آوردند و آن قدر به صورت وی مشت و لگد زدند که دندانهایش کنده شد. زبانش را هم بیرون آوردند و با جوالدوز سوراخ کردند. بینی اش را نیز بریدند و او را با وضع بسیار دلخراشی به عده ای از اوباش سپردند. آنها ریسمان بر گردن او انداخته و در کوچه و خیابانهای شهر حله می گرداندند. به قدری از بدنش خون رفت و به او صدمه وارد شد که دیگر نمی توانست حرکت کند و کسی شک نداشت که او می میرد.
فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولی جمعی از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوتی است و به اندازه ی کافی مجازات شده و خواه ناخواه به زودي می میرد. شما از کشتن او صرف نظر کنید!
به خاطر اصرار زیاد مردم، فرماندار او را آزاد کرد. اما فردای همان روز، مردم با کمال تعجب دیدند که او مشغول نماز است و از هر لحاظ سالم است و دندانهایش در جای خود قرار گرفته و زخمهای بدنش خوب شده و هیچ گونه اثری از آن همه زخم نیست! همه حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند: چطور شد که این گونه نجات یافتی و گویی اصلاً تو را کتک نزده اند⁉️
ابو راجح گفت: من وقتی که در بستر مرگ افتادم، حتی با زبان نتوانستم دعا و تقاضای کمک از مولایم حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه) نمایم؛ لذا در قلبم متوسل به آن حضرت شدم و از آن حضرت درخواست عنایت کردم. وقتی که شب کاملا تاریک شد، ناگهان خانه ام نورانی شد. در همان لحظه، چشمم به جمال مولایم امام زمان (عج) افتاد. ایشان جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: «برخیز و برای تأمین معاش خانواده ات بیرون برو! خداوند تو را شفا داد!»
اکنون می بینید که سلامتی کامل خود را باز یافته ام.
خبر سلامتی و تغییر عجیب وضع و حال او در همه جا پیچید و همگان فهمیدند. فرماندار حله به مأمورانش دسـتور داد ابو راجح را نزد وی حاضر کنند. وقتی او را آوردند، فرماندار مشاهده نمود که قیافه ابو راجح عوض شده و کوچکترین اثری از آن همه زخم در صورت و بدنش دیده نمی شود! ابو راجحِ دیروز با ابو راجحِ امروز قابل مقایسه نبود!
رعب و وحشتی تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد. او آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که از آن پس، رفتارش با مردم حله که اکثراً شیعه بودند، عوض شد. او قبل از این جریان، وقتی که در حله به جایگاه معروف به «مقام امام زمان» می آمد، به طور مسخره آمیزی پشت به قبله می نشست تا به آن مکان شریف توهین کرده باشد؛ ولی بعد از این جریان، به آن مکان مقدس می آمد و با دو زانوی ادب، در آنجا رو به قبله می نشست و به مردم حله احترام می گذاشت و لغزش های آنها را نادیده می گرفت و به نیکوکاران نیکی می کرد. در عین حال، عمرش چندان به درازا نکشید.
📚 بحار الانوار، ج 52 ، ص 70
➖➖➖➖➖➖➖
21.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸دلم آرامش میخواد
آقای من کی میاد...؟!
جمعه ها در گذر اما ...